eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
426 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 در کنار برادر "جهاد"    اگر بابا مانده بود ...  این‌ها بخشی از زندگی روزانه 🧕 بوده است. می‌گوید وقتی بزرگ‌تر شدم و شخصیتم نضج یافت «به حکم شخصیت پدرم 👮‍♂️و شکل روابطم با او که هیچ وقت در حد مسائل خرده‌ریز روزانه نبود و همیشه بالاتر از این چیزها بود [رابطه‌مان عمیق‌تر شد]. مثلا سؤال‌هایی که از او می‌پرسیدم پیرامون این چیزها بود که: چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شما به عنوان در قبال فلان موضوع چه کار خواهید کرد؟»   🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️ تا مدت‌ها نمی‌دانستم دختر حزب‌الله 👮‍♂️هستم😊/ قرآنی که «آقا» به «برادرْ عماد» هدیه داداینجا که می‌رسد، نشانه‌های حسرت در هویدا می‌شود: «اگر با ما مانده بود، صحبت‌هایم با او عمیق‌تر می‌شد. حتما جنبه‌ی عقیدتی و روحی هم پیدا می‌کرد. در این زمینه به بودنش احیاج دارم.» این حسرتی است که هم داشته. 🧕 برایمان می‌گوید: «جهاد می‌گفت خواهر به جان تو اگر بابا👮‍♂️ بود چه کیفی می‌کرد.😊 چقدر از این موضوع خوشحال می‌شد که می‌دید ما شخصیتمان شده و آگاه‌تر شده‌ایم [و با او صحبتهای جدی‌تر می‌کنیم].» بعد توضیح می‌دهد: «چون موقع شهادت ما هنوز کوچک‌تر بودیم. خصوصا .»   🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️   وقتی از او می‌خواهیم بیشتری از پدر-فرمانده بگوید،👮‍♂️ یادآوری می‌کند که چطور پدرش او یکبار موقع امتحانات به رسید: «امتحان درس مدیریت (سال اول رشته‌ی علوم سیاسی) داشتم. پیش‌تر به او نگفته بودم. پدر👮‍♂️ کتاب امتحانی📗 را از من گرفت و خودش خلاصه‌اش گرد. بعد از من خواست به یکی از مراکز کارش بروم. آنجا روی یک تخته برایم کل متن را تشریح کرد. طوری که فردا آماده بودم امتحان بدهم.» و همینطور هم شد.   🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️ این ، فاطمه را یاد «ویژگی خلاقیت» پدرش می‌اندازد که «دغدغه‌ی دائمی‌اش بود. وقتی از او می‌پرسیدم کتاب درسی این درس یا این دوره کجاست می‌گفت او متن ویژه‌ی خودش را دارد. او همیشه می‌خواست چیزی بر چیزهای دیگر بیفزاید و همین جوهره‌ی بود.» بعد ادامه می‌دهد: «البته خیلی شیرین و قشنگ هم می‌افزود.»  🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️    چند لحظه‌ای می‌کند و بعدش یک جریان دیگر یادش می‌آید: «از اول تا آخر جشن ازدواج من حضور داشت. چند تایی با من انداخت. ولی من این‌قدر نگران سلامتی او بودم که فراموش کرده بودم عروسم🧕. مدام حواسم به او بود و به بقیه‌ی ‌حاضران تا کسی از او عکسی نگیرد.»   🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️ همینطور که حرف می‌زدیم توانست بالاخره یک یادگاری ویژه از 👮‍♂️ پیدا کند. آمد پیش ما، بعدش یک تماس تلفنی گرف و گفت می‌رود و یک 📖 که در اتاق خواب بوده می‌آورد: «این هدیه‌ی "آقا" به پدرم 👮‍♂️بود ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🖇 #رفــیق_شهیــــد محسن با یک ارتباط معنوی مستحکم و قوی با شهید کاظمی نشست و شهید کاظمی او را رهبری کرد و به این مقام رساند؛ محسن خیلی مقید بود و هر هفته، چند شب یکبار بر سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای از او مشورت میگرفت. میگویند: رفیق شهید، شهیدت میکند، محسن با عمق وجودش شهید را درک کرده بود و من فکر میکنم شهید کاظمی باعث شد که محسن به آرزویش برسد. #شهیدمدافع_حرم_محسن_حججی #خاطره ✍نقل از مدیرموسسه شهیداحمد کاظمی ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#خاطره هر هفتـہ مےرفت جمڪران، یڪ سفر باهم رفتیم، شب 🌙جمعہ بود و شب شهادت💔 حضرت زهرا (س)، اول رفتیم تهران، روضه ی بیت رهبری، توی صف ورودی گفت: میای برای آقا نامه💌 بنویسیم؟ گفتم: چرا که نه! خب حالا چے بنویسیم؟ بنویس: آقا دعا کنید شهیــد بشیم.🕊 . . . در آخرین پیامش برایم نوشت: سلام داداش، خوبی بدی دیدی حلال کن، ان شاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم، بهش زنگ زدم پرسیدم: ڪی برمیگردی؟ خیلی جدی گفت: ان شاءالله دیگه برنمیگردم. .💔😔 #نقل_از_دوست_شهید #شهیدمحسن_حججی 🌹شهید سربلند🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#خاطره شبیه باباست ..صورتش ..معصومیتش..حتی اخلاقش شیطنتهاش ...  شاید کرار آمد تا هروقت دل مادر بهانه ی مهدی ش را بگیرد؛ با دیدن صورت ماه کرار آرام گیرد..  نیمه شعبان سالروز تولد شهید لبنانی مدافع حرم مهدی یاغی دوعکس بزرگ: مربوط میشه به کودکی و جوانی شهید مهدی یاغی چهار عکس کوچک: کرار فرزند اول شهید  یه نکته ی زیبا در وصیت نامه ش میگه: من به رفقام گفتم هروقت دلتون گرفت یا دوست داشتید دور همی داشته باشید بیاید سز مزار من پیش من .. نیاز نیست حتما قران بخونید .. بیاید با من حرف بزنید ..من صداتون رو میشنوم.. یه خاطره ی قشنگ هم از روزهای شهادتش: شهید مهدی شب بیست و یکم ماه رمضان شهید شد.. دو شب قبل شهادتش یعنی شب نوزدهم به رفیقش میگه میای امشب باهم شهید بشیم.. رفیقش میگه نه بهتره شب بیست و یکم شهید بشیم..قشنگتره.. شب شهادت امیر المومنین مهدی یاغی لحظه ی افطار قبل از روزه ش رو باز کنه به دیدار خدا رفت... #شهید_مهدی_محمد_حسین_یاغی #حزب_الله_کرار #مدافع_حرم_ #یادش_باصلوات #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
بسم‌الرب الشهدا و الصدیقین نیمه پنهان حالات معنویش را حفظ میکرد و اصلا اهل بروز دادن نبود. معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می کرد. اگر مواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهد از اوضاع معنویش اطلاع پیدا کند، مطلقا چیزی نمی گفت مگر که خودش حرف بزند. نقل شده از ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄
🌷آرزو داشت اسرائیل را نابود کند  مادر شهید می‌گوید: «مصطفی مدتی برای آموزش خلبانی رفت، و با اینکه چشمانش ضعیف بود اشکال نگرفتند، اما وقتی پا‌هایش را جفت کردند و دیدند کمی حالت پرانتزی دارد قبولش نکردند. از او پرسیدم: «برای چه می‌خواستی خلبان شوی؟ برای اینکه شغل خلبانی درآمد خوبی دارد؟» گفت: «نه مامان، آرزو داشتم خلبان شوم و هواپیما را پر از مهمات کنم و دشمنان کشورمان را بزنم.» آن دنیا را برایت آباد می‌کنم مادر شهید سید مصطفی موسوی درباره  روزی که مصطفی برای رفتن به سوریه از او رضایت گرفت بیان می‌کند:‌ «یک روز آمد کنار من نشست و گفت مامان،  برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که آقا امام حسین(ع) ندای «هل من ناصر» را سر داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، «شهید و رستگار» شدند، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آن‌ها مانده است؟»، تعجب کردم و گفتم: «مصطفی جان مگر تو صدای «هل من ناصر» شنیدی؟» گفت: «دوست داری چه چیزی از من بشنوی؟» گفت: «مامان می‌خواهم یک مژده به تو بدهم، اگر از ته قلب راضی بشوی که به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد می‌کنم و دنیای زیبایی برایت می‌سازم که در خواب هم نمی‌توانی ببینی»، گفتم: «از کجا معلوم می‌شود که من قلبا راضی نشدم؟»، مصطفی گفت: «من هر کاری می‌کنم بروم سوریه، نمی‌شود، علت اصلی‌اش این است که شما راضی نیستید، اگر راضی شوی خدا هم راضی می‌شود، اگر راضی نشوی فردای قیامت جواب  حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را چه می‌دهی؟» مادر ادامه داد: «من در مقابل این حرف، هیچ چیزی نتوانستم بگویم و از ته قلبم راضی شدم. قبل از رفتن، به من گفت: «خیلی برایم دعا کن تا دست و دلم نلرزد و دشمن در نظرم خوار و ذلیل بیاید.» منبع خبر: باشگاه خبرنگاران جوان 📚موضوع مرتبط : ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره 💍 خرید حلقه ازدواج #شهیدمدافع_حرم_نویدصفری از زبان همسر شهید. #سالروزشهادت🏷 #شهادت_مبارک💌 ┄┅═✧**❁♥️❁**✧═┅┄ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
بسم الرب الشهدا و الصدیقین 🌷 🌷 بین همه هیات هایی که می رفت به هیات ریحانه النبی بسیار علاقه داشت. برای اولین بار که با او به این هیات رفتم دم در ایستاد و عکسی را نشانم داد. پرسید که آیا آن چهره را می شناسم؟، من هم چون فقط در حد عکس اطلاعات داشتم، خیلی عادی گفتم که شهید خلیلی است دیگر! اما او با هیجان گفت: "رسول رفیق من بوده، با این شهید رابطه ی معنوی خاصی دارم، چیزهای زیادی از او می دانم، یادت باشد تا برایت تعریف کنم." من هم از آنجا بود که محب این شهید شدم، مثل خودش... 👆نقل از دوست شهید بر اساس روایتی از کتاب _______________ ... ... ؟! ... ┄┅┅✿💠❀🌺❀💠✿┅┅┄ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸زندگی پر از خاطره هست از مهربانی هایش💖، کمکهایش در مزرعه، #احترام به پدر و مادر ... اما یه #خاطره که در این فرصت بدرد جمع بخوره رو واسه تون میگم: 🔹وقتی دیپلمش رو گرفت گفت: می خوام وارد #سپاه بشم و این موضوع رو با من در میون گذاشت، مدارکش📑 رو آماده کرد، صبـ☀️ـح که با هم واسه #مصاحبه داشتیم می رفتیم، رو کرد بهم گفت: وقتی واسه مصاحبه و تحویل مدارک📜 می رم، شما جلو نیا🚷 🔸چون همکارهای #پاسدارتون شما رو می شناسن، امکان داره ملاحظه منو کنن یا #پارتی بازی کنن، اگه قراره جذب سپاه بشم♥️ دلم می خواد اگه خودم شایستگیش رو دارم جذب بشم👌 وگرنه همون بهتر جذب نشم😊 #شهید_محمدتقی_سالخورده ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
‍ #خاطره #به_نقل_ازدوست_شهید 🌹 یه شب من بیمار شدم و شهید بابک نوری هم منو رسوند درمانگاه بعد از درمانگاه🏥 باهم دیگه رفتیم یه آبمیوه فروشی و باهم یه چیزی خوردیم در همون حال که داشتیم باهم صحبت میکردیم برگشت به من گفت داداش من برم سوریه دیگه برنمیگردم این به من الهام شده...❗️ من اولش جدی نگرفتم و گفتم انشاالله صحیح و سالم برمیگرده ولی به فیض بزرگ شهادت نائل شد🕊 هنوز که هنوزه دارم میسوزم...😭 #شهید_بابک_نوری🌺  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯