فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💜 آرامش با قرآن 💜
🌸 #چند_لحظه_ای_با_کلام_وحی 🌸
♥️ آرامــــشی از ســــــوی آسمان ❤️
وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨به نام مناسب ترین واژه ها
🤍✨به رسم محبت به نام خدا
🌸✨آغاز هر کلامی،
🤍✨نام خدای یکتا
🌸✨همواره می برم من،
🤍✨نام مقدسش را
🌸✨به نام گشاینده کار ها
🤍✨ز نامش شود سهل،دشوار ها
🌸✨بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
🤍✨الــهـــی بــه امــیــد تـــو
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
خسته
ز انتظارم
ای صاحب انتظار من ...
#امام_زمان ♥️
#سلامصاحبمن..🕊
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ
عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ
عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما
بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا
جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعلے اولاد الحسين
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#یا_حسین
حالِ دلمان را تكانى بده
هم ميدانى…
هم ميبينى…
هم ميتوانى…
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
﷽
🔘✨سـ❤️ــلام
🕊✨روزتـــون
🔘✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز شنبه↶
✧ 10 شهریور 1403 ه.ش
❖ 26 صفر 1446 ه.ق
✧ 31 آگوست 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🔘✨ ↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 یا رَبَّ الْعالَمین 》
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ خاطرات شنیده نشده از رئیسجمهور شهید / بدون تعارف با همسر شهید رئیسی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
✍يک فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار
میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت
بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه
شو انجام بده. ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار
ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده!!!
يک نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رونمیبينه، خورشيد رو نمیبينه، صبح رو نمیبينه.
ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يكروز
بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و زندگى
رو با چشماش ببينه!!!
يک بيمار سرطانى دلش میخواد خوب بشه وبدون شيمى درمانى و مُسكّنهاى قوى زندگى كنه و درد نكشه...
يک كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش
حرف بزنه! يک بيمار تنفسى دلش میخواد امروزرو بتونه بدون كپسول اكسيزن نفس بكشه! يک معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره...
الان مشكلت چيه دوست من؟! دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن و با تمام وجودت از نعمتهايى كه خدا بهت داده استفاده كن..
تو خيلى خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن،
ناشكرى نكن. آسونها رو خودت حل كن
سختهاشم بسپار به خدا❤️
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگی یعنی که الان توی فکر حرمت هستم حسین! :))❤️🩹
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
گفتم اینجا تا مشهد چقدر راه است؟!
گفت: آنقدر که بگویی
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا:)❤️🩹
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه بهایی منوتو: کی گفته مادر بودن مقدسه؟!
حنانه خرم دشتی؛ دارنده مدال طلای المپیاد جهانی نجوم با حجاب کامل:
این مدال برای مادرم هست
مادر من همه چیزمه
اگه مادر من نبود منم الان اینجا نبودم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دوخادم در مسیر پیادهروی اربعین که شباهت عجیبی به #حاج_قاسم سلیمانی و ابو مهدی المهندس دارند
#اربعین
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💜 آرامش با قرآن 💜
🌸 #چند_لحظه_ای_با_کلام_وحی 🌸
♥️ آرامــــشی از ســــــوی آسمان ❤️
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣نیایش صبحگاهی
🌸خدایا
بهترین درسها را
در زمان سختی آموختم
🌺 دانستم صبور بودن یک ایمان است
و خویشتن داری یک عبادت
🌸فهمیدم ناکامی به معنای
تاخیر است، نه شکست
وخندیدن یک نیایش است...
🌺فهمیدم جز به تو نمی توان امید داشت
و جز با عشق به تو نمی توان زندگی کرد...
💐پروردگارا ...
ما را در پناه خود قرار بده
#نیایش_صبحگاهی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
حضرت صاحبِ دلم!
ندارم آرزویی جز
یک سلامِ رو در رو ..
#امام_زمان ♥️
#سلامصاحبدلم..🕊
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حياةَ الدنيا لهوٌ و لعب؛
إلا حُسين علیه السلام... ❤️❤️
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"لایومْمثلَیومِحسین"ازتوبوده،لیک
شد،روضههایداغتوسنگینترازهمه
#کریمبنکریم💔
بیمِهرِحسن،هرکهحُسینیاست،حرامش
هیهات،حُسینازحسناَفضلشدنینیست
روزیکههمهفِکر،حِسابند و کتابند
مِهمانحَسن،هیچمُعطلشدنینیست
°اَلسَّلامُعَلَیْکَیاکریمِآلِطاها°💚°
#شهادت #امام #حسن #مجبتی علیه السلام را تسلیت گفته امیدواریم کریم اهل بیت دعای گوی دعایمان باشد 🤲
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔘✨سـ💠ــلام
🕊✨روزتـــون
🔘✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز یکشنبه↶
✧ 11 شهریور 1403 ه.ش
❖ 27 صفر 1446 ه.ق
✧ 1 سپتامبر 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🔘✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام》
🔘✨《 ﷺ❤️ﷺ🤍ﷺ❤️ﷺ 》
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴 آزمون مهم دولت پزشکیان
فضای مجازی آزمونی مهم برای سنجش ولایتمداری آقای پزشکیان و دولتش میباشد.رهبر انقلاب مطالبه حکمرانی در فضای مجازی را داشته اند.مسئولان دولت هم حرف از اجرای این مطالبه صریح رهبری زدند.حال باید ببینیم در برابر این دستور رهبری چقدر صادق هستند.بر فضای مجازی مدیریت میکنندیا یا به اسم حکمرانی رهایش میکنند
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
❌ هشداری از جنس حکمرانی خردمندانه
⏪ مراقب تحمیل نظرات غلط با لباس کارشناسی باشید
▪️ رهبر انقلاب: دولتها وقتی که کار کارشناسی میکنند، حکمرانیشان حکمرانی خردمندانه و اندیشهورزانه خواهد بود...
▪️ بنده تأیید میکنم و بر کار کارشناسی تأکید میکنم، منتها یک نکتهای اینجا وجود دارد در انتخاب کارشناس: گاهی اوقات، در مواردی، تهنشینهای ذهنیِ غلطِ یک کارشناس، با ادبیّات کارشناسی به میدان میآید، با لباس کارشناسی به میدان میآید، آنوقت مشکل درست میکند و آن نظرات غلط حاکم بر ذهن آن کارشناس را یا خصوصیّات اخلاقی او را به شما تحمیل میکند.
"بخشی از بیانات رهبر انقلاب در نخستین دیدار هیئت دولت چهاردهم. ۱۴۰۳/۶/۶"
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 شبهه: غرب حجاب را کنار گذاشت پیشرفت کرد!
دکتر علی غلامی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#باافتخار_ایرانیم
#مامیتوانیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
◀️ تصویری از یک بنر درخصوص حجاب در شهرستان بهارستان مورد توجه کاربران فضای مجازی قرار گرفت
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
تشبیه شهید رئیسی به امیرکبیر توسط رهبر حکیم انقلاب نه از روی احساس یا محبت کلامی بلکه دقیق و سنجیده بود اینم سندش:
✍️ علی فرحزادی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت91
#ترانه
مهدی اه کشید و گفت:
- قهر بین زن و شوهر خوب نیستا نباید بیشتر از 3 ثانیه طول بکشه!
منم گفتم:
- قهر نیستم باهات حرف نمی زنم تا ادم بشی!
مهدی با لحن خنده داری نالید و گفت:
- یعنی من حیوون م دیگه؟
با حرص یهویی با شدت برگشتم سمت ش که دردی توی پام و کتف م پیچید.
اخ بلندی گفتم که مهدی با هول و ولا نبم خیز شد و اگر نرده تخت نبود پرت شده بود پایین.
اونم دردش گرفته بود و صورتش جمع شده بود ولی سعی می کرد بلند بشه اما نمی تونست.
درد توی پام داشت دیونه ام می کرد.
رگ های پام گرفته بود.
مهدی از اون ور دیونه وار صدام می کرد.
از درد اشکم دراومد و تحمل م طاق شد و جیغ هام بیمارستان و پر کرد.
مهدی با وحشت خودشو هر طور بود بهم رسوند .
جیغی می زدم و سرمو تکون می دادم و گریه می کردم.
مهدی که دید حریف من و جیغ هام نمی شد داد کشید:
- کجات دررررررررد می کنه؟
هق هقی کردم و ساکت شدم.
ترسیده بودم.
به پام اشاره کردم.
با روش پزشکی خاصی پامو ماساژ داد و اشکام اروم اروم می ریخت انقدر ترسیده بودم از داد ش می ترسیدم جیغ بکشم!
کم کم پام خوب شد مهدی وقتی دید ارومم پامو ول کرد و اشک هامو با دستش پاک کرد و گفت:
- خوبی؟ درد پات که خوب شد چرا باز گریه می کنی؟
با بغض گفتم:
- سرم داد کشیدی.
خندید که اخم کردم و گفت:
- نه ببین اون داد نبود که هر کاری می کردم نمی گفتی کجات درد می کنه منم صدامو بردم بالا تا متوجه حرفام بشی و کنترل روی خودت پیدا کنی خوب؟ولی اگه بازم ناراحت شدی شرمنده خانوم ببخشید.
دوتا پرستار با هول و ولا اومدن داخل و گفتن:
- چی شده صدای جیغ و داد چی بود؟
پرستار مرده رفت سمت مهدی و زیر بغل شو گرفت و گفت:
- اقا برا چی بلند شدی تازه بخیه هاتو کشیدی ها!
به مهدی کمک کرد دراز بکشه و یه سرمم براش وصل کرد.
پرستار خانومم سمت من اومد و گفت:
- خوبی خانومی؟ چی شده ؟
لب زدم:
- یهو رگ های پام گرفت درد خیلی بدی داشت.
پرستار مثل مهدی پامو ماساژ داد و گفت:
- به خاطر تصادفه عزیزم تا مدتی گاهی شاید اینطور بشی اما بهتر می شی زود خوب می شی .
سری تکون دادم.
بلاخره بعد از دو هفته ی دیگه مهدی سر پا شد.
خداروشکر بخیه هاش گرفته بود و حالش کاملا خوب شده بود انگار نه انگار تصادف کرده بود و امروز رفته بودن گچ دست شو باز کنن.
یه ساعتی می شد رفته بود و حوصله من سر رفته بود.
باید با عصا راه می رفتم.
یه دو سه روزی تمرین کردم اما یاد نگرفتم.
اخر سر هم مهدی یه صندلی چرخ دار کنترلی گرفت.
به کمک تخت پایین اومدم و از درد لب مو گاز گرفتم.
روی صندلی که نشستم نصف راحتی کشیدم.
و دکمه رو زدم و حرکت کرد.
سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه اول سمت بخش رفتم.
دیگه همه می شناختن ما رو.
پرستار با لبخند گفت:
- خوبی عروس خانوم؟ می بینم با ماشین کنترلی ت راه افتادی تو بخش.
خندیدم و سر تکون دادم و گفتم:
- اره دیگه توهم حتما امتحانی یه دور باهاش بزن خیلی باحاله اومدم دمبال اقا مهدی اومد یه گچ دست باز کنه فقط!
پرستار خندید و گفت:
- حتما اقا مهدی تونم گچ دست شو وا کرده رفته حمام برای شما خوشکل کنه فکر کنم الانم پیش دکتر باشه انتهای همین راه رو .
ممنونی گفتم و راه افتادم.
که صدای شلیک و هم همه توی بیمارستان راه افتاد.
اب دهنمو با ترس قورت دادم.
صدای جیغ و داد می یومد معلوم بود از طبقه دومه.
که در اتاق باز شد و مهدی سریع بیرون اومد خیلی وحشت زده بود.
با دیدن من انگار دنیا رو بهش داده باشن بی توجه به محیط بیمارستان دوید اومد محکم بغلم کرد که دردی توی کتف م پیچید.
یهو سجده شکر رفت.
متعجب بهش زل زده بودم که گفت:
- یا خدا یا امام حسین شکرت خدایا قربون کرمت دمت گرم.
لب زدم:
- مهدی چته خوبی؟
سریع دسته های صندلی مو گرفت و راه افتاد.
تعداد زیادی معمور وارد بیمارستان شد.
مهدی سریع سمت اونا رفت و همه گی با دیدن ما خوشحال شدن .
بین شون قرار گرفتیم یه طوری انگار مراقب ما بودن.
پرستاری با لباس خونی اومد پایین و معموره گفت:
- چی شد؟
پرستار با دیدن من نفس راحتی کشید می شناختمش این با یکی دیگه پرستار های اتاق ما بودند با اینکه شیفت ها عوض می شد اما این دوتا عوض نمی شدن و مراقب ما بودم و گفت:
- هدف شون همسر جناب سرگرد بوده خداروشکر نبودن و سروان حاتمی رفته بوده به ایشون سر بزنه از پنجره دیده اشون و زود در رفته فقط تیر سابیده به بازوش و رفته حالش خوبه فرمانده دیگه مناسب نیست اینجا بمونن باید برن خونه ما می ریم اونجا بهشون رسیدگی می کنیم.
فرمانده هم سر تکون داد و گفت:
- به اوضاع خانوم حاتمی رسیدگی کنید اگر خوب هستن بریم وسایل خانوم کامرانی و اقای نیک سرشت رو بیارید ماشین شخصی دم در می زارم براتون.
سری تکون داد و سریع رفت.
فرمانده به مهدی علامت داد و مهدی راه افتاد.
سوار یه ون سفید شدیم که تعدادی معمور داخل شون بود.
حرکت کردیم که رو به مهدی گفتم:
- می شه به منم بگی چی شده یکی می خواسته منو بکشه،؟ زده یه بدبخت دیگه ناقص کرده .
مهدی حرفی نزد.
با گیجی گفتم:
- نکنه اون تصادف هم عمدی بود؟
مهدی سری تکون داد.
با بهت گفتم:
- اره خوب توی اون جاده خلوت نصف شب کدوم تریلی سوار یه ماشین می شه بعدشم ترمز نمی گیره و می خواد ماشین و له کنده تهشم می کبونش توی ستون! .
مهدی ناراحت بود .
خنده ام گرفت.
مهدی و بقیه متعجب نگاهم کردن.
با خنده گفتم:
- می گم مهدی چقدر زندگی ما اکشن شده شبیه رمان هاست.
مهدی گفت:
- اره رمان اما واقعی جون ت تو خطره خانوم حواست هست،؟
سری تکون دادم و گفتم:
- یه متن ی نوشته بود وقتی یه بسیجی فوش می خوره یا جون ش توی خطر می یوفته یعنی راه و درست رفته خوب من و تو جون مون تو خطره بسیجی هم هستیم توهم که نظامی پس یعنی کارمون درسته تازه ما اگه قرار بود بمیریم همون ماشین لهمون می کرد دیگه مرگ هم که د