اي امت رسول، قيامت بپا كنيد
لبريز، جام ديده ز اشك عزا كنيد
در ماتم پيغمبر و تنهايي علي
بايد براي حضرت زهرا دعا كنيد
داغ پيغمبر است و بلايي ست بس عظيم
حيدر غريب گشته و زهرا شده يتيم
🔲 شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز #شهادت جانسوز کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بر عموم مسلمین و شما دوستداران و عاشقان آن امام همام تسلیت و تعزیت باد
🌹🌹🌹
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
📍برخلاف ادعای آقای «پزشکیان» پیرامون «بدهی دولت»، در دولت شهید رئیسی با وجود آنکه ۴۰٪ اوراق بدهی (یعنی همان بدهی دولت) بابت تسویه بدهیهای هنگفت دولت آقای روحانی منتشر شد اما بازهم:
1⃣ نسبت بدهی دولت و شرکتهای دولتی به تولید ناخالص از حدود ۳۰٪ به ۲۰٪ رسید.
2⃣ سهم بدهی در بودجه روند کاهشی پیدا کرد
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
❌ روزگار فتنه ها....
فتنه بیکار نمی نشیند . فتنه همچنان در حال تولید فتنه های جدیدتر هست. ساختار قانونی کشور هیچگاه ریشه فتنه را نزده اند و اجازه داده اند فتنه به حیات خود ادامه دهد. لذا فتنه گران که این روزها روزگار را به کام خود دیده اند دستور جنگ با قانون را صادر میکنند....
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴 در حالیکه صهیونیستها و مزدورانش اعتراف می کنند که فتنه و آشوب سال ۱۴۰۱ با هدایت و رهبری آنها انجام شده!
عده ای هنوز فکر میکنند که این یک شورش اجتماعی به دلیل مسئله حجاب بوده است!
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
.
♨️این توییت حمید رسایی هم جالبه👌
(وسط برنامه قاب عکس رو از روی قرآن برداشتن)
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴یادداشت خواندنی محمد مهدی اسماعیلی در دلایل تشبیه شهید رییسی به امیر کبیر توسط رهبر حکیم انقلاب
⏪شهید آیتا... رئیسی در کمتر از سه سال حکمرانی خود بر ایران، چندین ابربحران ترکیبی را مدیریت کرد و به برخی از دشوارترین آنها فائق آمد. ایشان هم بحرانهای به ارث رسیده از «گذشته» مانند تورم ۶۰ درصدی، بحران بیآبی و ناترازی برق و گاز و بنزین، بحران کرونا، بحران حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی و ... را مدیریت کرد و هم بحرانهای جدید عارض شده مانند فتنه پس از درگذشت خانم مهسا امینی، حملههای سایبری (مانند هک پمپ بنزینها و زیرساختهای انرژی) بحرانهای منطقهای از جمله جنگ اوکراین و طوفانالاقصی و وعده صادق و ... را به بهترین وجه مدیریت کرد.
▪️آیتا... رئیسی به علوم آینده، فناوریهای برتریساز و اقتدارآفرین مانند هوش مصنوعی بسیار توجه داشت که منجر به تاسیس «سازمان ملی هوش مصنوعی» زیر نظر شخص رئیسجمهور شد.
▪️در حوزه «کوانتوم» ایشان «شورای راهبری علوم و فناوری های کوانتومی» را زیرنظر رئیسجمهور و در عالیترین سطح تشکیل داد. حمایت ویژه از توسعه زیرساختهای تولید «هواپیمای مسافربری»- اقداماتی از قبیل آغاز فرآیند تشکیل کنسرسیوم مشترک با برخی کشورهای منطقه و حمایت ویژه از تولید و تست برخی محصولات تولیدی داخلی در دوره ریاست جمهوری آیتا... رئیسی آغاز گردید و در صنعت فضایی نیز اقدامات بیسابقه و جهشآفرین در ساخت بزرگترین پایگاه پرتاب فضایی، نسلهای جدید ماهواره و ماهوارهبرهای بومی و کپسول زیستی شکل گرفت.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 این دختر خوبمون حنانه خرمدشتی قهرمان #المپیاد نجوم شد و مدال طلا آورد.
🔹درسته که رسانههای نگران آزادی زنان، کور بودن موفقیت ایشون رو ندیدن اما ما به جای اونا هم این شیردختر ایرانی رو تشویق میکنیم.
🌷خانم خرمدشتی ماشاءالله به حجابت
🌷هزار ماشالله به تربیت و لقمهای که پدر و مادر بهت دادند.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔥تشکر از محرابیان
🔻در طول این سه سال بارها خواستم درباره خدمات او مطلبی بنویسم ولی امروز و فردا کردم تا رسید به تودیع...
🔻امروز وزیر نیروی دولت شهید #رئیسی، تودیع شد اما انصاف حکم می کند که از دکتر #محرابیان عمیقا سپاسگزاری کنیم.
🔻او در سخت ترین شرایط تنش #آب و کمبود #برق کشور عهدهدار وزارت نیرو شد و با تلاش اعجاب برانگیز، بی ادعا، کم سروصدا و کاملا بی حاشیه خدمات زیرساختی کم نظیری را به ملت و خصوصا مناطق محروم در معیت شهید #رئیسی از خود به یادگار گذاشت.
🔻جا دارد مجموعه های مردمی و رسانههای انقلابی از خدمات راهبردی، صادقانه و بی حاشیه دکتر محرابیان قدرشناسی کنند.
امیدواریم این مسیر در دولت چهاردهم با همان قوت ادامه یابد
✍حمیدرضا ابراهیمی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۰۰ ثانیه
اما هزاران سال حرف!
و امنیتی که مدیون حاج قاسم و یاران شهیدش هستیم.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمی دانم با کدامین کلمات احساسم را بیان کنم.
آیا کلمات قادر به توصیف آنچه برشما می گذرد هستند؟
چگونه شب سر بر بالین بگذارم و به خواب روم در حالی که شما وحشت زده در گوشه ای از خانه نشسته اید و هر لحظه انتظار انفجار موشک را می کشید.
چگونه قلب کوچکتان تاب این همه ترس و اضطراب را دارد؟
ای تو مادر! چه بر تو می گذرد زمانی که جنازه فرزند آغشته به خونت را در آغوش همسرت می بینی؟
و تو ای پدر !چگونه دستانت توان جمع کردن تکه پاره های بدن فرزند کوچکت را از زیر آوار دارد؟
درود بر تو ای کودک شهید
درود بر تو ای مادر صبور
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
20.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔴 اَسب زین شده یا خر بی پالان؟🤓
این بازی با رقما و درصدا فقط
نشون میده که شما...
آقای همتی گوشتو بیار جلو....🤫
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️💫خدایا به تو توکل میکنم
⚪️💫و حس داشتنت
❤️💫پناهگاهی میشود همیشگی
⚪️💫در اوج سختیهایم
❤️💫روزهایم را با رحمتت
⚪️💫به خیر بگردان..
❤️💫بنام خدایی که تسکین دهنده
⚪️💫دردها وآرامش دهنده قلبهاست
❤️💫 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
⚪️💫 الــــهــــی بـــــه امـــــیـــــد
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ
عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ
عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما
بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا
جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعلے اولاد الحسين
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#یا_حسین
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
﷽
🔘✨سـ🕌ــلام
🕊✨روزتـــون
🔘✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز سه شنبه↶
✧ 13 شهریور 1403 ه.ش
❖ 29 صفر 1446 ه.ق
✧ 3 سپتامبر 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🔘✨ ↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 》
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی که رنگ غم میگیره روزگارم
وقتی که از تموم دنیا گله دارم
سرم رو میذارم رو شونهی ضریحت
تموم دلتنگیامو برات میارم
#شهادت هشمین خورشید ولایت امام رئوف تسلیت باد🏴
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح یعنی دوستی با دانه ها
دست دادن با همه پروانه ها
صبح یعنی آن کلاغ روی سیم
بال های خسته یک "یاکریم"
صبح یعنی عشق،یعنی یک کلام
صبح یعنی حرف های نا تمام ...
#سلام ودرود .. صبحتان بخیر
امروزتون سرشار از
عشق و امید
طعم لحظہ هاتون عسل
عمرتون جاودان
لبخندتون مستدام
و زندگی تون به کام
سلامت و پایدار باشید🌸🌱
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شرایطی که بیشترین تحریم هارو داریم، چهارمین رآکتور غول پیکر جهان در ایران ساخته میشه و در کرمان نصب میشه!
شما فکر کن اگه تحریم نبودیم چی میشد!
#خبرای_خوب
#باافتخار_ایرانیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت98
#ترانه
ناهار رو با خنده و شوخی بقیه و سر به سر گذاشتن های مهدی توسط بچه ها گذشت.
واقعا شب به یادماندنی بود.
بعد از شام شروع کردن مولودی های شاد خوندن و همه باهم دست می زدیم.
اخرشم ختم شد به اشعار زیبای صلوات و از چهره ی همه می شد فهمید محو اشعار شدن.
واقعا این فضای صمیمی و پاک و بی گناه رو دوست داشتم!
کسی به کسی چشم نداشت!
همه محجبه!
مولودی های بدون گناه!
متن های تاثیر گذار و پند اموز!
دعای های عاقبت بخیری از ته دل!
واقعا لذت بخش بود.
بعد از تموم شدن جشن همه سوار ماشین ها شدیم و سمت شمال راه افتادیم.
انقدر مهدی مولودی خونده بود و من دست زده بودم دستام قرمز شده بود.
مهدی همش داشت اطراف و نگاه می کرد اما خوب جز سیاهی چیزی نصیبمون نمی شد.
هر چی می رفتیم این راه تمام نمی شد! و اینکه بجز چند تا ماشین کسی از اینجا رد نمی شد! مگه جاده شمال همیشه شلوغ نیست؟
کم کم مسیر از اسفالتی دراومد و خاکی شد با حرف مهدی ترسیدم:
- صد در صد اشتباه اومدیم.
نگران بهش نگاه کردم و گفتم:
- شوخی نکن خیلی سرده ترسناکه تاریکه!
مهدی با خنده گفت:
- اگه نمی ترسی باید بگم بنزین هم نداریم.
چشام درشت شد و گفتم:
- گاومون زاید ۵ قلو هم زاید.
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت99
#ترانه
مهدی بلند به حرفم خندید .
یعنی قراره تو این جنگل شب و سپری کنیم؟
یهو ماشین وایساد!
ترسیده برگشتم سمت مهدی ولی مهدی خیلی ریلکس بود تازه خندون هم بود!
متعجب بهش نگاه کردم که گفت:
- خوب بنزین تمام شد.
اقایون پیاده شدن تا فکری بکنن.
منم پیاده شدم و کم کم همه پیاده شدیم .
کنار همسر اقای مهدوی وایساده بودم .
اونم نگران بود با نگرانی نگاهم کرد و گفت:
- خوبی عروس خانوم؟ سردت نیست؟
لبخندی زدم که دندون هام یخ بست:
- خوبم فقط یکم ترسیدم .
اونم سری تکون داد و گفت:
- منم همین طور هوا سرده مسیر معلوم نیست انتن هم نیست .
مرد ها می گفتن باید بمونیم ممکنه از پرتگاه یا جای بدی سر در بیاریم توی این تاریکی .
تا چشم کار می کرد مزارع بود.
چون زمین کشاوری و جنگل بود هوا سرد تر بود و کم کم داشتیم یخ می زدیم .
سمت مهدی رفتم و گفتم:
- یخ زدم اقا چی شد؟
مهدی برگشت و نگاهم کرد و گفت:
- چرا پیاده شدی سرده!
بعد رفت سمت ماشین و از صندوق عقب کاپشن دیگه خودش رو دراورد و داد بهم .
متعجب به کاپشن نگاه کردم و گفتم:
- مهدی من تو این گم می شم!
خنده ای کرد و گفت:
- خوب از این به بعد خواستم لباس بخرم برای خودم سایز خانومم می گیرم خوبه؟
دیونه ای گفتم و روی چادرم پوشیدمش .
خنده مهدی بلند شد مشتی توی بازوش زدم و گفتم:
- هر هر خیلی ام جذاب شدم.
رو زانو هاش خم شد و خندید:
- از جذاب هم جذاب و دلربا تر شدی بانو.
پشت چشمی براش نازک کردم و برگشتیم پیش بقیه.
بقیه هم خنده اشون گرفته بود.
استین هاش خوب بلند بود و دستام معلوم نبود تو تنم زار می زد ها! تا روی زانوم بود و چون چادر تنم بود انگار کاپشن پوشیدم رو دامن!
که مهدی گفت:
- تو ماشین که یخ می زنیم اینجا هم نمی شد چادر زد موند واقعا سرده! اینجا مزارع پس حتما کلبه دارن که بریم و اتیش روشن کنیم فقط باید بگردیم.
هر کدوم یه وری راه افتاد مهدی ام منو گذاشت پیش طاهر و زینب با هادی خودش رفت.
طاهر نگاهی بهمون انداخت و نگران به زینب نگاه کرد .
واقعا برای اون سخت تر بود شرایط چون باردار بود.
زینب به ماشین تکیه داد و گفت:
- گرسنمه .
و دستشو روی شکمش گذاشت.
لب زدم:
- الان برات یه چیزی میارم بخوری.
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت100
#ترانه
توی ماشین و نگاه کردم و چند تا کیک و کلوچه و خوراکی پیدا کردم.
به زینب دادم که توی ماشین نشست و با ولع شروع کرد به خوردن.
طاهر نمی دونم کجا رفته بود!
به اطراف نگاه کردم که مهدی رو توی زمین سمت چپی زیر درخت دیدم.
چرا رفته زیر درخت وایساده؟
راه افتادم سمت ش.
از توی زمین عبور کردم و بهش نزدیک تر می شدم داشت نگاهم می کرد ولی همون جا وایساده بود و جلو نمی یومد.
متعجب گفتم:
- مهدی بیا کمکم زمین گل شده نمی دونم درست حرکت کنم.
بازم فقط نگاهم کرد.
چقدر چشاش برق می زد!
کاپشن مهدی طوسی بود کی سیاه پوشید؟
پنج قدم مونده بود بهش برسم که پام رفت توی گل .
اخمام تو هم رفت که مهدی نیومد کمکم پامو از گل کشیدم بیرون و سر بلند کردم بهش غر بزنم نبود!
متعجب اطراف و نگاه کردم که دیدم با فاصله زیادی زیر اون درخت وایساده.
اب دهنمو قورت دادم .
هیچ انسان عادی نمی تونست توی ۳ ثانیه که من سرم رفت پایین و اومد بالا این مسافت و طی کنه!
نصف شب زیر درخت یعنی..
قدمی سمتم اومد که جیغ ام اسمون و کر کرد.
از وحشت نمی تونستم ساکت بشم یه نفس جیغ می کشیدم و به عقب شروع کردم دویدن که پام توی گل رفت و با صورت رفتم تو زمین.
سریع بلند شد شدم و با تمام توان می دویدم.
طاهر و امیر دویدن سمتم.
با تمام توان جیغ می کشیدم و تا رسیدم به طاهر دو دستی چسبیدمش و محکم توی اغوشش فرو رفتم و حس کردم جام امن شد.
سینه ام خس خس می کرد و از ترس اشکام راه افتاد.
طاهر و هادی متعجب بهم نگاه می کردن و هنوز نفهمیده بودن چی شده!
از دور دیدم هادی و مهدی دارن می دون اینطرف حتما صدای جیغ مو شنیدن.
بقیه هم کم کم پیداشون شد همه با نگرانی سمت ماشین ها می یومدن.
از بغل طاهر بیرون اومد و با گریه سمت مهدی رفتم .
اول خوب بهش نگاه کردم اره مهدی خودم بود.
بهت زده نگاهم کرد و دستامو گرفت و گفت:
- چی شد ؟ چرا جیغ می کشیدی؟ صورتت لباسات چرا گلی شده؟ رنگ به رو نداری یا خدا.
من حرفی نمی زدم و مهدی یه طاهر و امیر نگاه کرد طاهر گفت:
- نمی دونم به خدا رفتم اب بیارم برا زینب نبود با صدای جیغ ش دیدم توی زمین داره می دوعه با صورت رفت تو زمین و اومد گریه می کنه.
انگار جون از بدن م رفته بود.
با ترس پشت سر مهدی به درخت ها نگاه کردم که حالا کسی زیر شون نبود!
همه به جایی که نگاه کردم نگاه کردن.
مهدی گفت:
- نصف عمر شدم چی شد!
با ترس گفتم:
- داشتم اطراف و نگاه می کردم تو رو دیدم زیر اون درخت وایساده بودی.
دوباره همه به درخت نگاه کردن و مهدی گفت:
- ما که از جاده بالا رفتیم این ور نبودیم!
با ترس گفتم:
- تنهایی زیر اون درخت وایساده بودی سر تا پا مشکی بود گفتم مهدی که پیراهن ش خاکستری بود اومدم سمتت زمین گل بود نمی تونستم درست راه برم توهم وایساده بودی تکیه ات به درخت بود فقط نگاهم می کردی چشات یه طوری بود برق می زد چشای عادی نبود صدات زدم گفتم بیای کمکم تکون نخوردی بعد نزدیک درخت ۵ قدمی ش پام رفت تو گل سرمو خم کردم پامو کشیدم بیرون سر بلند کردم نبودی زیر اون درخت وایساده بودی حالا بعد فهمیدم تو ... تونیستی وحشت کردم.
سرمو به سینه مهدی چسبوندم و گفتم:
- توروخدا برگردیم من از اینجا می ترسم اینجا جن داره .
و باز اشکام راه افتاد.
یکی خانوما گفت:
- دخترم همه می دونن خونه این موجوداات زیر زیر درخت هاست به هر شکلی هم می تونن در بیان همین که نرفته تو وجودت خداروشکر کن اخه این مسیر و چرا تنهایی رفتی؟
مهدی اشک هامو پاک کرد و گفت:
- اروم باش قران هر چی بلدی بخون ارامش می گیری الان چیزی نیست که اروم باش کلبه پیدا کردیم می ریم اونجا خوب.
سری تکون دادم و خواست بره که بازوشو گرفتم و گفتم:
- کجا؟