فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صبح زیبا آمد
و چشم شقایق باز شد
لاله زلف سرکشش را شانه کرد و ناز شد
شبنم از خورشید
عالم تاب، جانی تازه یافت
رفت بالاتر ز جو با ابرها دمساز شد
شاپرک آهسته
نبض نرگس رعنا گرفت
ارغوان جامی به چنگ آورد و بس طنّاز شد
🤚سلامصبحتون زیبا🌸🌼
💻@jebhe_islamic
بزرگے میگفت امام زمانحیّاستدربیـن ماست
#صبح بـه صبح بنشینید دست به سینـه بگذارید و به آنحضرت اظهار ارادت بڪنید
السـلام علیک یا بقیـة الله
السـلام علیک یا حجة الله
الســلام علیک یا نورالله
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💻@jebhe_islamic
#سلام_امام_زمانم
یاد شما
همچون هوای دم #صبـح
تازه میکند جان را.. 😌
کافیست لحظهای
یاد #شما را نفس بکشیم
تا امید وصال 💞
تمام وجودمان را پر کند... 😍♥️
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرج🌸🍃
╭❣
╰┈➤💻@jebhe_islamic
•🕊🌿💞•
امروز به لطف خدا
بهترین ها برایم
مقرر میشود
آمین
#صبح.بخیر ☀️
╭❣
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که به #عشقت زنده منم....😍
#صبح زیبای پاییزیِ شما بخیر
اول هفته ی خوب و شادی رو براتون آرزومندم❤️
╭❣
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜
💠💠💠 اعمال روز چهارشنبه 💠💠💠
#چهارشنبه
🔹خواندن اعمال هنگام #طلوع فجر
🔹خواندن نافله. نماز #صبح و #تعقیبات و سلام دادن به #چهارده معصوم علیهم السلام
🔹ذکر یا متعال (۵۴۱ مرتبه، در دنیا و آخرت عزت می یابید) بعد از نماز صبح
🔹خواندن ادعیه #بین الطلوعین
🔹سلام #صبحگاهی به امام زمان(عج)
🔹خواندن دعا #عهد(صبح خوانده شود)
🔹خواندن #آیت الکرسی( برای جلوگیری از حوادث، انشاءالله) و پرداخت صدقه
🔹خواندن آیه وان یکاد و سایر ادعیه(برای #چشم زخم)
🔹خواندن ادعیه هنگام #خارج شدن از منزل
🔹خواندن ادعیه سوار شدن بر #وسائل نقلیه
🔹خواندن دعای #روز چهار شنبه و ذکرهای روز
🔹یا متعال ۵۴۱ مرتبه بعد از نماز صبح
🔹یا حی یا قیوم ۱۰۰ مرتبه
🔹یا حنان یا منان ۱۰۰ مرتبه
🔹خواندن #زیارت معصومین در روزهای هفته، چهار شنبه زیارت چهار امام موسی کاظم(ع)، امام رضا(ع)، امام محمد تقی (ع) و امام علی النقی(ع) و صلوات خاصه ایشان
🔹خواندن سوره #جن
🔹خواندن یک یا چند صفحه از قرآن کریم
🔹خواندن نافله ها، نماز #ظهر و #عصر، تعقیبات و سلام به چهارده معصوم علیهم السلام
🔹خواندن دعای #فرج و #سلامتی امام زمان(عج)
🔹خواندن دعای #اعددت(ده مرتبه)
🔹خواندن ادعیه افزایش #رزق، نمازهای افزایش #روزی و ادعیه ادای #قرض
🔹خواندن زیارت #امین الله و ۲ رکعت نماز
🔹خواندن ادعیه هنگام #غروب آفتاب
🔹خواندن نماز #مغرب، نماز #غفیله و #عشاء، نافله ها، تعقیبات و سلام به چهارده معصوم علیهم السلام
🔹خواندن اعمال هنگام #خواب
🔹خواندن نماز #شب
بالطبع انجام تمام اعمال مستحبی در توان و وقت همه نمی باشد، بعد از انجام واجبات، در حد توان، حوصله و وقت هر چند مورد که توانستید انجام دهید، همچنین می توانید مطالب را تقسیم و در طول روز به مرور بخوانید.
💠التماس دعا ✋
╭❣
╰┈➤💻@jebhe_islamic
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿عشقبہیڪشࢪط﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت66
#ترانه
به سنگ قبر شهید زل زدم و دستی روش کشیدم که از سرما ش لرزه به تنم افتاد و با لبخند گفتم:
- بلخره ارزو هامو مستجاب کردی داداش انقدر که شبا تا صبح اینجا زار زدم و مهدی رو از تو خواستم فکر کنم کلافه ات کردم و بهم دادیش ممنونم ازت ممنونم.
خم شدم و مزار شو بوسیدم.
بلخره مهدی رسید.
با دیدن وسایل تو دستش خنده ای کردم.
به یاد اولین باری که اومده بودیم سمبوسه و گلاب به اضافه ی شمع گرفته بود.
به دستم داد و گفت:
- بفرما خانوم خشک و خالی که نمی شه.
سری تکون دادم و گفتم:
- دستت طلا.
سمبوسه ها رو چیدم رو پلاستیک و سس و توی کاسه پلاستیکی ریختم.
شمع ها رو با دقت و چیدمان قشنگ دور تا دور مزار شهیدم چیدم و مهدی پشت سر من هر کدوم رو روشن می کرد.
با گلاب هم مزار شو شستیم.
بوی گلاب خودش که همه جا رو پر کرده بود اما خاک نشسته بود و برای همین با گلاب شستیم مزار شهید رو.
مهدی از هر دری برام صحبت می کرد و یه ساعت گذشته بود که کم کم لرز به سراغ اومد و مهدی متوجه شد.
با تعجب به خودم و اون همه لباسی که پوشیده بودم نگاه کرد.
و با بهت گفت:
- سردته؟
سری تکون دادم و گفتم:
- اهن بدن م کمه تحمل سرما رو ندارم.
غم کنج چشماش خونه کرده بود انگار که هر بار یه بحثی راجب مریضی من می شد توی چشاش ولوله به پا می شد.
بلند شدیم و عزم رفتن کردیم.
#صبح
امروز بعد از ۷ ماه قرار بود با مهدی به دانشگاه بریم.
توی ماشین که نشستیم گفتم:
- عه عه تو دانشجو نبودی که .
مهدی گنگ نگاهم کرد و تازه فهمید چی می گم زد زیر خنده.
نشکونی از بازو ش گرفتم و گفتم:
- نگا کنا منم سر کار گذاشته بود.
بلند تر شد خنده اش.
این بار به عنوان دانشجو کنارم نبود.
بلکه به عنوان همسر بود که قراره خانوم شو ببره دانشگاه و بیاره.
لبخند عمیقی روی لب هام هک شده بود و هیچ رقمه پاک نمی شد.
ماشین و پارک کرد و پیاده شدیم.
کنار هم وارد دانشگاه شدیم و دهن همه باز و باز تر می شد.
بابا پشت به ما مشغول صحبت با تلفن بود.
باپچ پچ های بقیه بابا برگشت ببینه چه خبره با دیدن ما خشک ش زد.
با رسیدن به بابا مهدی وایساد و به رسم ادب همیشگی سلام کرد.
اما بابا انقدر تو شک بود حرکتی نمی کرد.
فکر می کرد مهدی منو ترک کرده و من اخرش دست از پا دراز تر و پشیمون برمی گردم می گم غلط کردم.
ولی از این خبرا نبود.
دیگه می تونستم خوب و بد و تشخیص بدم و بچه که نبودم.
وارد سالن شدیم که این بار شاهرخ خشک ش زد.
دلم خنک شد.