#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_ام"
هنوز پشت لبش سبز نشده بود،
پسر کوچک عماد مغنیه خیلی زود
راهی را که پدرش بیش از سی سال
قبل آغاز کرده بود در پیش گرفت..
او زندگی را بی ارزش نمیدانست،
اما به آن اجازه نداد که وی را بفریبد!
خیلی زود به پدر شهیدش پیوست ..
حدود هفت سال ولی همین مقدار
کافی بود تا مجاهدین درخششی از
حاج رضوانی دیگر را در او ببینند ..
او نمونهای از پدرش بود.
زیرکی، فراست، شخصیت
فرماندهی، نوآوری و...
دقیقا ویژگی های "رضوانی" بود در او ..
جهاد در اوج آمادگی و آماده سازی
شخصیت جهادی خود بود و این کار
را قبل از شهادت پدرش آغاز کرد،
پس از آن نیز فرصت هایی برایش
محیا شد که توانست ارزش های
پنهان شخصیت خود را بشناسد ...🌱
پ.ن: شهید جهاد کنار پدرشون
در مراسم عقد برادرشون آقا مصطفی
@jihadmughniyeh_ir
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_یکم"
آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم،با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسی كرد، به حاج قاسم اطلاع دادنجهاد به ديدن شما آمده حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييدسريع بيايد داخل پيش من !! تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگیاش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو!
و شانهی حاج قاسم را بوسيد،
خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد ،اما حاجی ممانعت كرد جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل میمانم!باهم نشستند و چای خوردن …برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم،جان شما و جان او! ايشان اجازهی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد! جهاد لبخندی زد و باز شانهی حاج قاسم را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت عمو جان من به فدای شما،حاج قاسم هم نگاهی پراز عشق و محبت
به جهاد كرد و همينطور كه به جهاد نگاه ميكرد رو به سمت آن برادر مسئول گفتن: مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد...!
آن لحظه همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين جهاد و حاج قاسم فهميدند..
@jihadmughniyeh_ir
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_دوم"
-برادرِشهیدحاجحسنتهرانیمقدم:
حاج حسن آقا وقتی آمد در لبنانبه
همراه شهید عماد مغنیه طرحهای
استراتژیک علیه اسرائیل تنظیم کردند!
و به حمدالله سیستمموشکی حزب الله
را راهاندازی کردند ...
آن زمان جهاد یک پسر کوچک بود
که از همان موقع همراه پدرش بود،
حاج حسن جهاد را بغل میکرد و میبوسید
و کلی با او خوش و بش میکرد ..
دشمن فکر میکرد با به شهادت رساندن
این فرزندان مقاومت، مقاومت از حرکت
متوقف خواهد شد ...
این حرکت مقاومت با این شهادت ها
نه تنها متوقف نمیشود بلکه با عزم
راسخ تر و انگیزه بهتر راه خط سرخ
شهادت را تا نابودی اسرائیل ادامه
خواهد داد ...✌️🏻!"
@jihadmughniyeh_ir
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_سوم"
جهادجوانبسیارباحيايیبود ..
همــيشه وقتی مــيرفتيم بيرون
سـرش پايين بود دائم و سریع هم
كارش را انجام ميداد كه برويم
و زياد در اين فضاها نمی ماند،
مهمانی كه ميرفتيم يا در جمعی
اگرحضور داشت لبخند دائم بر
لبهایش بود اما با همان چهره
مهربان وخندان دینش را
حفظ ميكرد"
گاهی در جمع دوستانمان
اگر از بچه ها حرفی ناشايست
ميشنيد با همان خندهاش
متذکر میشد!"
@jihadmughniyeh_ir
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_چهارم"
تصاویر شهیدجهاد که بیشترش به سفر ایرانشون برمیگرده.
شانزده ساله بود که او را دیدم ،
نوجوانی رشید و نورانی ...
در حرم حضرت معصومه(س)
باهم همراه شدیم، فارسی را کمی
میفهمید وعربی را کم میفهمیدم ..
ولی نگاه های با معنایش تمام
حرف را میزد ..
ندیده بودم کسی با زیارتنامه حضرت معصومه(س) گریه کند
ولی او گریه کرد ..
و من از گریه او بغض کردم که ما چه داریم در کنار خود و قدرش را نمیدانیم، زیارت که تمام شد گوشه ای نشستیم، از حال و هوا که خارج شد گفتم:
من تا به حال در حرم بی بی
گریه نکرده بودم ولی الان از گریه تو...
خندید ، گفت: چه حسی نسبت به
حضرت زینب (س) داری؟
گویی با مشت کوبید به سرم
اشک در چشمانم جمع شد ..
نه او چیزی گفت و نه من.
دو سه روزی با هم بودیم؛
استوار بود و خود ساخته
مردی بود برای خودش.
@jihadmughniyeh_ir
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_پنجم
اولین بار وقتی مردم با چهره
جهادمغنیه آشنا شدند،
که او در مراسم ختم والده
شهید حاج قاسم عزیزشرکت کرده بود
فرزند خوش سیمای حاج رضوان
درست پشت سر سردار ایستاده بود
و به میهمان خوش آمد می گفت
گاهی شانه های سردار را میبوسید
و سردار گاه بر می گشت و
با او نجوا می کرد ..
رابطه صمیمانه حاج قاسم
و این جوان او را در کانون
توجهات قرار داد-!"
سردار گاه او را به بعضی از میهمانان
معرفی می کرد و آنها با لبخند او را
در آغوش می کشیدند ..
@jihadmughniyeh_ir
4.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_هفتم
جشن تولد يكی از دوستانمان بود
با جهاد تصميم گرفتيم با هم بریم
و براش كادو بخريم ..🎁
من به جهاد يكی از بهترين پاساژ ها
رو برای خريد معرفی كردم که به آنجا
بريم اما جهاد مخالفت كرد و از من
خواست كه به يكی از مغازه ها برای
خريد كردن بريم ..
وقتی رسيديم ديدم كمی چهرش
درهم رفت و سرش پايين بود...
ازش سوال كردم اتفاقی افتاده؟
گفت دلم ميگيره وقتی جوونا رو
اينجوری ميبينم ديدم نگاهش به آن
سمت خيابان رفت ..
چند دخترو پسر مشغول شوخی باهم
و حركات سبكانه ای بودند ...💔!
دستش رو روی شانه ام گذاشت
وگفت برويم...
به داخل مغازه رفت وسريع چيزی
برای هديه انتخاب كرد و برگشتيم.
در داخل ماشين سرش پايين و زياد
حرف نميزد مگر اينكه من باهاش صحبت
ميكردم و اون پاسخ میداد ..
شب هنگامی كه ميخواستيم به مهمانی
بريم ناگهان او را جلوی در خانه خود
ديدم و پرسيدم: اينجا چيكار ميكنی؟
من فكر ميكردم رفتی!؟
گفت من نميام ولی از طرف من هديه
رو بهش بده و تبريک بگو ازش علت
اينكار رو سوال كردم..
گفت شنيدم جايی كه تولد رو گرفتن
مكان مناسبی برای شركت ما نيست
ما ابروی حزب الله و جوانان اين راهيم
اونوقت خودمون اسمش را خراب كنيم؟!
@jihadmughniyeh_ir
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_هشتم
روایتی از دختر فرمانده شهید
سردار سید حمید تقوی فر🇮🇷
یکی از دوستان بابا به اسم ابوجاسم
در سپاه قدس تعریف میکرد ،
که بعد از شهادت بابا جهاد مغنیه به طور
محرمانه و امنیتی با چند تا از بچه های
سپاه قدس،سر مزار بابا اومد ؛
و ساعت ها سر مزار بابا نشست و
خیلی گریه و درد دل کرد ..
همه ی بچه ها میگفتن نمیدونیم از
حاج حمید چی خواست تا اینکه تقریبا
کمتر از یک ماه بعد رسید ..🕊
و همه گفتن که جهاد مغنیه شهادتش رو
از حاج حمید گرفت ...
@jihadmughniyeh_ir
☑️هي الشهادة التی
تعمد الحیاة
.
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_نهم"
جهاد را کسی نمی شناخت
اما وقتی شهید شد خیلی زود
عطر شهادتش دلهای جوانان
جبهه مقاومت را پر کرد ..
این ویژگی شهدای حزب الله است.
تا زندهاند فقط سرویس جاسوسی رژیم صهیونیستی آنها را میشناسد،
اما پس از شهادت همه جهان اسلام
متوجه شان میشود ..
عکس نوشت:
همیشه جهاد را با سلاح رزم میدیدید،
اینبار با سلاح دوربین ببینید 🎥
با دوربینها میتوان در هزاران کیلومتر
آن طرفتر خط شکنی کرد اما با تفنگها
شاید کیلومترها آن طرفتر ..
دوربینها زینبیاند و تفنگها حسینی!
@jihadmughniyeh_ir
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_چهلم
یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه
تهران با هم ملاقات گذاشته بودیم ..
و من از قم برای دیدارش رفتم،
جهاد به محض این که منو دید
گفت : چقدر لاغر شده ای تو
مگه ورزش نمی کنی؟!!
مگه آقا نفرمودند:
تحصیل، تهذیب ، ورزش...!
و من فهمیدم که سخنان رهبر
معظم انقلاب به چه میزان تاثیر گذار
بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه
میزان با اهمیت است!
-سید کمیل باقر زاده
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_چهلویکم 1⃣4⃣"
جهاد با اينكه يک جوان امروزی بود
اما فوق العاده مومن و نجيب بود
و حدود و حريم خود را با هر كس
بخصوص #نامحرم حفظ ميكرد ..
به طوری كه در هر فضايی حضور
پيدا نميكرد يا اگر مسائلی در
اينباره اتفاق ميفتاد ..
حتما متذکر میشد ..!
@jihadmughniyeh_ir
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_چهلودوم"
حاجعماد و نوجوانی ۱۴ ساله که
با یکی از فرماندهان میدانی در
ماشینش در یکی از محورهای مقاومت
رانندگی میکرد..(خطبهیمتقینازرادیوپخشمیشد📻)...
وقتی حاجی(همرزمشهید) شنید که
جهاد خطبهی متقین برای
امیرالمومنین(علیهالسلام) که از رادیو
پخش میشد را تکرار میکرد،
تعجب کرد، صدا را خاموش کرد
و به او(جهاد) گفت: ادامه بده...
پس خطبه را کامل خواند تا آخرش..
حاجی متحیر شد و پرسید چرا خطبه را
حفظ کردی؟
جهاد گفت: بخاطر این خطبه اینجا هستم.
-ادامهدارد...
@jihadmughniyeh_ir