eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
433 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
نام ما را ننویسید، بخوانید فقط سر این سفره گدا را بنشانید فقط   آمدم در بزنم، در نزنم می‌میرم من اگر در زدم این بار نرانید فقط   میهمان منتظر دیدن خانه ست چند لحظه بغل سفره بمانید فقط   کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی فقط از دست گناهم برهانید... فقط   حُرّم و چکمه سر شانه‌ام انداخته‌ام مادرم را به عزایم ننشانید فقط   صبح محشر به ببریدم امّا پیش انظار، گنهکار نخوانید فقط   پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم گوشه‌ای دامن ما را بتکانید فقط   حقمان است ولی جان محضر ما را نکشانید فقط   سمت آتش ببری یا نبری خود دانی من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط   گر بنا نیست ببخشید، نبخشید امّا دست ما را به مُحرّم برسانید فقط 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
1_98196074.mp3
4.3M
🔳 #واحد_احساسی_محرم 🌴بازم محرم اومد و لباس ماتم بیارید 🌴تکیه هارو به پا کنید علم با پرچم بیارید 🎤 #بنی #فاطمه 👌فوق زیبا #امام_حسین ع #محرم #مداحی_صلوات_شب_روضه #محرم #محرم_الحرام 🏴🏴🏴🏴 ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 با خواهر فاطمه می گوید:تا مدت‌ها نمی‌دانستم دختر حزب‌الله ام گفتگوی جالب با آن قدر نگران بودم که فراموش کرده بودم عروسم.🧕 مدام حواسم به او بود و به بقیه‌ ‌حاضران تا کسی از او عکس نگیرد.» صراط: از می‌پرسم به پدرت که فکر می‌کنی، بیش از همه دلتنگ چه‌ای؟ سکوت می‌کند. تصور می‌کند روبرویش ایستاده. می‌گوید: «سکوت زیبایش. سکوت زیبایش می‌شوم. دلتنگ حضورش و سِحر وجودش. این بودم که نگاهش کنم. خیلی وقت‌ها از ته دل حس می‌کنم نیازمند آنم که چنین صحنه‌ای باز تکرار شود.» بعد با اطمینان ادامه می‌دهد: «اینها مردان هستند.» می‌داند که در خیلی چیزها را از پدرش به ارث برده: «بله او هستم. ... جهاد👮‍♂️ هم شبیه او بود.»    "سمیه علی" در پایگاه اینترنتی شبکه‌ی المنار در ادامه نوشته است: فاطمه 🧕در منزل خودش پذیرایمان بود. 😊قبلش یک گفت‌وگوی تلفنی کوتاه داشتیم و در همان تماس درباره‌ی اصل مصاحبه و زمان مصاحبه درباره‌ی «حاج رضوان»👨‍✈️ توافق کردیم.    با نزاکت و اعتماد به نفس فراوانی به استقبال‌مان می‌آید. لبخندی بر چهره دارد که می‌توانی در آن، رد غم «از دست دادن عزیز»ی را ببینی: از دست دادن برادر «و دوستی که من از همه به او نزدیک‌تر بودم» و از دست دادن پدر. پدری که درست هفت سال پیش بود که آخرین بار او را دید.     👨‍✈️🧕 فاطمه ، بر‌می‌گردد به آن روز. انگار همه‌‌ی جزئیات جلوش چشم باشد. لبخندی می‌زند و از یک فنجان نسکافه حرف می‌زند که پدرش «همه را یکجا سرکشید. خیلی هم تند. البته من این فنجان را برای خودم درست کرده بودم! قبلش از او پرسیدم نسکافه می‌خواهی؟ که گفت نه.» شنبه شبی بود، نهم فوریه «یعنی دو روز پیش از . پدر 👨‍✈️سه شنبه شهید شد.» سکوتی می‌کند و ادامه می‌دهد: «درست مثل برادرم👮‍♂️ . 👱‍♂️او را هم برای آخرین بار روز پنجشنبه دیدم و روز یکشنبه شهید شد.» 🌹🕊🌹با اشتیاق، ادامه آخرین دیدار 🧕👨‍✈️با 👨‍✈️را از سر می‌گیرد: «آمد به خانه‌ی من. مادرم هم بود. نشستیم به شب‌نشینی. آن شب قسمتی از یک سریال طنز سوری را دیدیم و کلی خندیدیم.»    بابا کجاست؟ 👨‍✈️ «باعث شدی وسط » این را درحالی می‌گوید که دارد در اتاقش دنبال یک یادگاری از پدرش می‌گردد که از او خواستیم برای ضمیمه کردن به متن مصاحبه در اختیارمان بگذارد. نگاهش می‌افتد به دیوار اتاق.🌹🕊🌹 یک عکس از پدرش👨‍✈️ به دیوار زده که او را در کودکی بغل کرده است. خیلی آرام آن را از روی دیوار برمی‌دارد و به ما می‌دهد. نزدیک همان عکس، یک عکس دیگر هم از 🧕در کنار برادرانش و پدر و مادرش👨‍✈️🧕 روی دیوار است. نگاهی می‌کند و با لهجه‌ی می‌گوید: «این جهاده».👱‍♂️ به خاطر حضور مادرش در تصویر، از انتشار آن عذر می‌خواهد. از همینجا بحث درباره‌ی کودکی‌اش👷‍♀️ آغاز می‌شود.... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 یک کودکی استثنایی برای که به قول خودش: «تا بزرگ شدم نمی‌دانستم من دختر معاون جهادی حزب الله‌ام.»👮‍♂️ فاطمه تعریف می‌کند که مادرش چطور به این سؤال سخت آنها که «بابا کجاست؟» پاسخ می‌داده. می‌گوید مادرش همه چیز را به مرتبط می‌کرد و می‌گفت «تا وقتی امام زمان نکرده بابایتان نمی‌آید.» سپس ادامه می‌دهد: «مادرم نوعی تقدیس راجع به کار بابا در جان‌های ما نشانده بود تا مطابق آن به سؤال‌های فراوان ما پاسخ دهد.»   ⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄ تعریف می‌کند که «امنیت بابا» چطور بخشی از زندگی و رفتار و سلوک خودش و برادرانش شده بود: «مادرم مدام در تکرار می‌کرد او نمی تواند در کارش تأخیر داشته باشد، نباید بپرسیم کجا می‌رود، نباید یواشکی به صحبت‌های تلفنی‌اش گوش کنیم. ما هم واقعا با این روش خو گرفته بودیم.»  با اینکه تا به سن خاصی نرسیده بود از ماهیت شغل 👨‍✈️ خبر نداشت، می‌گوید: «ولی خیلی زود فهمیدم که او تحت تعقیب دستگاه چندین کشور دنیاست. این را با توجه به تعاملش با چندین و چند موضوع مختلف فهمیده بودم.»   ⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄ تعریف می‌کند و توضیح می‌دهد چطور او و از همان در محافظت از 👨‍✈️سهیم بودند: «همه‌ی زندگی‌مان مبتنی بر این بود که هیچ از او نشود. عکس‌های👨‍✈️ او و عکس‌ها ما با او همه مخفی بود. تأکید بر این بود که از او بی دلیل و ناگهانی نگیریم و کاملا حواسمان باشد و مطمئن شویم که کسی موقع حضورش بدون گفتن به او عکسی از او نگرفته باشد.   ⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄ محافظت از او بخشی از کار ما بود. مدام حواسمان بود که چه کسی به ما نزدیک شده است. حتی آدرس همیشه مخفی بود. در یک دوره‌ای خانه‌‌ی ما عبارت بود از دو اتاق در یک مرکز. و به رغم همه‌‌ی این مادرم توانسته بود جو خوبی در منزل ایجاد کند. احساس می‌کردیم.»   ⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄ از گشت و گذار با 👨‍✈️ با ماشین می‌گوید و از سرود مع الفجر قوموا و شاهرا سیف الحسین [با سحرگاهان به پاخیزید، درحالیکه شمشیر را از نیام برآورده‌اید]: «این سرود را با هم می‌خواندیم. صدای پدرم👨‍✈️ قشنگ بود ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 در کنار برادر "جهاد"    اگر بابا مانده بود ...  این‌ها بخشی از زندگی روزانه 🧕 بوده است. می‌گوید وقتی بزرگ‌تر شدم و شخصیتم نضج یافت «به حکم شخصیت پدرم 👮‍♂️و شکل روابطم با او که هیچ وقت در حد مسائل خرده‌ریز روزانه نبود و همیشه بالاتر از این چیزها بود [رابطه‌مان عمیق‌تر شد]. مثلا سؤال‌هایی که از او می‌پرسیدم پیرامون این چیزها بود که: چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شما به عنوان در قبال فلان موضوع چه کار خواهید کرد؟»   🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️ تا مدت‌ها نمی‌دانستم دختر حزب‌الله 👮‍♂️هستم😊/ قرآنی که «آقا» به «برادرْ عماد» هدیه داداینجا که می‌رسد، نشانه‌های حسرت در هویدا می‌شود: «اگر با ما مانده بود، صحبت‌هایم با او عمیق‌تر می‌شد. حتما جنبه‌ی عقیدتی و روحی هم پیدا می‌کرد. در این زمینه به بودنش احیاج دارم.» این حسرتی است که هم داشته. 🧕 برایمان می‌گوید: «جهاد می‌گفت خواهر به جان تو اگر بابا👮‍♂️ بود چه کیفی می‌کرد.😊 چقدر از این موضوع خوشحال می‌شد که می‌دید ما شخصیتمان شده و آگاه‌تر شده‌ایم [و با او صحبتهای جدی‌تر می‌کنیم].» بعد توضیح می‌دهد: «چون موقع شهادت ما هنوز کوچک‌تر بودیم. خصوصا .»   🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️   وقتی از او می‌خواهیم بیشتری از پدر-فرمانده بگوید،👮‍♂️ یادآوری می‌کند که چطور پدرش او یکبار موقع امتحانات به رسید: «امتحان درس مدیریت (سال اول رشته‌ی علوم سیاسی) داشتم. پیش‌تر به او نگفته بودم. پدر👮‍♂️ کتاب امتحانی📗 را از من گرفت و خودش خلاصه‌اش گرد. بعد از من خواست به یکی از مراکز کارش بروم. آنجا روی یک تخته برایم کل متن را تشریح کرد. طوری که فردا آماده بودم امتحان بدهم.» و همینطور هم شد.   🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️ این ، فاطمه را یاد «ویژگی خلاقیت» پدرش می‌اندازد که «دغدغه‌ی دائمی‌اش بود. وقتی از او می‌پرسیدم کتاب درسی این درس یا این دوره کجاست می‌گفت او متن ویژه‌ی خودش را دارد. او همیشه می‌خواست چیزی بر چیزهای دیگر بیفزاید و همین جوهره‌ی بود.» بعد ادامه می‌دهد: «البته خیلی شیرین و قشنگ هم می‌افزود.»  🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️    چند لحظه‌ای می‌کند و بعدش یک جریان دیگر یادش می‌آید: «از اول تا آخر جشن ازدواج من حضور داشت. چند تایی با من انداخت. ولی من این‌قدر نگران سلامتی او بودم که فراموش کرده بودم عروسم🧕. مدام حواسم به او بود و به بقیه‌ی ‌حاضران تا کسی از او عکسی نگیرد.»   🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️ همینطور که حرف می‌زدیم توانست بالاخره یک یادگاری ویژه از 👮‍♂️ پیدا کند. آمد پیش ما، بعدش یک تماس تلفنی گرف و گفت می‌رود و یک 📖 که در اتاق خواب بوده می‌آورد: «این هدیه‌ی "آقا" به پدرم 👮‍♂️بود ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 🧕 گفت‌وگو با ما را در باب اینگه 👮‍♂️ از چه چیزهایی خوشش می‌آمد 😊و از چه چیزهایی بدش می‌آمد 😊ادامه می‌دهد. بعد از ذکر چند €لبنانی که پدرش👮‍♂️ آنها را دوست داشت می‌گوید: «خیلی از و متنفر بود. بود، البته طبعا عاشق مقاومت هم بود. خاصی نه. از موسیقی خوب خوشش می‌آمد. 🎶خیلی ساز ویولن🎻 را دوست داشت.»   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 تأکید می‌کند که شهادت،🕊 باعث تمام شدن با پدرش 🧕👨‍✈️و حتی با برادرش👮‍♂️تمام نشده است: «حضورشان را هر روز حس می‌کنم. آنها [ولی به قول قرآن] 📖ما حس نمی‌کنیم. من به این دارم.» بعد ادامه می‌دهد: «یک روز [بعد از شهادت پدرم] 👨‍✈️🕊برایم سؤالی اعتقادی پیش آمده بود که باید جوابش را پیدا می‌کردم. با حرف زدم و جواب را از زبان شخص دیگری گرفتم. روح 👨‍✈️ را می‌شد در جواب دید.» می‌گوید: «بارها در خوابش را دیده‌ام و با او حرف زده‌ام و صورتش را بوسیده‌ام.» 😘  🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اذعان می‌کند که به واسطه‌ی «دختر عماد مغنیه» 👨‍✈️بودن احساس می‌کند: «دائما باید باشم. باید عشق به مردم 👪👫را بلد باشم. نباید زود شوم. باید دائما با مردم در باشم و با آنها بگویم و بشنوم.»   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 می‌پرسم اگر می‌شد یک بار دیگر با بنشینی چه می‌گفتی. ؟🧕👨‍✈️جواب می‌دهد: «خیلی دوست می‌داشتم که با او در موضوعات حرف بزنم. شاید به این دلیل که من دوست دارم جامعه‌مان مشخصا در این زمینه پیشرفت کند. دوست دارم جایگزینی داشته باشیم که بتوانیم با آن در مقابل فرهنگ بایستیم. اگر می‌شد، با او درباره‌ی این صحبت می‌کردم که چطور بیشتر با واقعیت زندگی ما مرتبط باشند و اینکه چطور دروسی که در آن ارائه می‌شود روان‌تر باشد و نزدیک‌تر به فهم مردم.»   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 طعم را نخواهد چشید  حتی بعد از هم، هنوز امنیتی را که وجود به 👨‍✈️🧕 می‌بخشد حس می‌کند: «در و در احساس امنیت می‌کردم و می‌کنم. حس می‌کنم دشمنم طعم را نخواهد چشید.»   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گفتگویمان با 🧕 با این جمله به پایان می‌رسد. از او تشکر می‌کنیم. با لهجه‌ی محلی 😊 می‌گوید: «یه لحظه کنین، هنوز ازتون نکردم.»😊🧕 اصرار می‌کند از و بخوریم. بعد با که خیلی لبخند 👨‍✈️ است راهمان می‌اندازد... 🌹🕊شادی روح شهدا صلوات 🕊🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
YEKNET.IR - zamine 1 - avale safar 1441 - banifatemeh.mp3
5.88M
🔳 #زمینه احساسی #اربعین 🌴نور میبینم نور میبینم 🌴من پرچمت رو هر دفعه از دور میبینم 🎤 #بنی #فاطمه 👌فوق زیبا ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
4_5877661426021041766.mp3
4.69M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃ایکاش میشد توی گریه ها بمیرم 🍃ایکاش میشد با نگات بها بگیرم 🎤 #بنی #فاطمه ⏯ #شور 🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله 🌷 #شب_جمعه ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖 🌺🍃 حضرت (س) 🌺🍃"خداوندا!من از تو هدایت و تقوا و عفت و بی نیازی و عمل به آنچه را که تو دوست می داری و بدان رضایت می دهی، می خواهم. 🌺🍃پروردگارا! ازتو مسألت دارم که ما را قدرتی دهی تا ضعف و نیستی مان را بهبود بخشیم،و ازصبر و علمت بهره ای دهی تا جهلمان را درمان کنیم . 🌺🍃خداوندگارا ! بر محمد و آل محمد درود فرست، و ما را بر شکر و ذکر و فرمانبرداری و عبادتت یاری فرما،به رحمتت سوگند ای مهربانترین مهربانان." التماس دعا... 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖
مداحی آنلاین - من می مستور می بینم - بنی فاطمه.mp3
7.32M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب_کبری(س) 💐من می مستور می بینم 💐من همه جا شور میبینم 🎤 #بنی #فاطمه 👏 #سرود 👌فوق زیبا 🌷گلچین بهترین #مولودی های روز   🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
💔 بـی مـِهـر دل ما ارزشی نداشـت بی اشـک های او گـل مـا ارزشــی نـداشـت با گریه های اوست کہ مـا گریـہ کُـن شـدیـم وَرنَـہ حـیـات بـاطـــل مـا ارزشـی نـداشــت 🍁   🏴 🏴 🍃🏴اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🏴🍃 🏴اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🏴  ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ ﷽کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی﷽. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @jihadmughniyah 🕊 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
YEKNET.IR -banifateme-shahadat-emam-hadi.mp3
3.06M
🔳 🌴آقا برات عزا گرفتم 🌴پیش شما بها گرفتم 🎤 🏴💔🏴💔🏴💔🏴💔 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
پست خانم ✨ بابا من به زندگی بی تو عادت ندارم..😔 ♥️{اینجا نگاه های شما ارزشمند است} ♥️ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ▬▭▬❖𖧷🕊𖧷❖▬▭▬ https://eitaa.com/jihadmughniyah ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
🔴چقدر مگه ارزششو داره حجاب داشته باشم... میخوام آزاد باشم و زندگی کنم! 🔹جواب_شهید موسی نامجو : خواهرم، یک توصیه به تو دارم و آن اینست که تو باید درس آزادگی و زندگی کردن را از حضرت کبری (س) و (س) یاد بگیری، را رعایت کن، حجابت را حفظ کن، زیرا که حفظ حجاب از خون هر شهیدی ارزشش بیشتر است. ✍فرازی از وصیت‌نامه شهید سرتیپ موسی نامجو