eitaa logo
{•جوان‌‌فردا•}
449 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
706 ویدیو
33 فایل
نوجوانان مدیران آینده این کشورند✌🏻🍃 نظراتتون رو به ما منتقل کنید :) http://payamenashenas.ir/javan__farda • • • پشت صحنه👀 @javab_nashenas
مشاهده در ایتا
دانلود
✾✾════════════════✾✾ اى نفس !😭 چه چيزى تو را به خدايت مغرور كرده است كه نزد او اعمال زشت به انجام مى رسانى ؟! برخيز و به سوى كسى كه تو را آفريده و به صورتى كه خواسته قرار داده است سفر كن ! چرا به سوى او پر نمى كشى و عمر را در حب به غیر او سپرى مى كنى ؟! و در گناه دست و پا میزنی 👌👌👌 فرصت را غنيمت شمار و از غصه فارغ شو! فردا فردا کردن را كنار گذار، كه عمر را هدر دهد 👇👇👇 ای انسان کمی با خدا باش که مرگ بی رحمانه و بی خبرانه می آید و وقتی به خود می آیی که دیگر کار از کار گذشته است •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎 قضاوت ﻣﺠﻠﺲ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﺶ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﺩ. ﺍﻣﺎﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﻬﺎﺩ. ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ،ﺗﻌﺎﺩﻝ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﭼﻮﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮ ﺣﻮﺍﺱ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻋﺼﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﻬﺎﺩﻩ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻋﺼﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ؟ !‌ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻧﺘﻬﺎﯾﺶ ﺧﺎﮐﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻓﺮﺵ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺎﻥ ﺧﺎﮐﯽ ﻧﺸﻮﺩ. ✨هیچ وقت زود قضاوت نکنید ✨ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
ففروا الی الله "این رمز آرامشه" بریم تو بغل خدا.. @javan_farda
هرکس را بخواهی عزت می دهی و هرکس را بخواهی خوار می کنی ...🍃 @javan_farda
سلام رفقا😬✋🏻 ببخشید اگر دیروز فعالیت نداشتیم...🤭 واقعا مشغله ها زیاد شده...😥 و امکان داره بیشتر هم بشه...😓 بنا به همین دلیل🤓 از همین تریبون اعلام میکنم📣 شاید یک روز اصلا فعالیت نداشته باشیم😶 شاید هم هزار تا پست بزاریم🤗 هیچی قابل پیش‌بینی نیست😐🤞🏻 ممنون از دوستانی که توی ناشناس برای ما مطلب فرستادن تا در کانال بزاریم😁🌱 و اینکه...🚶🏻‍♀🚶🏻‍♂ خوشحال میشیم اگر با همین وضعیت مارو بپذیرید و همراه ما بمانید🙂 اما الان چراغ های کانال خاموش میکنیم و دوستانی می‌خوان لفت بدن.... برن🙃 ارادتمندیم😕 موفق باشید😎✌️🏻 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
اینم جواب بدید لطفا👇🏻
سلام دوستان. برای بهتر گذاشتن پست 🔅های کانال ما باید بدونیم بیشتر در چه رده سنی پست بزاریم پس ممنون میشم واقعا همه به این سوال که در لین‌ک پایین هست جواب بدند مرسی 🌹 EitaaBot.ir/poll/ocd8a 👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
بین راه توقف کردم … کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود …😢 خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم … قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود … آخر قرآن نوشته بود … خواب بهشت دیده ام …🙂 ان شاء الله خیر است … این قرآن برسد به دست استنلی … 🎁 یه برگ لای قرآن گذاشته بود … دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم … امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد … تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد … تو مثل برادر من بودی … و برادرها از هم ارث می برند … این قرآن، هدیه من به توست … دوست و برادرت، حنیف … 🦋 دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود … 😭😓ضجه می زدم … اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند … اصلا برام مهم نبود … من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم … و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی …. به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد … دوستم داشت … بهم احترام میذاشت … تنها دوستم بود …😞 دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد … فاصله ای به وسعت ابد … له شده بودم … داغون شده بودم … از داخل می سوختم … لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ... •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
برگشتم … اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم …🤬 گوشی رو به ریکوردر وصل کردم … صدای حنیف بود … برام قرآن خونده بود ..😟 از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید … توی هر شرایطی … کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد … اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد … . اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم …🤮 اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم … اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم … اگر … اصلا نمی فهمیدم یعنی چی … اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم … دیگه توهم و خیال نبود … تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم …🤭 من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم … تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد … ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم …😡 از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد … خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم … ما رو از هم جدا کردن … سرم داد می زد .. - تو معلومه چه مرگت شده؟ … هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره … می دونی چقدر ضرر زدی؟ … اگر … . خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم … اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم -من دیگه نیستم … •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون … ویل هم که انگار منتظر چنین روزی بود؛ حسابی استقبال کرد …😏 تمام شب رو راه رفتم و قرآن گوش دادم … صبح، اول وقت رفتم در خونه حنیف زنگ زدم … تا همسرش در رو باز کرد، بی مقدمه گفتم: دعاتون گرفت … خود شما مسئول دعایی هستی که کردی … نه جایی دارم که برم … نه پولی و نه کاری ..😔 با هم رفتیم مسجد … با مسئول مسجد صحبت کرد … من، سرایدار مسجد شدم . 🕌 من خدایی نداشتم اما به دروغ گفتم مسلمانم تا اجازه بدن توی مسجد بخوابم … نظافت، مرتب کردن و تمییز کردن مسجد و بیرونش با من بود … قیچی باغبونی رو برمی داشتم و می افتادم به جون فضای سبز بیچاره و شکل هایی درست می کردم که یکی از دیگری وحشتناک تر بود … هر چند، روحانی مسجد هم مدام از من تعریف می کرد … سبزه آرایی های زشت من رو نگاه می کرد و نظر می داد … .😕 بالاخره یک روز که دوباره به جون گل و گیاه ها افتاده بودم، اومد زد روی شونه ام و گفت … اینطوری فایده نداره … باید این بیچاره ها رو از دست تو نجات بدم …. . 😅 دستم رو گرفت و برد به یه تعمیرگاه … خندید و گفت: فکر می کنم کار اینجا بیشتر بهت میاد …😌 ضمانتم رو کرده بود … خیلی سریع کار رو یاد گرفتم … همه از استعدادم تعجب کرده بودن … دائم دستگاه روی گوشم بود … قرآن گوش می کردم و کار می کردم …😇 این بار، روح حنیف تنهام گذاشته بود … نه چیزی کم می شد، نه کاری غلط انجام می شد … بدون هیچ نقص و مشکلی کارم رو انجام می دادم … •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاقی که بهم داده بودند؛ می خوابیدم …😴 چند بار، افراد مختلف بهم پیشنهاد دادن که به جای خوابیدن کنار مسجد، و تا پیدا کردن یه جای مناسب برم خونه اونها … اما من جرات نمی کردم … نمی تونستم به کسی اعتماد کنم … . رفتار مسلمان ها برام جالب بود … 😯داشتن خانواده، علاقه به بچه دار شدن …چنان مراقب بچه هاشون بودن که انگار با ارزش ترین چیز زندگی اونها هستند .🙃 رفتارشون با همدیگه، مصافحه کردن و … هم عجیب بود … حتی زن هاشون با وجود پوشش با نظرم زیبا و جالب بودند… البته این تنها قسمتی بود که چند بار بهم جدی تذکر دادند …🤭 مراقب نگاهت باش استنلی … اینطوری نگاه نکن استنلی… 😳😶 و من هر بار به خودم می گفتم چه احمقانه … چشم برای دیدنه … چرا من نباید به اون خانم ها نگاه کنم؟ …😒 هر چند به مرور زمان، جوابش رو پیدا کردم … اونها مثل زن هایی که دیده بودم؛ نبودن … من فهمیدم زن ها با هم فرق می کنند و این تفاوتی بود که مردهای مسلمان به شدت از اون مراقبت می کردند … و در قبال اون احساس مسئولیت می کردند …💪🏻 هر چند این حس برای من هم کاملا ناآشنا نبود … من هم یک بار از همسر حنیف مراقبت کرده بودم …🙃 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda
~🕊 🌿💌 ‌ خدا توۍ قیامت از هرچے بگذره؛ ‌از حق‌الناس نمےگذره..‌! 💥مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه! ♥️🕊 ✨ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda ‍‎‌
چه تکراری سخت تر از تکرار نبودنت؟ 😔 و این جمعه های بدون حضور تو …💔 اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @javan_farda
اگر دیدید جایی داره غیبت کسی میشه ساکت نباشید. از اون کسی که غیبتش میشه دفاع کنید! حتی اینکه مثلا بگید: "نه اینطور نیست من که ازش فلان کار رو ندیدم.." @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♤...
{•جوان‌‌فردا•}
♤...
کمی تفکر کنیم برای جمله زیر ‌`اللهـم‌ارزقنـااتـوبـة‌نصـوحـاًقبـل‌المـوت🌿'']] @javan_farda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
《اگریڪ روز پاڪ باشید وگناه نڪنیدحتما آقا(عج)رادرخواب می بینی!. واگر۱۰روز پاڪ باشی ،خودحضــرت راخواهــی دید!》♥️ 🌼 !🌸🔗" @javan_farda
♡...
{•جوان‌‌فردا•}
♡...
آدمیزاد‌موجود‌عَجیبے‌است، چون‌براے‌هدایتش ۱۲۴‌هزارپیامبر‌ڪفایت‌نڪرد، اما‌براے‌گمراه‌ڪردنش یڪ‌شیطان‌ڪافے‌بود🚶🏻‍♀! @javan_farda
➣ ۞ ۞ 🌠خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ،عفو و ميانه‌روى را پيشه كن (عذر مردم را بپذير و بر آنان آسان بگير)، و به كارهاى عقل پسند و نيكو فرمان بده، و از جاهلان اعراض كن [سوره اعراف📗 آیه 199] 🌠و من الله توفیق.. بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🕊 الهـی بـه امیـد نگاهت 🌸🍃 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ @javan_farda
رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد … از کار و پشتکارم خیلی راضی بود … می گفت خیلی زود ماهر شدم … ✌️🏻💪🏻دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود … خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم …😊 زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم … می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف … بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم … به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم … 💸. هدف گذاری و برنامه ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم … اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند …🔷🔶 بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید …🏠 اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم … خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم … مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه … خونه ای که آب گرم داشت … توی تخت خودم دراز کشیده بودم … شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم … برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه … توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم … چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم … و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید … 😇اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد … کم کم رمضان هم از راه رسید … رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد … •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @javan_farda