eitaa logo
☫جبهه اسلامی☫
806 دنبال‌کننده
12هزار عکس
8.5هزار ویدیو
33 فایل
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 هرآنچه که یه دهه هشتادی غیرتمند برای روشنگری و جهاد تبیین نیاز داره واقعی و کاملا موثق اینجاست خوش اومدی رفیق💐 کپی:حلال👌 ادمین @fatmh8789 ارتباط با مدیر @Saghy66
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا آمد و چشم شقایق باز شد لاله زلف سرکشش را شانه کرد و ناز شد شبنم از خورشید عالم تاب، جانی تازه یافت رفت بالاتر ز جو با ابرها دمساز شد شاپرک آهسته نبض نرگس رعنا گرفت ارغوان جامی به چنگ آورد و بس طنّاز شد 🤚سلام‌صبحتون زیبا🌸🌼 💻@jebhe_islamic
بزرگے می‌گفت امام زمان‌حیّ‌است‌دربیـن ماست بـه صبح بنشینید دست به سینـه بگذارید و به‌ آن‌حضرت اظهار ارادت بڪنید السـلام‌ علیک یا‌ بقیـة الله السـلام علیک یا حجة الله الســلام علیک یا نورالله ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💻@jebhe_islamic
یاد شما همچون هوای دم تازه‌ می‌کند جان را.. 😌 کافیست لحظه‌ای یاد را نفس بکشیم تا امید وصال 💞 تمام وجودمان را پر کند... 😍♥️ 🌸🍃 ‌ ‎‎‌‌‎‎╭❣ ╰┈➤💻@jebhe_islamic
•🕊🌿💞• امروز به لطف خدا بهترین ها برایم مقرر میشود آمین .بخیر ☀️ ╭❣ ╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که به زنده منم....😍 زیبای پاییزیِ شما بخیر اول هفته ی خوب و شادی رو براتون آرزومندم❤️ ╭❣ ╰┈➤💻@jebhe_islamic
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟 ⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ 💠💠💠 اعمال روز چهارشنبه 💠💠💠 🔹خواندن اعمال هنگام فجر 🔹خواندن نافله. نماز و و سلام دادن به معصوم علیهم السلام 🔹ذکر یا متعال (۵۴۱ مرتبه، در دنیا و آخرت عزت می یابید) بعد از نماز صبح 🔹خواندن ادعیه الطلوعین 🔹سلام به امام زمان(عج) 🔹خواندن دعا (صبح خوانده شود) 🔹خواندن الکرسی( برای جلوگیری از حوادث، انشاءالله) و پرداخت صدقه 🔹خواندن آیه وان یکاد و سایر ادعیه(برای زخم) 🔹خواندن ادعیه هنگام شدن از منزل 🔹خواندن ادعیه سوار شدن بر نقلیه 🔹خواندن دعای چهار شنبه و ذکرهای روز 🔹یا متعال ۵۴۱ مرتبه بعد از نماز صبح 🔹یا حی یا قیوم ۱۰۰ مرتبه 🔹یا حنان یا منان ۱۰۰ مرتبه 🔹خواندن معصومین در روزهای هفته، چهار شنبه زیارت چهار امام موسی کاظم(ع)،  امام رضا(ع)، امام محمد تقی (ع) و امام علی النقی(ع) و صلوات خاصه ایشان 🔹خواندن سوره 🔹خواندن یک یا چند صفحه از قرآن کریم 🔹خواندن نافله ها، نماز و ، تعقیبات و سلام به چهارده معصوم علیهم السلام 🔹خواندن دعای و امام زمان(عج) 🔹خواندن دعای (ده مرتبه) 🔹خواندن ادعیه افزایش ، نمازهای افزایش و ادعیه ادای 🔹خواندن زیارت الله و ۲ رکعت نماز 🔹خواندن ادعیه هنگام آفتاب 🔹خواندن نماز ، نماز و ، نافله ها، تعقیبات و سلام به چهارده معصوم علیهم السلام 🔹خواندن اعمال هنگام 🔹خواندن نماز بالطبع انجام تمام اعمال مستحبی در توان و وقت همه نمی باشد، بعد از انجام واجبات، در حد توان، حوصله و وقت هر چند مورد که توانستید انجام دهید، همچنین می توانید مطالب را تقسیم و در طول روز به مرور بخوانید.   💠التماس دعا ✋ ╭❣ ╰┈➤💻@jebhe_islamic
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط﴾ 📕⃟? به سنگ قبر شهید زل زدم و دستی روش کشیدم که از سرما ش لرزه به تنم افتاد و با لبخند گفتم: - بلخره ارزو هامو مستجاب کردی داداش انقدر که شبا تا صبح اینجا زار زدم و مهدی رو از تو خواستم فکر کنم کلافه ات کردم و بهم دادیش ممنونم ازت ممنونم. خم شدم و مزار شو بوسیدم. بلخره مهدی رسید. با دیدن وسایل تو دستش خنده ای کردم. به یاد اولین باری که اومده بودیم سمبوسه و گلاب به اضافه ی شمع گرفته بود. به دستم داد و گفت: - بفرما خانوم خشک و خالی که نمی شه. سری تکون دادم و گفتم: - دستت طلا. سمبوسه ها رو چیدم رو پلاستیک و سس و توی کاسه پلاستیکی ریختم. شمع ها رو با دقت و چیدمان قشنگ دور تا دور مزار شهیدم چیدم و مهدی پشت سر من هر کدوم رو روشن می کرد. با گلاب هم مزار شو شستیم. بوی گلاب خودش که همه جا رو پر کرده بود اما خاک نشسته بود و برای همین با گلاب شستیم مزار شهید رو. مهدی از هر دری برام صحبت می کرد و یه ساعت گذشته بود که کم کم لرز به سراغ اومد و مهدی متوجه شد. با تعجب به خودم و اون همه لباسی که پوشیده بودم نگاه کرد. و با بهت گفت: - سردته؟ سری تکون دادم و گفتم: - اهن بدن م کمه تحمل سرما رو ندارم. غم کنج چشماش خونه کرده بود انگار که هر بار یه بحثی راجب مریضی من می شد توی چشاش ولوله به پا می شد. بلند شدیم و عزم رفتن کردیم. امروز بعد از ۷ ماه قرار بود با مهدی به دانشگاه بریم. توی ماشین که نشستیم گفتم: - عه عه تو دانشجو نبودی که . مهدی گنگ نگاهم کرد و تازه فهمید چی می گم زد زیر خنده. نشکونی از بازو ش گرفتم و گفتم: - نگا کنا منم سر کار گذاشته بود. بلند تر شد خنده اش. این بار به عنوان دانشجو کنارم نبود. بلکه به عنوان همسر بود که قراره خانوم شو ببره دانشگاه و بیاره. لبخند عمیقی روی لب هام هک شده بود و هیچ رقمه پاک نمی شد. ماشین و پارک کرد و پیاده شدیم. کنار هم وارد دانشگاه شدیم و دهن همه باز و باز تر می شد. بابا پشت به ما مشغول صحبت با تلفن بود. باپچ پچ های بقیه بابا برگشت ببینه چه خبره با دیدن ما خشک ش زد. با رسیدن به بابا مهدی وایساد و به رسم ادب همیشگی سلام کرد. اما بابا انقدر تو شک بود حرکتی نمی کرد. فکر می کرد مهدی منو ترک کرده و من اخرش دست از پا دراز تر و پشیمون برمی گردم می گم غلط کردم. ولی از این خبرا نبود. دیگه می تونستم خوب و بد و تشخیص بدم و بچه که نبودم. وارد سالن شدیم که این بار شاهرخ خشک ش زد. دلم خنک شد.