فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ یاسیدالشهــدا
اگـر باعــث بسته شــدن راهِ کربلا منم
و اگر باعث بسته شدن راهِ مشهد منم
مـن غلط ڪردم !💔
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
+ یاسیدالشهــدا اگـر باعــث بسته شــدن راهِ کربلا منم و اگر باعث بسته شدن راهِ مشهد منم مـن غلط ڪر
خوشا بہ حال کسانی که کربلا رفتند
نه مثل من ، کہ در این شهـــر زندانم💔
منم بہ یاد #رقیه ، اربعینِ امسال
به جای کربُبَلا در «خرابه» میمانم!
جآمانده 💔
آقاجـان:)♡
بيا توافقنامه امضا كنيم
من رآكتور قلبم را بـهنامت ميكنم،
تـو هم تحريم چشمانت را از من بردار ...!
.
#اللھمالرزقنـانگاهالمھدي!♥️:)
#السلامعلیڪیابقیھاللہ✨
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوشنبههـایامـامحسنی
میخواستمکهمشقلیلی
کنم؛نوشتمحسن...💚:)
{علیاکبرحائری}
✅|#کپیآزاد
❌|#نصبهرگونهلوگوممنوع
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
:)!"🖤
مقاومتتصمیمما
ومجاهدت . . ؛
مسیرماناست !🕶☝️🏿
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
یـا ذَاالْجلالِ وَ الْاِکرام.'🌱 ✍️روایتـیمــادرانــه #مـامـا،هنـگامشهـادتامـاممهـدیراصـدازد
یـا قاضِیَ الْحاجات.'🌱
✍️روایـتـیمــادرانـه
روز هشتمِ بعد از شهادت؛
به خود میلرزید.
بازهم وضو و بازهم اشکهایی که در سحرگاهان جاری بود.
نماز صبحش را خواند و در آخرِ سلامش زیر لب نجواهای عاشقانهای داشت: «مادر جان، انشاالله که در آخرین نفسهایت امام زمان (عج) را یاد کردهای مادر...».
خورشید بهاری که طلوع کرد مردم برای عرض تسلیت و تبریک میآمدند.
همه از آنچه میدیدند و میشنیدند به شگفت آمدند.
این مادر شهید بود که به آنها دلداری میداد و آرامشان میکرد.
به دوستان فرزندش کمک میکرد. بیشترین جملهای که تکرار میکرد،
این بود: «پسرم شهید شده و پیکرش بر روی زمین است؛ درست است؛
اما بانوی ما حضرت زینب (سلام الله علیها) برادران و فرزندانش و فرزندان برادرانش به شهادت رسیدند و کسی نبود که به او دلداری دهد و تسلیت بگوید».
در آخر هم میگفت: «جز زیبایی چیزی ندیدم».
زمانی که کاری نداشت میایستاد و سخنانش را کامل میکرد و به خانواده میگفت:
«این لحظات لحظات عزت است نه لحظات ذلت و شکست».
سپس مینشست و نگاه رضایتمندانه و لبخندهای صمیمانهاش را نثار اطرافیان میکرد.
زیر لب با نجوا میکرد که: «انشاالله علی میآید».
#ادامـهدارد....🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اگر تا شام میخندی، اگر تا صبح میخوابی
تو از مُردن چه میفهمی، تو از برزخ چه میدانی؟
.
#شرحدل
#شهید_مصطفیصدرزاده
مادر پریشان است؛تمام خاطرات پسرش از مقابل چشمانش عبور میکند . . .
برق چشمانش،قد رشید و چهره زیبای پسرش را به خاطر می آورد . . .
چشمانش که به پیکر بی جان پسر می افتد امید هایش نا امید میشود...
با خود میگوید یعنی واقعا جهاد رفت؟...
بی تابی مادر امانش را بریده که پرچم گنبد امام حسین را می آورند...ندای یا حسین (ع) طنین انداز میشود . . .
نام حسین(ع) را که میشنود آرام میشود...
حالا دیگر روضه های عاشورا را مرور میکند...
به روضه علی اکبر که میرسد خجالت زده اشک هایش را پاک میکند . . .با خود میگوید جهاد "اربا اربا" نیست . . .
بمیرم برای اربابم حسین(ع) که جمع کردن پیکر علی اکبرش از دشت برایش معمایی شده بود . . .
#جهـادنا
#مهـربـونبـرادرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°وزیـدبوےخراساݧ و ناگهاݩ رد شد
ڪبوترانہ دݪـم بےقرار گـنبد شد
#ساعتبهوقتعاشقی
یابنالحسن..!
کارمازکارگذشتهبهخدامیدانم
اینهمهپایگناههایمناشکنریز💔
#اللهمعجلالولیڪالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون حب شما❤️
عشق نافرجام است...🥀
جوان🖇
حرم که نبیند
جوان ناکام است....
#حسیــنجــآن♥️
#منتظࢪانہ
#السلامعلیڪیابقیھاللہ💕
تـوهـزاࢪسـاݪاسـتڪہمنـتـظـرۍ...🥀
ومـݩهنـوزجـاۍِسـرباز،🤲
سَـربـارٺبودھام...!😓
ڪسـرهمـیـݩیڪنقـطہ،🎈
دنـیـاࢪابہـممۍریـزد:)⚖
هرگاه به بهشتزهرا میرفت،
آبی بر میداشت و قبور شهدا را میشست!
میگفت: با شهدا قرار گذاشتم که
من غبار را از رویِ قبرهای آنان بشورم
و آنها هم غبارِ گناه را از رویِ دل من بشورند!
#شهید_رسولخلیلی
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
یـا قاضِیَ الْحاجات.'🌱 ✍️روایـتـیمــادرانـه روز هشتمِ بعد از شهادت؛ به خود میلرزید. بازهم وضو
یـا اَرْحَمَ الرّحِمیـن'🌱
✍️روایتـیمـادرانـه
روز دوازدهم بعد از شهادت؛
دوازده روز از شهادت «علی» گذشت. رسیدن پیکر «علی» بهترین خبر برای قلب پر از غلیان مادر بود.
محلهها و کوچهها با گلهای زرد و آفتابگردان آذین بسته شدند؛ ماشینها لباسی از گلهای قرمز و سفید پوشیدند و زمین، لباسِ سفیدِ پر از برف بر تن کرده بود.
چقدر عجیب بود بارش برف در این ایام سال.
مضطرب و پریشان میایستاد پشت پنجره و دستانش را به هم میفشرد.
تمامی رازهایش را در قلب حفظ میکرد و در دل میگفت: «یا زهرا، زمان امتحان است. نمیخواهم ضعیف باشم. نمیخواهم صدایم بیرون بیاید.
کمکم کن. نمیخواهم عشقم، «علی» را با شیون و فریاد استقبال کنم». اینجا در پشت پنجره و به دور از چشمها، اشکهایش جاری بود. به چهره مونس و همدمش نگاهی انداخت: «چی شده ابو بلال؟»
پدر «علی» جواب داد: «آخرین باری که «علی» رفت میدانستم که دیگر برنمیگردد».
سپس با دستانش اشکهای مادر شهید را پاک کرد.
#ادامـهدارد....🎈