•|🍃جوانان مهدوی🍃|•
| زندگیِ نامه شهید مصطفی صدر زاده به روایتِ سمیه ابراهیم پور همسرِ شهید.. | قول می دم دو صفحشو بخو
منو می بری؟
-کجا؟
+کهنز.
-چه خبره؟
+هیئته.
-هیئت نباید بری!
+چرا؟
-مگه نگفتی من سوریه نرم؟ من سوریه نمی رم. اسمِ تو هم سمیه نیست،اسمِ جدیدت آزیتاست. اسمِ منم دیگه مصطفی نیست، کوروشه اسمِ فاطمه هم عوض می کنیم. هیئت و مسجد هم نمی ریم و فقط تو خونه نماز می خونیم، تو هم با زنانِ کوفی محشور می شی!
+اصلا نگران نباش. هیئتم می ریم!
| بعد از ظهر نرفتم. شب که شد، دیدم نمی شود هیئت نرفت |
گفتم
+پاشو بریم هیئت
-قرار نبود هیئت بریم آزیتا خانم!
+چرا این جوری می کنی آقا مصطفی ؟
-قبول می کنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسمِ من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم می ری!
+من رو با هیئت تهدید می کنی؟
-بله یا رومی روم ، یا زنگیِ زنگ
کمی فکر کردم و گفتم:
+ (قبول! اسمِ تو مصطفاست. )
#_اسمِ_تو_مصطفاست
#تیکه_کتاب
••|💜|••
#تیکهـ_ڪتابــ 📖
★★
می گفتی :
تو بچه شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم
و منِ بچه جنوب دیده کجا؟
قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشو و فلافل کجا ؟
میرزا قاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا؟
ولی قدرتِ خدا رو ببین!..
تو با چه لذتی ماهی شکم پر و هشو می خوری
و من میرزا قاسمی و فسنجون ترش!
این نشونه ی این نیست روحِ ما به قواره یِ جسم همدیگه س؟
نشونه ی این نیست که از روزِ اول نافِ ما رو به نامِ هم بریدن؟
#کتابِ_اسمِ_تو_مصطفاست..
#خاطراتِ_شهید
#به_روایتِ_همسرِ_شهید
#تیکه_کتاب
(:
@raieheh