eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
به من یاد داد... به من یاد داد با شلوار لی هم میشه شد.. میشه پولدار بود و شد.. میشه شد و شد.. میشه تفریح کرد و شد.. میشه زندگی کرد و شد.. میشه تلاش کرد و شد.. میشه آرزو کرد و شد.. میشه بود و شد.. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
نام پدر: محمدرضا تاریخ تولد: ۱۳۷۰/۰۴/۲۱ محل تولد: ایران - اصفهان - نجف آباد تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۵/۱۸ محل شهادت: سوریه طول مدت حیات: ۲۶ سال مزار شهید: گلزارشهدای نجف آباد - اصفهان متولد ۲۱ تیر ماه سال ۱۳۷۰، در نجف آباد اصفهان است. وی در زمینهٔ ترویج و تبلیغ کتاب از اعضای فعّال مؤسسه احمد کاظمی بود و به فعالیت‌های خیریه و نیکوکارانه و کمک به محرومیت زدایی در مناطق فقیر ایران می پرداخت. اطرافیان وی می گویند که وی نحوه از دنیا رفتنش را پیش بینی و آرزو کرده بود «جوری شهید شود که هم مثل امام حسین (ع) باشد و هم مثل مادرش، فاطمه زهرا (س).» وی پس از استخدام در سپاه، عصرها در کتابفروشی کار کرده و درآمد حاصل از آن را در اردوهای جهادی برای فقرزدایی خرج می‌کرد. حُجَجی در هنگام شهادت، فرزندی دو ساله داشت. دانش‌آموخته مرکز آموزش علمی کاربردی علویجه در رشته تکنولوژی کنترل، ورودی سال ۱۳۸۷ بود. وی همچنین از خادمینِ راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران جنگ ایران و عراق بود. زمانی که به سوریه اعزام شد در لشکر زرهی هشت نجف اشرف فعالیت داشت. سرانجام در ۲۶ سالگی در تابستان سال ۱۳۹۶ به اسارت نیروهای داعش در سوریه درآمد و دو روز بعد در تاریخ ۱۸ مرداد ماه همانند مولایش حسین بن علی(ع) با سر بریده به زیارت حق شتافت. مزار وی در گلزارشهدای نجف آباد اصفهان قرار دارد. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
رمان واقعی بنام فرار از جهنم   نوشته ، در ۶۷قسمت   از سرگذشت پر پیچ وخم یڪ تازه مسلمان امریڪایی، قبل از تشرف به اسلام و بعداز آن،   که در جنگ میان شیطان و فرشته و بهشت وجهنم،در آخر بر شیطان پیروز شده   و راه بهشت را در پیش می گیرد…   به عبارتی میتوان گفت این داستان واقعی به نوعی ثابت ڪننده امڪان تغییر در انسان می باشد   که همه چیز حتی خویهای حیوانی شخص نمیتواند مانع تغییر و رسیدن به انسانیت شود   ومیتوان باوجود تمام مشڪلات و سختیهای پیش رو و زمینه وجود گناه و دوری از انسانیت   بازهم انسان زیست؛ و فراموش نڪرد که خدا همه جا با مااست…   خودتون بخونید قضاوت با شما … @jihadmughniyeh_ir
جهان در حال است دنیا دیگر طبیعی نیست الان جهاد در پیش داریم، اول که واجب تر است؛ زیرا همه چیز لحظه ی معلوم می شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت. 🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰 •••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾••• @jihadmughniyeh_ir
🎙فرازی از سخنرانی در سالگرد پدرش 🔴 ای آقا و مولای ما، برای ما نزد خدای متعال طلب کن که ما تا آخرین نفس در راه خدا ایستادیم و بزرگترین آرزوی ما در این راهِ پر از قربانی و فیض و سرور این است که خود و ارواحمان را فدای این سازیم؛ در زیر پرچم و با چتر پیروزی خدا متعال. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🖥  @jihadmughniyeh_ir
🍃❣🍃❣🍃 🌷خانواده مغنیه به یک خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقه بود. 🌷همه بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت دور هم جمع بودند. از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه هایی دارند . 🌷همه ی نوه ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به ... جهاد فقط گفت:  طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم!... 🌷همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است! 🌷وسط و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید. درست یک هفته بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار، در بین خیل گسترده ی کسانی که برای آمده بودند!!... طرح جهاد، بود. 🔺به روایت 🌷 ۹۸ 🍃🌹🍃🌹 🌙@jihadmughniyeh_ir
♥️ « . ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ توضیح ﻣﻴﺪﺍﺩ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ خیلےﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎے ﺳﯿﺪ ﮔﻮﺵ نڪردم . ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ڪہ ﺑﺮﯾﻢ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﻟﻴﺴﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩے ﮐﻪ ﺳﯿﺪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ! ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ؛ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ . ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻢ : «ﺳﯿﺪ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯿﻔﺮستے؟» ﮔﻔﺖ : «ﻭﺍﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﻳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻢ پس ﻓﺮﺩﺍ مےدم بهتون » ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ . ﺭﻓﺘﻢ ڪﺎﻣﻞ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ڪﺮﺩﻡ .  ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ . . ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ : «ﺳﯿﺪ ﺟﺎﻥ ، ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ؟»  ﮔﻔﺖ : «ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩے؟» ﮔﻔﺘﻢ : «ﺁﺭﻩ» ﮔﻔﺖ : «ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺍے ﺍﮔﻪ ﺑﻬﺖ مےگفتم ﺑﺮﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺖ مےگفتم ﭼﺮﺍ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشدے . ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭے ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ڪنے . ﺣﺎﻻ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺧﺎﺹ! ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺳﺮ ﻧﺰﺩے ؛ ﺑﺮﻭ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﯿﺎ .»  ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺳﯿﺪ ؛ خیلے ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺑﻮﺩ ، خیلے . .🌱 ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺬڪﺮ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ . ﻫﺮ ڪے ﺟﺎے ﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ .» 🥀🌙 🕊✨ 💛🌻