پاک سوخت
هرچه از گذشته تا کنون
شعر گفته بود
شاعر گذشته مرد
شعر نو
شعر تازه بایدش سرود
جیم
خاطرهی شهید حاج رمضان ره با حاج قاسم #خاطره
.
ابرها در چشم برهمزدنی آفاق را از دیدهها پوشاندند
و هیچ کجا از شدت طوفان در امان نمانده بود
هر چیزی که ماندگار بنظر میرسید ازجا کنده و فراموش میشد
و صاعقهها همچون تازیانههایی آسمانی، چنان بر گردهی زمین میکوفتند که کوهها از هیبتشان خورد میشدند
همهچیز همچون فردا، به شبحی در دوردست بدل شده بود!
و تنها آنچه که میآمد و ماندگار مینمایید، آیندهای بود که قصهها، آینهگردان عزم و همتش بودند
[گنجینههای خاطراتی از این دست ]
قصهها آینههایی بودند واژگونه نما
راست را چپ مینمایاندند و چپ را راست
کاهنانی کهنسال که در قعر چاه پیشانی ماه میدیدند و در پیشانی زندانی طلعت شاه
و میگفتند: نجات همانجاست که خطر آنجاست
قصهها فقط باور میخواستند تا صبر کارش را بکند
عدهای بهقدر همت خود دست بر دامان طوفان زدند و همسفر باد شدند تا درون آن بدمند برای آب و جاروی زمانهای که آلوده بهغبار شده بود.
و برای کسانی تنها تکاپویی مانده بود تا گذرِ طوفان.
ابرها آرامآرام باز شدند و شدت طوفان رو بهکاستی مینهاد.
خورشید پیدا میشد و پرندگان که مبشرانِ سرآمدن شباند آواز سر میدادند.
تکلیف زندگی بهروشنی زندگی گیاهی میمانست
و چیزها واضحتر از همیشه بودند. آنقدر که دیگر فردا نه شبحی در دوردست بلکه نزدیکتر از هر همیشه پیش پایمان ایستاده بود.
ما با خاطرههامان تصویر آن بادپیمایان را در دست گرفته بودیم و بهجستجویشان گام همت مینهادیم.
و در این جستجو بود که باز فردا ساخته میشد.
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی از آنچه رهبر انقلاب در طول این سالها دربارهی ایران عزیز گفتند...
🔸 حضرت آیتالله خامنهای:
نگاهم نسبت به آیندهی این کشور خیلی روشن است. بنده میدانم که خدای متعال اراده فرموده است که این ملّت را به متعالیترین درجات برساند. وطن، امروز با اسلام یکی است. اسلامیّت و ایرانیّت متضاد نیستند، یک حقیقتند. هر کسی سرباز اسلام شد، از هر ارزشی ــ از جمله ارزش میهن و وطن ــ دفاع میکند.
#ایران #ای_ایران
#جانم_فدای_ایران
🌐 @Sh_Khabar
جیم
🎥 لحظاتی از آنچه رهبر انقلاب در طول این سالها دربارهی ایران عزیز گفتند... 🔸 حضرت آیتالله خامنها
Khamenei.ir14020116_43306_128k.mp3
زمان:
حجم:
7M
ایرانیان پاک پروانهی منند!
شعرخوانی قادر طهماسبی (فرید)
جیم
📌کشتی فعالان بینالمللی مادلین که حامل کمک های بشردوستانه برای مردم غزه است، به سواحل مصر رسید و به
3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاروانی که بود بدرقهاش حفظ خدا
بهتجمل بنشیند، بهجلالت برود
خواجه
حرکت کشتی دوم با نام حنظله از بندر سیسیل ایتالیا به سمت غزه
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آتشسوزی در یک کلیسای قرن نوزدهمی در کبک کانادا
🆔 @snn_ir
مگر مسیح رخت بسته از دیارتان!
آییی!
میبینید !؟
این کلیسا نیست !؟
وآنچه میسوزد
و بسان پیکر بیجان سرداری
[ پاسدار عهد و پیمان
کیش و آئینش وفاداری ]
از فراز مرکبش ناگاه
سرنگون گردیده
گلدسته است!؟
کر شدید آیا
مگر کورید!؟
باز میپرسم از شما ناقوسخانه است آنچه میافتد!؟
وامصیبت
ای دریغ و درد
نشنود دیگر کسی آواز مرگش را؟
وعدههای راستینش را؟
🔻 گرسنگیِ کودکان غزه صدای اسرائیلیها را هم درآورد
🗞️درحالیکه حاکمان عرب همچنان در سکوت نظارهگر نسلکشی در غزهاند، صدها معترض در تلآویو با تصاویر کودکان قحطیزده و کیسههای آرد، فریاد توقف جنگ و محاصره سر دادند.
🗞️یکی از برگزارکنندگان این تجمع گفت: «ما تصاویر کودکان غزه را حمل میکنیم که بر اثر گرسنگی مردهاند. آنها فقط از گرسنگی مردهاند؛ درحالیکه اسرائیل از ورود کمکها به غزه جلوگیری کنند
السلام علی المهدی و علی ابائه
چند سالیست که تکیه اربعینی ها، در این مسیر، برپا میشود.
نه از سر عادت، که از سر عهد.
نه فقط برای خدمت، که برای حضور؛ حضوری در این زمانه ی پر التهاب
وقتی اربعین فرا میرسد،
دلها از نو شعلهور میشود.
اما امسال، داغها رنگی تازه دارند.
زخمهای کربلا، در چهرهی زخمیِ غزه، تکرار میشوند.
و مظلومیت، دیگر تنها روایت دیروز نیست؛
بلکه صدایی است که همین امروز، از پشت مرزهای آتش
به گوش میرسد.
در چنین هنگامهای، برپایی موکب،
صدایی است از دل تاریخ و حضور در صحنهی دفاع از حقیقت
و دعایی برای آمدن آنکه وعدهاش،
پایان دوران ستم است.
۱۱ روز مانده تا اربعین
@gharagahqods
گفتگویی هست و من هستم
گفتگویی و دگر هم هیچ؛
(+آه افسوس!
-راستی افسوس !؟
+چی بگویم ؟ چون نمیدانم! )
و سکوتی و دگر هم هیچ!
غالبا آندو
گرچه پر حرفند و پرغوغا
این روزها اما
گفتگوشان هرچه باشد تند یا آرام
خاموشند
جام از دست سکوتی پاک میگیرند و
بیباکانه مینوشند
راز است؟ [این میپرسد از دیگر ]
اینکه دور از هرچه میباید نشستم
و نگاهم سرد و بیروزن
بسته با زنجیر رویاها و خواهشها
مانده تا آن دور
زندگی را با گروهی ناتوانی همسفر گشته
کولهبارش را بهروی شانههای این و آن هشته
و رهآوردش چه شد جز دادها بیدادها ؟
افسوس!
_راستی افسوس!؟
چی بگویم !؟
عقدهی کوری نچسبی داغ و دردی
از معماها معمایی
وز میان رازها رازی
راز گویم چون نمیدانم
با خودم میگویم اما ...
ناگهان لرزید
چشم ها باریک کرده
و نگاهش مانده تا آن دور
با تکانهای سرش اندیشناکان
در مهیب ساکتی خاموش
این یکی پرسید از آن دیگر:
شاید این تقدیر ما باشد؟