eitaa logo
تلنگر بیداری دانشگاهیان بیدار
592 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5هزار ویدیو
511 فایل
جبهه اتحاد دانشگاهیان بصیر ایران
مشاهده در ایتا
دانلود
یا حبیب الباکین ┈••✾•🌹🌿🌺🌿🌹•✾••┈ ⭕️ (به شوق باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام) فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت که خون آلوده پیغام از کبوتر های چاهی داشت... طراوت در هوا از ریشهء زنجیر می روید زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت مگر خورشید را هم می توان خاموش کرد آخر کسی از تیرهء شب در سرش افکار واهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی تر که در آن نخ نما آغوش، اسرار الهی داشت کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟ مگر او نیت دیگر به غیر از خیر خواهی داشت هماره آه او خرج دعا بر مردمان می شد اگر در سینه اش یارای آهی گاه گاهی داشت به تسبیحش قسم زنجیرهء عالم به دستش بود چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت چه بنویسم از آن گودال ازآن قعر السجون از زخم از آن زندان که حکم روضه های قتلگاهی داشت تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد تو حول حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی کنون دریای طوفانی ست ایران ناخدایی کن نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن دلم روشن نگاهم گرم حالم احسن الاحوال به لطف روضه های تو چه سالی می شود امسال که ایران در تو میبیند بهار سرزمینش را کنار سفرهء باب الحوائج هفت سینش را ┈••✾•🌹🌿🌺🌿🌹•✾••┈ @jedbie تلنگر بیداری دانشگاهیان بیدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 《السلام علیک یا باب الحوائج و رحمة الله و برکاته 》 ⭕️ کنون دریای طوفانی است ایران ناخدایی کن نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن شعر و دکلمه: تهیه شده در موسسه آفرینشهای هنری آستان قدس رضوی نشر مطلب آزاد است ┈••✾•🌹🌿🌺🌿🌹•✾••┈ @jedbie تلنگر بیداری دانشگاهیان بیدار
هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
میثم مطیعی-به هوش باش.mp3
9.99M
بدا به حال من و خوش به حال آن که شده‌ست شهید امر به معروف و نهی از منکر @hamidreza_borghei
هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
به هوش باش و از این دست دوستی بگذر به هوش باش که از پشت می‌زند خنجر به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند عجوزه‌های هوس، مطربان خُنیاگر چنان مکن که کَسان را خیال بردارد که بازهم شده این خانه بی در و پیکر بدا به ما که بیاید از آن سر دنیا به قصد مصلحت دین مصطفی کافر به این خیال که مرصاد تیر آخر بود مباد این که بشینیم گوشه‌ی سنگر که از جهاد فقط چند واژه فهمیدیم چفیه، قمقمه، پوتین، پلاک، انگشتر بدا به من که اگر ذوالفقار برگردد در آن رکاب نباشم سیاهی لشگر بدا به حال من و خوش به حال آن که شده‌ست شهید امر به معروف و نهی از منکر چنین شود که کسی را به آسمان ببرند چنین شود که بگوید به فاطمه مادر قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد که بی‌وضو نتوان خواند سوره‌ی کوثر زبان وحی، تو را پاره‌ی تن خود خواند زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟ چه شاعرانه خداوند آفریده تو را تو را به کوری چشمان آن هو الابتر خدا به خواجه‌ی لولاک داده بود ای کاش هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر چه عاشقانه، چه زیبا، چه دل‌نشین وقتی تو را به دست خدا می‌سپرد پیغمبر علی‌ست دست خدا و علی‌ست نفس نبی علی قیام و قیامت، علی علی محشر نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند همین که قافیه‌ی این قصیده شد حیدر عروسی پدرِ خاک بود و مادرِ آب نشسته‌اند دو دریا کنار یک دیگر شکوهِ عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد چنان که همسر تو در رکوع انگشتر همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست چنان که وصله‌ی چادر برای تو زیور یهودیانِ مسلمان ندیده‌اند آری از این سیاهیِ چادر دلیل روشن‌تر حجاب روی زمین طفل بی‌پناهی بود تو مادرانه گرفتی‌ش تا ابد در بر میان کوچه که افتاد دشمنت از پا در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر میان آتشی از کینه، پایمردی تو نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر کنون به تیرگی ابرها خبر برسد ‏که زیر سایه‌ی آن چادر است این کشور رسیده است قصیده به بیت حسن ختام امید فاطمه از راه می‌رسد آخر @hamidreza_borghei
هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
سایه در لغت معنی شبح یعنی سایه ای در خیال می آید یا به تعبیر دیگری انگار ابر روی هلال می آید سایه ای مانده بود از مادر وقت برخاستن نشست ، نشست عرق سرد روی پیشانی اشک امانم نمی دهد که پر است مو به مو قصه از پریشانی شانه ازدست مادرم افتاد قصه آتش شد آن زمانی که ریخت آوار شهر بر سر ما همه شهر آمدند آن روز طرف خانهء محقر ما هیزم آنقدر هم نیاز نبود قاریان ، عالمان ، مسلمانان سوختند آیه های کوثر را با وضو آمدند مردم شهر با وضو می زدند مادر را کارشان قربه الی الله است مادر من خودش یدالله است کارشان را پراز مخاطره کرد دست انداخت دور شال پدر کار را یک غریبه یکسره کرد نام آن مرد را نمی گویم روز آخر امیدوارم کرد روز آخر بلند شد از جا شستشو کرد، گرد گیری کرد سخت مشغول کار شد اما... چادر از صورتش کنار نرفت تا بگیرد امانت خود را دست پیغمبر آمد از دل خاک پدر خاک آب شد از شرم رد شد آن شب سکوتش از افلاک همه دلواپس پدر بودیم غسل از زیر پیرهن سخت است غرق در خون شود کفن سخت است جان خود را به خاک دادن بعد دست ها را به هم زدن سخت است پدرم خویش را به خاک سپرد @hamidreza_borghei
شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم مسلمان می شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی زره آمده در معرکه یک بار دگر تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید 📌مرد آن است که تا لحظه آخر مانده 📌در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی «و محمد خود او بود و نفهمید کسی!» @hamidreza_borghei