◇یک غزل در دو دیوان◇
امشب با غزلی مواجه شدم که معلوم نیست از #رفعت_سمنانی است یا #عارف_قزوینی.
از غم هجر تو روزگار ندارم
غیر وصال تو انتظار ندارم
چون خم گیسوی بیقرار تو یک دم
بی رخ ماهت بتا! قرار ندارم
بر سر بازار عشقبازی بر کف
جز سر و جانی بتا! نثار ندارم
اشک، شراب و دلم کباب چه سازم؟
کز خم گیسوی یار تار ندارم
راز دل دردمند خود به که گویم
من که به جز اشک غمگسار ندارم
زلف تو چون سنبل است، روی تو چون گل
گر دهدم دست، بیم خار ندارم
سیل سرشکم چکید و نامه سیه شد
آه که مجبورم، اختیار ندارم
از غم هجر رُخَت به باغ تصوّر
چون دل خود لاله، داغدار ندارم
[دیوان عارف قزوینی، تصحیح مهدی نورمحمّدی، ص۲۱]
🗯✔همین غزل در دیوان رفعت سمنانی نیز هست؛ با این تفاوتها:
بیت ۴:
سبزهی خطّ تو تا که در نظر آید
سبزخطا! روی سبزهزار ندارم
بیت ۶:
جز خم جعد مجعّد رخ آن مه
قبلهی پنهان و آشکار ندارم
تغییر یک کلمه در این مصراع:
جز سر و جانی پی نثار ندارم.
تغییر یک کلمه در این مصراع:
من که به جز اشک غمگسار ندارم.
داشتن واو عطف در این مصراع:
زلف تو چون سنبل است و روی تو چون گل
بیت "سیل سرشکم..." سه بیت مانده به آخر آمده.
[دیوان رفعت سمنانی، تصحیح نصرتالله نوح، ص۴۶]
#به_گنجور_برسانید
#یادداشت_ادبی
#جواد_هاشمی_تربت
http://www.instagram.com/javadhashemi69/
@javadhashemi_torbat