eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
432 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره . 🔵ببین نگیر!!👆👆 . سر ڪارش بود... باهــم میرفٺیم کہ ٺنها نباشه! اخلاقِ خوبش ، بگوبخندهامون نمیذاشــٺ چیزی از خستگی بفهمیم... سر کارهروقت میخاستم اذیتش کنم فیلم میگرفتم ازش! وقتی جدی میشد دیدنی بود!! . 👈ببین نگیر...!!!!! #شهیدمحمدرضادهقان_امیری . #مدافع_حرم_   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج‌وفرجنابه🌹  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 #خاطره🌱 شهدا رفتنمان شروع شد. پیشانےبند "یازهرا(س) گره زدیم به ڪیلومتر موتورمان؛🏍 من رنگ زرد و #محسن سبز. اعتقاداتمان را راحت جلوے یڪدیگر بروز مےدادیم و در این مسئله راحت بودیم. مے رفت درباره شهدا اطلاعات جمع مےڪرد. خوانده بود شهدا پنجشنبه ها مےروند وادے السلام پیش آقا اباعبدالله الحسین(ع)...🕊💔 شب هاے جمعه ڪه مےرفتیم، مےگفت: "فاتحه نخون؛چون شهید مجبور میشه بیاد اینجا." #شهیدمحسن‌حججے🌹 #برشےاز‌ڪتاب‌سربلند📔 #شادےروح‌شهدا‌صلوات   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🌼🍃بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ... 📝🍂... 🌷حلقه آتش... گاهی از دست بعضی آدمها ناراحت میشدم و درد و دل می کردم و گله مندی داشتم. میگفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. آتش دارد دورمان حلقه میزند و به این شکل به من می فهماند که غیبت نکنم. 🌸 📚✨   🏴 🏴 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🌹🍃بِسْمِ رَبِّ الْشُّهَداءِ وَالْصِّدّیقینْ🍃🌹 🌸غیرت زینبے... درباره حجاب و غیرت دینے دیدگاه خودش را داشت. درمقتل‌ها ومدح‌ها و سخنرانےها وقتے از افتادن روسرے از سر حضرت‌زینب(س) از کوبیدن سر بانو به معجر و خونین شدن پیشانے و پریشان شدن موها و کنار رفتن حجابشان گفته میشد اصلا باور نمےکرد.. می گفت: من نمےتوانم این حرف‌ها رو بپذیرم و قبول ندارم کسی که دختر حضرت‌علے(ع) و حضرت‌فاطمه(س) است خودش متوجه نباشد که حجابش کنار رفته است. از آن طرف مگر لباس و پوشش عرب ها یک لایه است که حجابشان در آن لحظه برداشته شود. این‌ها تهمت و بےاحترامے به حضرت‌زینب(س) است. نه تنها ایشان , درباره دختران کوچک امام حسین(ع) نیز نداشتن حجاب محال است. 📝 🕊 🌷 (س)💜 📚💌 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای نجات حاج قاسم از محاصره در عملیات کربلای پنج از زبان سردار اسدی @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
📝🍃 همراهـ سردار رفتہ بودم اصفہان، ماموریتـ . موقع برگشتن،بردمان تخت فولاد. بہ گلزار شهدا ڪہ رسیدیم، گفت:"بچہ ها؛دوست دارینـ درے از در هاے بہشت رو بہ شما نشون بدم؟" گفتیم:"چـے از اینـ بهتر سردار!"😄 ڪفش هایش👟 را در آورد. وارد گلزار شد. یڪراست بردمان سر مزار شهید حاج حسین خرازے با یقین گفت:" از این قبر مطہر درے بہ بہشت باز مـےشہ."✨ موقع فاتحہ خواندن،حال و هواے سردار تماشایـے بود، توے آن لحظہ ها هیچڪدام از ما نمیدونستیم این حال و هوا ، حال و هواے پرواز است؛ ده روز نڪشید ڪہ خبر آسمانـے شدنـ خودش را هم شنیدیم.💔🕊 وصیت ڪرده بود حتما کنار 🌷 دفنش ڪنند. @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🌹 بابک، شخصیت مهربانی داشت که راحت به دل می‌نشست، اصلا به دنبال شهرت و معروف شدن نبود چون چنین شخصیتی نداشت.👌 انگیزه اصلی اش دفاع از جان، مال و ناموس کشورش بود و وقتی این اتفاق‌ها را از رسانه‌ها دنبال می‌کرد که چطور داعش در سوریه درگیری ایجاد کرده❗️، بحثش پیش می‌آمد و می‌گفت: " اگر ما نباشیم که برای دفاع پیش‌قدم شویم، همین اتفاق‌ها ممکن است در کشور خودمان و برای خواهر و مادر و بچه های خودمان رخ بدهد."😔 برای همین رفت تا از آنچه که اعتقاد داشت، دفاع کند. وقتی این بحث‌ها پیش می‌آمد به علاقه زیادی که برای رفتن به سوریه داشت پی می‌بردیم در حالی که می‌دانستیم حتی پدرش شرایطی برایش فراهم کرده که می‌توانست برای ادامه تحصیل به آلمان برود❗️.درکش برایمان خیلی سخت بود! شهید مدافع حرم بابک نوری🌸 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃 بارها به خوابم اومد و هر بار من شادتر میشدم۰ طوری که باعث حیرت اطرافیانم میشد. حضورش رو همیشه احساس میکنم. بعد از شهادت،رغبتی نبود شیشه های عطر و ادکلنشو از کمد بیرون بیارم، ولی هربار که وارد خونه میشم، عطرش رو استشمام میکنم. انگار چند دقیقه قبل خونه بوده که رفته و بوی عطرش همون جا پیچیده. 🌹 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
📝🍃| ... دستمزدش رو که دویست هزارتومن میشد..... دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان میشد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پس اندازش را برداشت و همراه با پدرم رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم. نقل از :(خواهرشهید)🌱 📘 ✉ @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
📌 سال ۹۲برای به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم... خلاصه‌ای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم.واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت... از جلسه های شبانه که با حضور و بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و ... از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود... یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم... وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی.اصلا چشم چشم را نمیدید.بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟ گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با بکنید... خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند... حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان.اصلا هیچ کسی نبود. بودیم و . یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و را با کمک شهدا شروع کردیم... یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم، میرفتیم سرمزاراین شهدا... 🌷 💬 راوی:دوست شهید @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسم رب شهدا🍃 🕊 گفتن خاطره بگیم گفتیم چشم همه تعجب کرده بودن😳 که ممد با این همه شیطنتو شر بودن و کارای خاص خودش که خواص میدونن چیه چی شد که شهید شد میگفتن ما که ندیدیم تغییر کنه چی شد یهو پرواز کرد؟🕊 یادمه دهه اول محرم که با هم بودیم یه شب ما با رفقامون مهمون اونا شدیم و عزاداری میکردیم وسط شور بودیم هرکی تو حال خودش بود دیدم یه سایه ی آشنا پیشم وایساده تو حال خودشه داره مستی میکنه یکم دقت کردم دیدم ممد رضاس ته دلم لرزید گفتم عجب حالی داره دلم لرزید گفتم نکنه شهید بشه؟؟💔 به خودم گفتم نه بابا این هیچیش نمیشه تا همین فکرا بودم ته دلم گفتم خدا رحم کنه میترسم شهید بشه با این حالش چنان زجه میزد گریه میکرد که مو به تنم راست شد بعد عزاداری تو سرو کله هم زدیم چایی خوردیم و برگشتم ولی تو فکر بودم یادمه بهم میگفت شهید بشی بنر بزنم برات تو دانشگاه بشم رفیق شهید الان میگم کجایی داداش که جامون عوض شده خوش به حال تو و بد به حال من 🌹 ❤️ 🌸 ✨ ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄ @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡ ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄
بسم الرب الشهدا و الصدیقین ... شوخی وجدے یکی از همکارانم برای مدرسه غیردولتی اش چند نیرو می خواست.تعدادی را معرفی کردم، که محمدرضا هم در فهرست بود. از قبل به او گفته بودم اسم مرا نیاورد. قول داد. وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد؛ از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، او به عنوان مربی تربیتی چه می کند؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر آن بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارانم جریان را شنیدم به او گفتم می خواستی چطور مربی بشوی که بچه مردم راکتک بزنی ؟!! برگشت و گفت: من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در حین جدیت کار، شوخی می کرد وسخت نمی گرفت. کاری را که دوست داشت،انجام می داد. 🌷 ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄ @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡ ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄
﷽ ←📜 ←📝ترجمه یادداشت یک شهروند عراقی : او مرتباََ چشم خود را پاک می کرد ، چون ما با مواد شیمیایی به آن‌ها آسیب زدیم. اما چشمان او برای هر شهید عراقی اشک می ریخت. دست راست وی به دلیل جنگ ناعادلانه ما علیه ایران معلول بود و او برای گرفتن دست ما و کمک به ما آن‌ را به سوی ما دراز کرد‌ ... سینه عزیز او نیز تحت تاثیر سوختگی های قدیمی جنگ ما قرار گرفت و او ما را به سینه در آغوش گرفت ... . . یـاران سـلـیــمانی ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄ @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡ ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
‍ 💖💚 « به نقل دوست شهید » تازه یه تصادف سخت کرده بود و شده بود سوژه اون روزها؛ پشت کمرش کشیده شده بود روی آسفالت خیابان و از اصطکاک کمرش سوخته بود. نمیتوانست کمرش رو خم کنه برا همین اگر هوس آب میکرد باید یکی اینطوری آبش میداد که هم آبش میدادیم و هم حسابی سر به سرش میذاشتیم😁 تو همون ایام بود که بهش گفتم واقعا ایندفعه داشتی میمردیا... دست کرد تو جیبش و کیف پولش رو در آورد یه کاغذ درآورد گفت این وصیت نامه امه هر وقت بگن بیا برو، آمادم!!! 😓 فرق ما ک شهدا اینه که ما اهالی حرفیم و آنها از اهالی عمل... کسی است که به مقام رسیده است یعنی از یک جایی به بعد ما هنوز داریم میگوییم و میشنویم ولی او میبیند.. از شنیدن تا دیدن فقط یک قدم فاصله است که آن یک قدم عمل است.. به کرات در جلسات محرم گفته ام که اگر فقط یک محرم، محرم شویم و بفهمیم که چه شده است یقین بدانید که به محرم سال آینده نمیرسیم.. و من یقین دارم در شام فهمید که با رفتن محرم رفت... قال الصادق علیه السلام: "لو قتل الارض به الحسین ماکان سرفا " اگر همه اهل زمین برای حسین علیه السلام کشته شوند اسراف نیست... 🌷کافی ج 8 ص 255 خیلی این عکسشو میخواست که بفرستم واسش ولی نمیدونم چی شد که نتونستم که امروز پیداش کردم خلاصه محمد جان ببخشید که دیر شد..😭 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
📝🍃| ... ☘روضه بذارگوش کنیم....🌸 یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با شهید دهقان امیری در گلزار شهدا بهشت زهرا(سلام الله علیها) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم. بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است. گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(سلام الله علیها) شنوم زیر لحد گریه کنم» گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت. بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود. 💜 🌷 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╚════๑⃝⃖⸙ᬼ ᬼ⃝⃖๑════╝
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و می‌آمد جلو! خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود! 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
📓 |🎊دوست شهید🎊| : 🍁مهم ترین خصوصیت بابک میشه به مرام و پشتکارش اشاره کرد.فوق العاده انسان بامرامی بود ،یعنی شما توهرمشکلی که گیر میکردی میتونستی بهش زنگ بزنی که بابک من فلان 🍁مشکل رو دارم و اگه میتونی بیا حلش کن، یعنی هرجا بود خودش رو میرسوند. یه همچین آدمی بود! و پشتکار زیادش .. اگه کاری رو دنبال میکرد، 🌸کلادیگه بیخیال اونکار نمیشد تاتهش میرفت که اونکارو انجام بده. این یکی ازخصوصیاتی بودکه باعث شهادتش شد. یعنی اگه این خصوصیت رو نداشت مطمئنم 🌸هیچوقت به این درجه نمیرسید. •♥️• ┄┅═✧❁🌹❁✧═
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند... تا اینکه گفت: وقتی ابی‌عبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد.. ✨ شهادت بانوی دو عالم حضرت زهرا(س) تسلیت باد✨ 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
آن قدر بزرگ نشده بودم که همه چیز را بفهمم! از نظر من حجاب فقط یک رسم و سنت بود که باید طبق آن عمل می کردیم؛؛ و خب ! چون دلیل محکم تری نداشتم هر جا که می‌شد و می‌توانستم قید اش را می‌زدم که راحت باشم.. آن بهار هم که مسافرت بودیم قصد نماز در مسجد کردیم ،اما من چادر همراه نداشتم و اعتقادی به داشتنش هم! به غرفه ای رفتم که آن‌جا کودکان و نوجوانان نقاشی می کشیدند،،،خیلی طول نکشید که نقاشی کشیدنم تمام شد و مادرم به دنبالم آمد تا برویم ،چند قدمی دور نشده بودم که کسی صدایم زد! با تعجب برگشتم، مربی بود که نقاشی یاد میداد،، کتاب داستانی به من داد و برگشت! به خیال خودم نقاشی ام مستحق جایزه بود که یک برچسب از لای کتاب روی زمین افتاد. درست می دیدم؟! خواهرم سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت دادم، پس امانت دار باش ‼️ (شهید احمد پناهی) ♥️{اینجا نگاه های شما ارزشمند است} ♥️ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ https://eitaa.com/jihadmughniyah
دوست شهید سجاد زبرجدی: شهید سجاد خیلی انسان خوش رو، و با ادبی بود خلاصه از اونجایی که من باسجاد رفیق بودم نمی دونم چی شد یه دفعه گفت ما خیلی آدم های بی چاره ایی هستیم با تعجب!گفتم چرا؟ با یه نگاهی گفت: آخه ما پدر نداریم. گفتم هان!گفتم یعنی چی؟ گفت پدرمون نیست دیگه مگه تو امام زمان (عج) رو نمیشناسی؟ گفتم چرا نمی شناسم من نوکر اقا صاحب الزمان هستم، تازه فهمیدم چی میگه دو زاریم افتاد منظور سجاد این بود که در نبودن امام زمان (عج) ما پدر نداریم چون اعتقاد داشت که ما بچه شیعه ها فرزندان امام زمان هستیم و در نبود اقا پدر نداریم و اخر این قضیه بهم گفت : "رفیق همیشه غصه امام زمانت رو بخور که امام زمان هم خریدارت باشه." بغضم گرفت و رفتم.. و خدا شاهد هر وقت سجاد رو میدیدم یاد اون حرف می افتادم "غصه امام زمانت رو بخور که امام زمان هم خریدارت باشه."
🎞 رفیق‌شہید: «من‌یک‌ماشین‌ریش‌تراش‌داشتم‌😅 که‌سر‌و‌صورت‌رزمنده‌ها‌را‌اصلاح‌میکردیم‌🧔🏻 این‌ماشین‌ریش‌تراش‌بعضی‌وقتها‌⏳ موقع‌اصلاح‌گاز‌میگرفت‌وداد‌رزمنده🌱 درمی‌آمد‌وقتی‌اینطور‌میشد ،🤦🏻‍♂ شهید‌بابک‌کلی‌می‌خندید😂» شهید‌بابک‌نوࢪے💛 اللـهم؏ـجل‌لولیـڪ‌الفـࢪج🌼
🎞 برادرشہید : سپاه‌رفتن‌بابک‌یک‌دگرگونی درزندگیش‌ایجادکرد. دوست‌شهید : بابک‌بعدسپاه‌مسیروهدف‌زندگیش ودیدش‌عوض‌شدبهش‌میگفتیم بابک‌چطوری‌اینقدرتغییر‌کردی؟!🤔 میگفت:راهم‌روپیداکردم🙂 توی‌خدمت‌کلااعتقادات‌بابک‌خیلی‌قوی‌شده‌بود انگارزندگیه‌دنیایی‌براش‌مهم‌نبود⛓🌍 روی‌گناه‌نکردن‌خیلی‌حساس‌شده‌بود بعدخدمت‌یه‌کارایی‌که‌قبلاانجام‌میداد دیگه‌انجام‌نمیداد … بابک‌پتانسیل‌این‌اعتقادودفاع‌روداشت اززمانیکه‌به‌خدمت‌رفت این‌پتانسیل‌به‌عمل‌تبدیل‌شد بابک‌آدمی‌نبودکه‌یه‌شبه‌🌔 انقلاب‌درونی‌درش‌ایجادبشه🇮🇷 بابک‌درطول‌زمان‌تغییر‌کرد⏳ حاج‌آقـا : موقعی‌که‌بابک‌سربازبود توی‌برنامه‌فصل‌شیدایی‌شرکت‌کرده‌بود واونجابهش‌نقش‌شهیددادن ومن‌شنیدم‌این‌تغییرازاونجانشات‌میگیره •💛• شهید جهاد عماد مغنیه 🌹
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر ‌شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
🎞 رفیق‌شھید : مدتے‌کہ‌در‌سوریہ‌بودم، بابڪ‌خیلے‌ساڪت‌و‌آروم‌بود‌シ❤️ گاهےمی‌رفت‌تو‌تنهایـے‌وخلوت‌ دعایِ‌شهادت‌می‌ڪرد🤲🏼📿 واشڪ‌می‌ریخت😭 بعضےموقع‌هامی‌دیدیم‌ بابڪ‌نیست🤔⁉️ دنباش‌می‌گشتیم… می‌دیدیم‌رفتہ‌کناروگوشہ‌ها جاهای‌خلوت‌تنهایی‌دعامی‌کنہ🤲🏼💚
🎞 پدرشھید : بابڪ‌آدمی‌بود‌که‌همیشه‌پرسش‌‌داشت⁉️ ازاون‌جوانان‌بی‌سوال‌و‌ بی‌توجه‌به‌موضوعات‌نبود، ذهنی‌بسیارکنجکاو،ذهنی‌بسیارفعال‌و انسان‌بسیارجستجوگری‌بود🔍 یعنی‌بابڪ‌غیر‌ممکن‌بود.. یه‌چیزی‌رو‌بدون‌اینکه‌روش‌مطالعه‌کنه📚 بپذیره،آگاهانه‌یه‌چیزی‌رومیپذیرفت. روش‌تحقیق‌میکرد،وقت‌میگذاشت وبعدمیپذیرفت‌یادرموردش‌ادعا‌میکرد. •♥️•