eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایتی بسیار زیبا از کلیله و دمنه درباره زود قضاوت کردن دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند . در فصل بهار ، وقتی که باران زیاد می بارید ، کبوتر ماده به همسرش گفت : " این لانه خیلی مرطوب است . اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست . " کبوتر جواب داد : " به زودی تابستان از راه می رسد و هوا گرمتر خواهد شد . علاوه براین ، ساختن این چنین لانه ای که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خیلی مشکل است ."   بنابراین دو كبوتر در همان لانه قبلی ماندند تا این که تابستان فرا رسید و لانه آنها خشک تر شد و زندگی خوشی را در مزرعه سپری کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم می خواستند می خوردند و مقداری از آن را نیز برای زمستان در انبار ذخیره می کردند . یک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالی به یكدیگر گفتند : " حالا یک انبار پر از غذا داریم . بنابراین ، این زمستان هم زنده خواهیم ماند . " آنها در انبار را بستند و دیگر سری به آن نزدند تا این که تابستان به پایان رسید و دیگر در مزرعه دانه به ندرت پیدا می شد . پرنده ماده که نمی توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت می کرد و کبوتر نر برای او غذا تهیه می کرد . در فصل پائیز وقتی که بارندگی آغاز شد و کبوترها نمی توانستند برای خوردن غذا به مزرعه بروند ، یاد انبار آذوقه شان افتادند . دانه های انبار بر اثر گرمای زیاد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اولیه شان شده بود و کمتر به نظر می رسید . کبوتر نر با عصبانیت به پیش جفت خود بازگشت و فریاد زد : " عجب بی فکر و شکمو هستی ! ما این دانه ها را برای زمستان ذخیره کرده بودیم ، ولی تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندی ، خورده ای ؟ مگر زمستان و سرما و یخبندان را فراموش کردی ؟ " کبوتر ماده با عصبانیت پاسخ داد :   " من دانه ها را نخوردم و نمی دانم که چرا نصف انبار خالی شده ؟ " کبوتر ماده که از دیدن مقدار کم دانه های انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت : " قسم می خورم که از همان روزی که این دانه ها را ذخیره کردیم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور می توانستم آنها را بخورم ؟ من در حیرتم چرا این قدر دانه های انبار کم شده است . این قدر عصبانی نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشی و دانه های باقی مانده را بخوریم . شاید کف انبار فرو رفته باشد یا شاید موش ها انبار را پیدا کرده اند و مقداری از آنها را خورده اند . شاید هم شخص دیگری دانه های ما را دزدیده است . در هرصورت تو نباید عجولانه قضاوت کنی . اگر آرام باشی و صبر کنی ، حقیقت روشن می شود . " کبوتر نر با عصبانیت گفت : " کافی است ! من به حرف های تو گوش نمی دهم و لازم نیست مرا نصیحت کنی . من مطمئن هستم که هیچکس غیر از تو به اینجا نیامده است . اگر هم کسی آمده ، تو خوب می دانی که آن چه کسی بوده است . اگر تو دانه ها را نخوردی باید راستش را بگویی . من نمی توانم منتظر بمانم و این اجازه را به تو نمی دهم که هر کاری دلت می خواهد بکنی . خلاصه ، اگر چیزی می دانی و قصد داری که بعد بگویی بهتر است همین الان بگویی ." کبوتر ماده که چیزی درباره کم شدن دانه ها نمی دانست ، شروع به گریه و زاری کرد و گفت : " من به دانه ها دست نزدم و نمی دانم که چه بلایی بر سر آنها آمده است " و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بیرون انداخت . کبوتر ماده گفت : " تو نباید به این سرعت درباره من قضاوت کنی و به من تهمت ناروا بزنی . به زودی از کرده خود پشیمان خواهی شد . ولی باید بگویم که آن وقت خیلی دیر است و بلافاصله به طرف بیابان پرواز کرد و پس از مدتی گرفتار دام صیاد شد . "   کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگی خود ادامه داد . او از این که اجازه نداد جفتش او را فریب دهد ، خیلی خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره بارانی و مرطوب شد . دانه های انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با دیدن این موضوع ، فهمید که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خیلی پشیمان شد ، ولی دیگر برای توبه کردن خیلی دیر شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتی زندگی کرد .   پندها: زود قضاوت  نكنید. زود به انتهای قضیه نرسید و یكه به قاضی نروید یا در میان صحبت‌ها مدام دنبال درست و غلط نگردید. قبل از نتیجه گیری كردن در مورد حرف‌های دیگران كمی فكر كنید ؛‌ خصوصا اگر می‌دانید این صحبت فقط از یك احساس زود گذر نشات می‌گیرد. @jihadmughniyeh_ir
✅ تکرار سه فتنه زمان حضرت علی(عليه السلام) – در زمان ما 1- فتنه رنگی جمل سهم خواهی- حبس خانگی – انحراف توسط فرزند – ناکثین 2-فتنه مذاکره با شیطان بزرگ زمانه - و فریب خوردن ابوموسی اشعری -قاسطين 3-فتنه القای ناکارآمدی القای عدم عدالت- توسط مذهبی های احمق – مارقین یا خوارج در فتنه اول: یاران نزدیک پیامبر (طلحه و زبیر) که بعد از پیامبر خیلی ثروتمند شده بودند - وقتی دیدند نمی توانند در حکومت علی (ع) به پست و مقام برسند با همراهی خانواده پیامبر (یعنی عایشه) علیه جانشین پیامبر (یعنی علی ع) شورش کردند– و خیلی ها در این وسط کشته شدند – زبیر از اولین یاران پیامبر و علی (ع) بود – ولی پسرش او را منحرف کرد - و بعد از جنگ به شکل بدی کشته شد- علی (ع) از کشته شدن دوست قدیمی اش (یعنی زبیر) در حال انحراف خیلی ناراحت شد – این فتنه رنگی بود و به جمل (یعنی شتر سرخ) شهرت یافت- در آخر با اینکه عایشه موجب فتنه و قتل خیلی ها شده بود حضرت علی (ع) عایشه را به حبس خانگی محکوم کرد تا فتنه دیگری نشود و مردم بیشتری در این وسط کشته نشوند به نظر شما زبیر زمان ما چه کسی بود؟ در فتنه دوم: سپاه حضرت علی(ع) با سپاه شیطان بزرگ زمان (یعنی معاویه) در جنگ بود و چون معاویه در حال شکست بود پیشنهاد مذاکره داد – برخی یاران حضرت علی فریب خوردند و پیشنهاد مذاکره را باور کردند – حضرت قبول نکرد و فرمود به آنها اعتماد نکنید – ولی مردم با سرگردگی بعضی منافقین داخلی حضرت علی (ع) را مجبور کردند – حضرت پذیرفت ولی کس دیگری را برای مذاکره فرستاد (مالک اشتر) – مردم گفتند مالک را نمی خواهیم او جنگ طلب است – ما فرد باسواد و صلح طلب را میفرستیم (ابوموسی اشعری) – چند مدت مذاکره طول کشید – تا اینکه ابوموسی فریب خورد و ابتدا شرایط را اجرا کرد و انگشتر را درآورد – ولی معاویه و عمروعاص تعهدات را اجرا نکردند – بعد از اینکه مردم دیدند مذاکرات شکست خورده به جای اینکه پشیمان شوند – گفتند ما اشتباه کردیم چرا علی قبول کرد پس علی هم اشتباه کرده باید توبه کند به نظر شما ابوموسی زمان ما چه کسی است؟ اما فتنه سوم: برخی از یاران حضرت علی(ع) (یعنی مذهبی های بی بصیرت) به این نتیجه رسیده بودند که حکومت حضرت ناکارآمد و ناعادلانه است – آنها در نتیجه جنگ های متعدد و تخلف های برخی مدیران به این نتیجه رسیده بودند – آنها حضرت علی(ع) اعتراض میکردند و قصد داشتند ایشان را وادار به توبه کنند – آنها خود را از حضرت علی (ع) عادل تر و دین شناس تر می دانستند - شروع به اعتراض کردند – سه خصوصیت عجیب خوارج این بود که آنها همه را فاسد می دانستند – و برای ولی مسلمین (یعنی علی ع) تعیین تکلیف میکردند – خود را عدالت طلب و دین دار واقعی می دانستند و جلوتر از امام حرکت میکردند – و در آخر باقیمانده خوارج حضرت علی (ع) را کشتند ♦️♦️♦️مواظب باشید این فتنه قصد القای ناکارآمدی و بی عدالت را دارد و همچنین ناامید کردن بچه های مذهبی – توسط افراد به ظاهر مذهبی و عدالت خواه - ولی رهبر عزیز انقلاب در تمام سخنرانی ها دارند به مردم امید می دهد و تاکید میکند به آینده امیدوار باشیم. @jihadmughniyeh_ir
💢موانع بر سر اجرای عدالت علی(ع) ♦️علی(ع) در اجرای حاکمیت اصیل اسلامی با دشمنان خارجی یا مشرکین درگیری نداشت. ♦️چند جبهه داخلی که همگی لباس اسلام پوشیده و ادعای سابقه در کنار پیامبر بودن را دارند، در مقابل او ایستاده اند. ♦️معمول ترین دشمن علی(ع) در دوران خلافت را، معاویه و عمروعاص می دانند و آنها را در صدر قرار میدهند. ♦️اما در همین دسته بندی ها، در درون سپاه امام هم افراد تاثیرگذاری حضور دارند که معاویه بدون آنها نمیتوانست به موفقیت در صفین دست پیدا کند. ♦️آن شخص کسی نیست جز اشعث بن قیس. منافقی باهوش، قدرتمند، اهل خطابه و سخنور که به تنهایی در ماجرای صفین توانست در سپاه حضرت، شکاف ایجاد کند. ♦️اشعث تا قبل از خلافت حضرت علی(ع) ولایت آذربایجان را عهده‌دار بود و سالی صد هزار درهم از خراج آن دیار را به او می‌ رسید. ♦️پس از قتل خلیفه و پیوستن مردم به علی ( ع ) وی نیز به آن حضرت پیوست و در جنگ صفین نیز شرکت کرد ♦️در یکی از شب‌های جنگ صفین که اعراب بسیاری کشته شده بودند افراد قبیله خویش را جمع کرد و به بهانه دلسوزی بدان‌ها گفت : امروز دیدید که چقدر از جمعیت عرب کشته شد ؟! به خدا سوگند که در عمرم چنین کشتاری به چشم ندیده‌ام .اگر بنا باشد جنگ به این صورت ادامه یابد ، عرب نابود گردد ،و با این سخنان خود در آن‌ها ایجاد تزلزل کرد . ♦️این خبر به گوش معاویه رسید و همین امر انگیزه او شد که قرآن‌ها را بر نیزه کند و امیرالمؤمنین را به حکمیت بخواند . ♦️علت این کارشکنی آن بود که على‌بن‌ابى‌طالب(ع) پس از جنگ جمل، یعنى حدود 6 ماه پس از آغاز خلافتش، او را از ولایت آذربایجان عزل كرد و از وى خواست تا اموال حكومتى را در كوفه به حضرت تحویل دهد.  این تصمیم بر اشعث ناگوار آمد ، به‌طورى كه بر آن شد تا به معاویه بپیوندد؛ ولى قومش او را بازداشتند ، زیرا ترك شهر و قوم و پیوستن به معاویه را سزاوار نمى‌دانستند. 📚الامامة والسیاسة / ج1 / ص112 ♦️در روانشناسی منافق حضرت امیر میفرمایند: منافق شخصی مغرور، ریاست طلب و حسود است. ♦️حالا همین صفات را می توان در اشعث بن قیس دید. ♦️او در جنگ صفین در سپاه امام على(ع) بود و از سوى حضرت فرمانده جناح راست لشكر عراق شد. در این جنگ ، به مالك اشتر كه اصالتى یمنى داشت و از سرداران برجسته سپاه على(ع)بود، حسادت می ورزید و در كسب پیروزیهاى نخستین با او به رقابت مى‌پرداخت ودر نهایت خیانت کرد ولشکر حضرت را متفرق کرد 📚واقعة صفین / ص‌180 @jihadmughniyeh_ir
رمان واقعی بنام فرار از جهنم   نوشته ، در ۶۷قسمت   از سرگذشت پر پیچ وخم یڪ تازه مسلمان امریڪایی، قبل از تشرف به اسلام و بعداز آن،   که در جنگ میان شیطان و فرشته و بهشت وجهنم،در آخر بر شیطان پیروز شده   و راه بهشت را در پیش می گیرد…   به عبارتی میتوان گفت این داستان واقعی به نوعی ثابت ڪننده امڪان تغییر در انسان می باشد   که همه چیز حتی خویهای حیوانی شخص نمیتواند مانع تغییر و رسیدن به انسانیت شود   ومیتوان باوجود تمام مشڪلات و سختیهای پیش رو و زمینه وجود گناه و دوری از انسانیت   بازهم انسان زیست؛ و فراموش نڪرد که خدا همه جا با مااست…   خودتون بخونید قضاوت با شما … @jihadmughniyeh_ir
فرار از جهنم: 🔵اتحاد، عدالت، خودباوری من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن ... هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن ... فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن ... و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم ... شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه ... این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره ... ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم ... ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود ... برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد ... چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره ... برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم ... برای ما فقط یک مفهوم بود ... جنگ ... جنگ برای بقا ... جنگ برای زنده موندن ... بله ... من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود ... منطقه ای که هر روز توش درگیری بود ... تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود ... درسته ... من وسط جهنم متولد شده بودم ... و این جهنم از همون روزهای اول با من بود ... من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با من بود ... من وسط جهنم به دنیا اومده بودم ... ✍ادامــــــه دارد ... @jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت_اول_داستان_دنباله‌دار فرار از جهنم: 🔵اتحاد، عدالت، خودباوری من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر ب
قسمت دوم داستان  دنباله‌ دار فرار از جهنم: 🔵یک روز شوم صبح ها که از خواب بیدار می شدم ... مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه ...  حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد ... دوباره بعد از ظهر بلند می شد ...قهوه، یکم غذا، آرایش و .... من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم ... در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه ... بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم .... پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد ... گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم ... ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد .... همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید ... سر کلاس درس نشسته بودم ... مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد ... همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن ... مکث می کردن ... و دوباره ... .. تمام وجودم یخ کرده بود ... ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم .... معلم مون دم در کلاس ایستاده بود ... نگاه عمیقی به من کرد ... استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم ... از جا بلند شدم ...هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد ... اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود ... ✍ادامــــــه دارد .... @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خروج اشغالگران ترکیه از نقطه مراقبتی مورک در سوریه 🔸 30 کامیون از "مورک" به نقطه مراقبتی "معرحطاط" در مسیر بزرگراه M5 و 40 کامیون دیگر به شهر "النیرب" رسیدند. منبع: www.alnujaba.ir @jihadmughniyeh_ir
🔴 حمله‌ موشکی رژیم‌صهیونیستی به مدرسه‌ای در سوریه 🔸 شبکه الاخباریه سوریه از شلیک یک موشک به سوی مدرسه‌ای در روستای الحریه واقع در حومه شمالی القنیطره سوریه، توسط رژیم‌صهیونیستی خبر داد. منبع: www.alnujaba.ir @jihadmughniyeh_ir
🍃💔 شهادتت مبارک باغیرت 💔😭 @jihadmughniyeh_ir
365.5K
تشییع شهید محمد محمدی ۹۹.۰۷.۳۰
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
🍃💔 من خود به چشم خویشتن.. دیدم که جانم می رود... 💔😭😭😭 @jihadmughniyeh_ir
▪️‏اگر همان موقع که رویش ملت با وقاحت تیتر زد "سرتیپ همدانی در سوریه کشته شد" با این هرزنامه برخورد جدی می‌شد، ارگان رسمی شهرداری تهران تیتر نمی‌زد "مرگ مرد بسیجی در درگیری با اشرار" مرگ بر شهردار تهران مرگ برخانواده منافق شهردار تهران مرگ بر برادر شهردار تهران که در کمپ منافقین از مسئولین زیر رده مربم رجوی است مرگ برروحانی خائن که هرچی منافق دوربرشو گذاشته ودارن مملکت رو به یغما میرن شهردار تهران تیتر زد ونوشت مرگ مرد بسیجی وحاضر نشد بنویسدشهادت مرد بسیجی و یا حداقل کشته شدن مرد بسیجی با اراذل چون نطفه خانوادگی شهردار تهران ازمنافقین بوده وجد در جد لقمه حرام منافقین رو خورده بوده است این همان شهرداری است که دهه اول محرم پرچم های ابا عبدالله را ازکوچه وبرزن تهران جمع اوری کرده است @Fars_Plus @jihadmughniyeh_ir
شهید در لغت به معنی ((گواه)) است و در اصطلاح به کسی گویند که در مجرای شهادت قرار گرفته و در راه خدا کشته می شود. شهادت نوعی از مرگ نیست بلکه صفتی از ((حیات معقول)) است. زیرا حیات معمولی که متاسفانه اکثریت انسانها را اداره می کند، همواره خود و ادامه بی پایان خود را می خواهد، لیکن در حیات معقول فرد آن زندگی پاک از آلودگی ها که خود را در یک مجموعه بزرگی به نام جهان هستی در مسیر تکاملی می بیند که پایانش منطقه جاذبه الهی است. لذا شهید همواره زنده است و حیات و ممات او همواره صفتی است برای حیات طیبه و به مصداق آیه شریفه قرآن که می فرماید: و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءُ عند ربهم یرزقون(169 آ ل عمران)و گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگانی هستند، بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند. شهید همواره زنده است و مرگ او در واقع انتقال از حیات جاری در سطح طبیعت به حیات پشت پرده آن می باشد. و یا در آیه ای دیگر می فرماید: ((و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لاتشعرون)) که در این آیه نیز به زنده بودن شهید اشاره نموده است. در قرآن مجید، حدود ده آیه به صورت صریح درباره کسانی که در راه خدا کشته شده باشند وجود دارد. از جمله مسائلی که در این آیات به آن اشاره شده است عبارت است از زنده بودن شهید، رزق شهید، آمرزش گناهان شهید، ضایع نشدن عمل شهید، مسرت و خوشحالی شهید، وارد شدن در رحمت الهی و رستگاری شهید. در این نوشتار کوتاه اشاره ای به آنها خواهیم داشت. واژه شهید به معنای حضور و دیدن گرفته شده است، و صفت مشبّه و دلالت بر ثبوت دارد. واژه شهید در قرآن کریم به عنوان گواه و شاهد (گواهان اعمال) آمده است. قرآن کریم دربارة شهید و شهیدان می فرماید: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. منظور از حیات، همان حیات واقعی است و در نقطه مقابل در آیات دیگری خداوند متعال حیات کافران را پس از مرگ، هلاکت و نابودی شمرده است. بنابراین، حیات شهیدان و زنده بودن آنها سعادتمندی است که همه مؤمنان از آن بهره مند خواهند شد. از طرفی برخی از مردم تصور می کردند که کسانی که در راه خدا جهاد می کنند و به شهادت می رسیدند، نابود شده و از بین رفته اند، به همین جهت قرآن کریم برای زدودن چنین تصوری می فرماید: کسانی که در راه خدا کشته می شوند، زنده اند، و نزد پروردگار خویش از روزی بهره مند می شوند. @jihadmughniyeh_ir
 «پیامبرگرامی اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلم)»: الـمُجاهدونَ فی ‌سبیلِ ‌اللهِ قُوّادُ اَهلِ الـجَنّةِ. مجاهدان در راه خدا رهبران اهل بهشتند. (مستدرک،‌ ج ١١، ص ١٨) @jihadmughniyeh_ir
💠 💠 🔰 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): 💢 مَن أحسَنَ تَدبيرَ مَعيشَتِهِ رَزَقَهُ اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى . ✍🏻 هر كس براى گذرانِ زندگانى خويش، به درستى برنامه ريزى كند ، خداى ـ تبارك و تعالى ـ روزى اش مى بخشد . 📚 اُسد الغابة : ج ۵ ص ۳۳۶ ح ۵۲۹۴ @jihadmughniyeh_ir
✴️ پنجشنبه 1 آبان 1399 ✴️ 5 ربیع الاول 1442 ✴️ 22 اکتبر 2020 🕋 مناسب ها دینی و اسلامی. 🏴 وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام " ۱۱۷ ه.ق " . 🎇 امور دینی و اسلامی . 📛 صبح را با صدقه اغاز کنید. 📛 از ملاقات رؤسا و قسم دروغ جدا پرهیز شود . ⏪ مناسب زایمان و نوزادش حالش خوب است . ان شاءالله ⏪ مریض امروز زود خوب می شود. 🚘 مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 🔭ا حکام نجوم. 🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است . ✳️ شروع به درمان . ✳️ کندن چاه و کانال . ✳️ و از شیر گرفتن کودک نیک است . 🔵 امروز (روز پنجشنبه) مباشرت هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن اقا بزرگوار و عاقل گردد .ان شاءالله. 🔳 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، وقت مباشرت پس از زمان فضیلت نماز عشا است و فرزند شب جمعه ، از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام و سخنوری نطاق گردد که سخن او در دل ها اثر گذارد . ان شاءالله ✂️ اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث سرور و شادی است . 💉💉 حجامت فصد خون دادن : یا و فصد باعث زردی رنگ می شود . 🛏 تعبیر خواب امشب: اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 6 سوره مبارکه " انعام " است. الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن ...... و چنین برداشت میشود که چیز ناخوشی به صاحب خواب برسد و یا به اندک آزردگی مبتلا گردد .در این مضامین قیاس شود. 💎 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 🔹 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 @jihadmughniyeh_ir
خنده هـايت . . . آنچنان جادو ڪند جانِ مرا هر چه غـم آيد سـرم هرگز نبينم آفتى ! @jihadmughniyeh_ir
🔖 ‌ ✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت.🍃 ✍ گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅 🎙‌ راوے: همسر 🌷 @jihadmughniyeh_ir
❌هــی نـــگـــو مـن گنــهــکــارم❌ ✔️حتی اگه گناهکاری با ، تَه دلت بگو خدا رو شکر وگرنه اوضاع بیریخت میشه ✍ حاج اسماعیل دولابی ⭕ خیلی نگو من گناهکارم ⭕ هی نگو من گنهکارم ⚠ این را ادامه نده تا خـــودتـــــ هم به این یقیــن برسی... ✅ روی صفات خوب و کارهای خوبت کـــار کن تا روی آنــها به یقین برسی 📛 معصیت را به یقین نــرسان  📛 ایمان را به شک تبدیل نــکن ✅ تاثیر زبان این است که اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره‌ام و عادت کنی، اوضاع خیـــلی بی‌ریختـــ می‌شود... همیشه بگویید "الحمدلله".... شکر خدا بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همـــراه کنی. 🔰 اگر پَکر هستی دو مرتبه همـــراه با دلت بگو "الحمدلله" آن وقت غمت را از بین می‌برد... ⚠️ اَلسَّلامُ عَلَیْکــَ یٰاصٰاحِبــَ الْاَمْر @jihadmughniyeh_ir
نام و نام خانوادگی: ایرج دوپلانی نام پدر: سلطان تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۶/۲۵ تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۰۹/۰۹ محل تولد:آغاجاری محل شهادت:بستان زندگینامه: بسمه تعالی گوشه ای از زندگی و چگونگی شهادت شهید ایرج (میثم) دوپلانی و باز دست و پنجه کافر به خون نشست و در غم جگر گوشه ای دوستدارانش را داغدار ساخت . با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و با درود به شهیدان انقلاب بخصوص شهدای جنگ تحمیلی اخیر . شهید میثم دوپلانی در بیست و پنجم شهریور ۱۳۴۵ در شهرک طالقانی ماهشهر متولد شد دوران ابتدائی و راهنمائی را در شهرک به پایان می رساند . کلاس پنجم دبستان همکلاس بخاطر اخلاق و رفتار آنها درگیری پیدا می کرد و به خاطر اخلاق و رفتار آنها درگیری پیدا می کرد و به خواهران همکلاس می گفت که باید روسری داشته باشند . سال ۱۳۵۶ زمانیکه در مدرسه راهنمایی شهید مطهری شهرک طالقانی درس می خواند با یکی از دبیران که دیدگاه کمونیسی داشت درگیر بدلیل مخالف با ایشان سالل دوم راهنمایی را در مدرسۀ دکتر علی شریعتی – ماهشهر به پایان می رساند . که با هوادارها دائم درگیری می داشت . تا اینکه از بدو شروع بسیج در ماهشهر وارد بسیج می شوند شبهای سرد و بارانی بود که در منطقه نوپاژ و اتوبان شهر نگهبانی می دادند . اوایل تابستان سال ۶۰ برای رفتن به جبهه و برای اولین بار این فرزند ۱۵ ساله اسلام اسم نویسی می کند . که با مخالفت خانواده و مراجعه آنها به دفتر بسیج روبرو و از رفتن باز می ماند . چند ماهی گذشت هوای گرم تابستان و همچنان به کار خود در بسیج ادامه می داد . اواخر شهریور د دفتر تبلیغاتی اسلامی شهرک شروع به فعالیت می کند و کار رسیدگی به کتابخانه را بعهده داشت . و باز برای بار دوم برای رفتن به جبهه اسم نویسی می کند . و به تمام بچه های دفتر تبلیغات می گوید که رضایت خانواده ام را بدست آوردم . آموزش می بیند و به جبهه بستان اعزام می شود که در اشغال نیروهای صدامی بود . مادرم می گوید : از حسینی (مسجد) شهداء تا پارک ایستگاه اتوبوس که پیاده طی کردیم دائم هی یکی بمن می گفت : دائم الهام می شد بمن …..ایرج شهید می شود ….ایرج شهید در دل شب اجرای طرح عملیات طریق القدس که امام راحل آن را فتح الفتوح نامیدند . در آذر ماه ۱۳۶۰ آغاز گردید و فریادهای یا حسین فرماندهی در کوه و دشت خونین خوزستان پیچید . بعد از پیروزی همه سوار جبپ لندرور می شوند که بر گردند . در بین راه میثم عزیز ما می گوید : می خواهم پیاده شوم . با اصرار مانع او می وند اما باتفاق یکی از برادران فمرزم از شهرستان فسا – شیراز پیاده می شود و در کانال غرق در شادی شروع می کنند و راه می افتند شاد و سر حال از پیروزی بر صدامیان که ناگهان صدای نالۀ آنها بلند می شود آری پایش به روی مین می رود و از قسمت ران گوشت پایش له می گردد و شکاف عمیقی بر می دارد . با عجله به سوی او می روند . سوار ماشین می کنند و او را صدا می زنند …..دوپلانی ….دوپلانی …..چشمهای نازنین و قشنگ خود را باز می کند نگاهی می کند و دوباره می بندد . و بدین ترتیب برادر ۱۵ ساله ما میثم خوب و با وقار ما که دو ماه از سال تحصیلی می گذشت سال اول دبیرستان رشته نظری عاشق و شیفته خدا ، که به خدا هم عاشق شده بود ، به شرف شهادت نائل آمد و به خیل کاروان شهدای اسلام پیوست و چه سعادتمندانه این مجاهد حق پو با سلاح الله اکبر و ایثار خون در راه مکتب و انقلاب اسلامی دین خود را به نحو احسن ادا نمود . روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد @jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
نام و نام خانوادگی: ایرج دوپلانی نام پدر: سلطان تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۶/۲۵ تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۰۹/۰۹ مح
وصیتنامه شهید میثم دوپلانی: بسم الله الرحمن الرحیم وصیت نامه برادر بسیجی شهید ایرج [میثم] دوپلانی انا لله و انا الیه راجعون پدر و مادر مهربان این وصیت نامه من پس از شهادت است قبل از اینکه این سعادت نصیبم بشود ، من شروع کرده ام و امیدوارم بتوانم با یک پیروزی کامل یا جزیی برای خدا و اسلام و قران جان بی ارزش را به خدا آفریننده خود تسلیم نمایم امیدوارم بتوانم برای شما فرزند نیکو و صالح بوده باشم . از شما می خواهم پس از شهادتم هیچ گونه گریه و زاری نکنید بلکه خوشحال باشید زیرا من پیروز شدم و به ارزوی خود رسیدم و امیدوارم برادران و دوستانم بعد از من بتوانند با پایداری مرز و بوم این کشور اسلامی را از دشمنان پلید و کافر پاک گردانند . مادر جان هر موقع به یاد من افتادی و خواستی گریه کنی و یا اینکه بر سر قبر من آمدی آن لحظه به فکر کربلای حسین (ع) باش که در ان زمان با کافران و ستمکاران برای بر جای ماندن اسلام و آزادی تمام مسلمانان از زیر سلطه یزید و جنایتکاران و جانی چگونه جان خود و فرزندان عزیزشان را دو دستی تقدیم حق تعالی نمود . و تنها پیامی که برای ملت و خانواده ام دارم همان پیام اسلام و قران است که بوالسلام شهیدان زنده اند و نپندارید که شهیدان مرده اند بلکه شهید قلب تاریخ است . انا لله و انا الیه راجعون : ما از ان خدا هستیم و سر انجام بسوی او مراجعت می کنیم اگر خدا کند و انشاءالله شهید شدم مرا در (زنجیر) پیش بقیه شهدا دفن کنید . والسلام @jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
قسمت دوم داستان  دنباله‌ دار فرار از جهنم: 🔵یک روز شوم صبح ها که از خواب بیدار می شدم ... مادرم ت
سوم داستان  دنباله‌ دار و واقعی فرار از جهنم: 🔵 خداحافظ بچه ها نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم قفل در شل شده بود ... چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد ... بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون ... نمی دونم کجا می خواستن برن ... توی راه یه ماشین با سرعت اونها رو زیر گرفته بود ... ناتالی درجا کشته شده بود ... زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره ... آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود ... بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن ... هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود ... زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود ... داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن ... نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم ... شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم ... حس می کردم من قاتل اونهام ... باید خودم در رو درست می کردم ... نباید تنهاشون می گذاشتم ... نباید ... مغزم هنگ کرده بود ... می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن ... داد می زدم و اونها رو هل می دادم ... سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم ... تمام بدنم می لرزید ... شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود ... التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت ... . . خدمات اجتماعی تازه رسیده بود ... توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده ... غرق خون ... تنها ... ✍ ادامــــــه دارد... @jihadmughniyeh_ir