eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه 2⃣ 💢 شرح مسلمان شدن و معجزه ♨️ شرح شدنش را چنین می‌گوید: «زمانی که در دانشگاه نيويورک درس می خواندم، یک روز در کتابخانه قدم می‌زدم و کتاب‌ها را نگاه می‌کردم چشمم افتاد به و کنجکاو شدم که ببینم در چه چیزی آمده است. آن‌را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و ر ا به انگلیسی خواندم، احساس کردم این کلمات، کلمات نورانی است و نمی‌تواند گفته بشر باشد، اين بود که بسيار تحت تاثیر قرار گرفتم اين شد که آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می‌فهمم و قبول دارم.» 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ اولین آشنایی با و ایران از طریق یکی از مصاحبه‌های دکتر ، رایزن مطبوعاتی سفارت ایران در ایتالیا (در سال‌های ۵۸ تا۶۱) بوده که از طريق تلويزيون ايتاليا پخش شده که پس از شنيدن اين مصاحبه برای دیدار با وی به سفارت ايران در ايتاليا مراجعه کرده و همين باعث ارتباط با ايران شد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💯 درباره اولین ملاقاتش با مي‌گويد: «بعد از یک میزگرد مطبوعاتی که برگزار کردیم به عنوان رایزن مطبوعاتی سفارت ایران، یک روز یک‌شنبه در حالی که من در اقامتگاه سفارت بودم، دربان سفارت گفت که یک جوان ایتالیایی آمده و می‌خواهد شما را ببیند. من هم گفتم اگر می‌شود به او بگویید فردا برای ملاقات بیایند. ولی بعد از لحظاتی دربان سفارت دوباره زنگ زد که این جوان می‌گوید هر در بسته‌ای را می‌گشاید. من هم گفتم در را باز کنند و خودم هم رفتم به استقبالش. جوان قد بلند لاغری بود که با یک موتور گازی کهنه آمده بود و خودش را معرفی کرد. من بدون این‌که انتظار جواب مثبتی از او داشته باشم، از او پرسیدم که شما با خانوادهِ معروف نسبتی دارید و او گفت که من پسرش هستم. گفتم تو اگر واقعا پسر هستی پس چرا با این موتور دست دوم آمده‎ای؟ گفت این مال نگهبان‎مان است و من با این آمده‎ام تا شناخته نشوم. من مصاحبه شما را دیدم و هستم، گفتم چه زمان شدی؟ گفت چهار سال قبل. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ وی مي‌افزايد: « شرح شدنش را برايم گفت و درخواست کرد که با هم دوست باشیم، از آن به بعد هر وقت که به شهر رم می‎آمد - منزلش در شهر تورینو بود - به من هم سر می‎زد. و چند جلسه از ديدارهايمان نگذشته بود که شد.» 💯 مي‌گويد: «وقتی برایش راجع به توضیح دادم، مشتاق شد و بعد از شدن و ذکر ، نام او را « » گذاشتیم. بار اول که به ایران آمد، خدمت حضرت (ره) رفت. در آن ملاقات، حضرت ‎الله_خامنه‎ای، آقای ، و حضور داشتند.»  🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ چند بار به ایران سفر کرده و زیارت حرم (ع) مشرف شده بود. در یکی از این سفرها در هفتم فروردین 1360 در به امامت شرکت می‌کند. 💯 در همین سفر با بنيان‌گذار ايران دیدار کرده و حضرت پیشانی را می‌بوسد. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ♨️ با اینكه به دلیل موقعیت مالی و سیاسی خانوده‌اش با بسیاری از سیاسی و مذهبی جهان ملاقات كرده بود، در ملاقات با حضرت (ره) به شدت شیفته سادگی، عظمت و معنویت ایشان شده بود. این ارتباط عملاً مسیر زندگی را عوض كرد. 💯 خبرنگار روزنامه لاستامپا ایتالیا می‌گوید: «وقتی از ملاقاتش با حضرت امام(ره) و تحت تاثیر قرار گرفتنش صحبت می‌كرد، من احساس كردم كه (ره) او را سحر كرده است. @jihadmughniyeh_ir
شنبه آمد مرخصی ، به او گفتم : مگر به شما مرخصی دادند؟ گفت: به خاطر روز مادر آمدم پیشت، باید غروب به تهران برگردم ، سکه را گذاشت در دستم و گفت : مامان اگر به دیدار نایل شدی سلام من را برسان، دعا کن من هم به دیدار نایل بشوم. ✨ یوسف یک تک تیر انداز حرفه ای بود. از تمرکز بالایی برخوردار بود در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی ، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم  آیه " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد🎯 . این یعنی را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن عمل میکرد. 🌹 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌آریایی‌های وطنی!!😂😂😂😂 ▫️کاری که بعضی آریایی ها!!! تو موقع خواندن کردن مثل اینه که بری بعد موقع کف بزنی!!! دیوونه ها حافظ خودش قرآن بوده... "𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @jihadmughniyeh_ir
-دوستش داری؟ چشمان ادواردو برق می‌زند. •اوهوم -خیلی وقت هست می‌شناسی‌اش؟ •توی این سفر بیشتر باهاش آشنا شدم.. تقریبا هر شب باهم خلوت می‌کنیم. -ایتالیایی‌است یا آمریکایی؟ ادواردو شانه بالا می‌اندازد، انگار که بگوید مهم نیست یا معلوم نیست. -اسمش چیست؟ •قرآن. پدر ادواردو کمی جا می‌خورد. چیزی نمی‌فهمد. اسم برایش آشناست. یک جایی چنین اسمی شنیده. همان موقع مادرش می‌آید. پدر هنوز اخم‌هایش باز نشده و توی فکر است. از زنش می‌پرسد قرآن اسم دخترانه است؟ -نه اسم کتاب مقدس مسلمان‌هاست، چطور؟ -ادواردو می‌گوید اسم دوستش قرآن است. مادرش روترش میکند. -دوست دخترت مسلمان است؟ •نه، خود اسلام است، درستش می‌شود این‌که من مسلمان شده‌ام. از کتاب ادواردو نوشته‌ی بهزاد دانشگر
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۸ _... امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری! از حرفهایش میفهمیدم.. شوهرش در کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا کرده باشد.. که قدمهایم به زمین قفل شد... و او به سرعت به سمتم چرخید _چته؟ دوباره ترسیدی؟ دلی که سالها کافر شده بود... حالا برای حرم میتپید،.. تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید.. و او کمر به حاضر در حرم بسته بود... که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد _فقط کافیه چارتا مفاتیح پاره بشه تا کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک! چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید.. و نافرمانی نگاهم را میدید.. که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد _میخوای برگرد خونه! همین امشب شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه! نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید... و چشمان ابوجعده دست از سر صورتم برنمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم _باشه... و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد.. و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید... باورم نمیشد.. به پیشواز کشتن اینهمه انسان باشد که مرتب لبانش میجنبید و میخواند... پس از سالها ... از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی ام این بار نه به نیت که به قصد میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی(ع) شوم... که قدم هایم میلرزید... عده ای زن و کودک در حرم نشسته بودند،... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir