°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿عشقبہیڪشࢪط﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت56
#مهدی
مردد سر بلند کردم با چشمای باز داشت بهم نگاه می کرد.
اشک تو چشماش جمع شده بود و با بغض گفت:
- اگه قول بدی دیگه ترکم نکنی اره می بخشمت.
اشکاش از گوشه های چشماش روی بالشت سر خورد و ادامه داد:
- دیگه نرو! تو نبودی همه اذیتم کردن همه بهم خندیدن همه بهم متلک پروندن همه مسخره ام کردن .
هق زد و گفت:
- هر جا می رفتم تو جلوی چشام بودی حتا می خواستم غذا بخورم یاد غذا خوردن مون می یوفتادم و غذا زهرمارم می شد بغض بیخ گلومو می چسبید نه بالا می رفت و نه تمام می شد!
دیگه نتونست ادامه بده و دستاشو جلوی صورت ش گرفت بی صدا گریه کرد.
دستاشو از صورت ش کنار زدم و گفتم:
- اشتباه کردم خودم می دونم می خواستم ازت مراقبت کنم اما این راه درست ش نبودم ببخشید خانوم ببخشید ترانه خانوم جبران می کنم همه رو جبران می کنم.
کلی باهم حرف زدیم تا خسته شد و خابید.
حالا احساس بهتری داشتم که ترانه منو بخشیده بود.
از وقتی محجبه شده بود چهره اش معصوم تر و مظلوم تر شده بود دروغ چرا بار اول که دیدمش از چهره اش معلوم بود چه قدر حاضر جواب و مغروره.
با یاد اون روزا لبخندی روی لبم نشست.
خدایا چطور شد که این فرشته رو سر راه م قرار دادی?
همیشه فکر می کردم زن م یه دختر چادریه فکر نمی کردم یه دختر بی حجابه که قراره پیش من محجبه بشه و امروز انقدر خانوم باشه.