فاطمه مغنیه می گوید:
«جهاد می گفت خواهر به جان تو، اگر بابا بود چه کیفی میکرد. چقدر از این موضوع خوشحال می شد که می دید ما شخصیتمان پخته تر شده و آگاه تر شده ایم [ و با او صحبت های جدی تر می کنیم].»
بعد توضیح می دهد: «چون موقع شهادت حاج عماد ما هنوز کوچک بودیم، خصوصا جهاد.»🌿
#شهیــدبـنشهیـد
الشّام، الشّام، الشّام ..
سه روز است شما را پشت این دروازه نگه داشتهاند. از سر و وضع شهر معلوم است این سه روز را در تکاپو بودهاند برای آراستن شهر. برای دعوت اهالی به هلهله و پایکوبی. چه شهر غریبیست شام، چه دور است از حال و هوای بلاد مسلمین. قرابتش با بلاد غرب، از سر و روی شهر میبارد و همین بس است که همه کاروان را در غربتی مضاعف فرو ببرد، حتی اگر این هلهله و پایکوبی، این در و دیوارهای به زیور آراسته، این جماعت به تماشا آمده، این چشمهای خیره ناپاک، نمک بر زخمهاتان نپاشد. اینجا دیگر همه شما را به چشم اسرای خارجی میبینند. بانوان و دختران همراهتان را میبینید که از سیل آنهمه نگاه نامحرم، آنهمه ریشخند و شماتت، مضطر شدهاند و زیر لب دعا میکنند زودتر این نمایش دردناکِ خیابانی به آخر برسد. خدا خیر بدهد سهلبنسعدصاعدی را که چهارصد درهم به سردسته نیزهداران میدهد تا سرهای بر نیزه را جلوتر از کاروان حرکت دهد که مردم به تماشای آنها، نگاههای خیرهشان را از حریم حرم پیامبر بردارند... به شام رسیدهاید و این تازه آغاز ماجراست. ضیافتِ کاخ یزید و میهمانیِ خرابه پیشِ روست. خدا به شما صبر ببخشد بانو، نه! خدا شما را به صبر ببخشد!
#آجـرکاللهیـاصـاحبالـزمـان
تا حالا بازار سنتی شهرها رو دیدین؟
بالای حجرهها یک نیم طبقه وجود داره که اغلب یک ایوون کوچیک جلوش هست
بهش میگن طاق حجره یا ایوون حجره
اگر بازار سنتی رفتین همین بازار بزرگ تهران. قبل از ورود دقت کنین که چون راهروی بازار از سطح زمین پایینتره، از مدخل بازار کل بازار مشخصه
جمعیت
رفت و آمدها
ولولهها
زینالعابدین علیهالسلام. فرمود وقتی به مدخل بازار رسیدیم همه در حال شادی بودند، تمام بازار رو آذین بسته بودند، آدمها در ایوون حجرهها میرقصیدند
و ما میدیدیم
الشّام
و ایکاش بازار مسلمانان بود، نه یهودیان.
بر درِ میخانه رفتن
کار یکرنگان بُوَد
خودفروشان را به کوی
مِی فروشان راه نیست..🌱
#امامرضاجانم💛
#سـاعتبهوقتمشهد
🕊﴿شهید محمد یونس ابراهیمی
(ابو هانی)﴾🇦🇫
🌷تاریخ تولد : 1363/10/01
🏡محل تولد : کابل - افغانستان
📿تاریخ شهادت : 1395/11/09
💎محل شهادت : فرودگاه نظامی تیفور - سوریه
👨👩👧👦وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند
🕌محل مزار شهید : قم - بهشت معصومه (س) - قطعه شهدای مدافع حرم
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدِ وَآلِ مُحَمَّد.'🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالا گرفته کار زیارت نرفتهها..🖤
#دلتنگتیمارباب💔🥀
انتقادی،پیشنهادی دارید درخدمتیم...↯↻
https://harfeto.timefriend.net/16312058710711
هـزارقصہ نوشـتیم
برصـحیفہےدل اما
هنوزعـشقتو عـنوان
سرمقالہےماسـت💔🌱
#جهـادنا
#مهـربـونبـرادرم
انسان بایـد طوری زندگی کند
که باعث غم امام زمانش نشود
#غیرعاقلانه زندگی کردن اولین
و بالاترین غمی اسـت که به نبی
و اولیای الهی وارد میشود
#قـرآنکــریم🌱
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
یـا حـیُّ یـا قیّوم.'🌱 💎«یعقوب» بود، در طلب پیراهن یار «یعقوب» که از فرط خستگی نفس کم آورده بود،
یـا ربَّ العالَمیـن.'🌱
💎《یعقوب》بوددرطلبپیراهنیـار
امروز 3 شوال، درست چهل و هفت روز بعد از آخرین حضور «یعقوب»، کنار پیچ کوچه، بچههای محله منتظر «یعقوب» هستند.
«یعقوب» هم قول داده که میآید.
آفتاب به طور کامل در آسمان پهنا گزیده و تابش تند آن، مستقیم به صورت بچهها میخورد.
هیچ چیز چشمگیری به چشم نمیخورد جز سر و صداهایی که از چند خانه آن طرفتر به گوش میرسد.
صدای ریختن قاشق چنگالها در یک تشت پلاستیکی و همهمهای که گاه شیون زنها به آن رنگ میپاشد.
و البته عکسهایی که کل کوچه را آذین بسته. «جعفر» که مثل همیشه به دیوار سنگی تکیه داده، سیگار چهارم و پنجمش به ته میرسد، انگشتش را میسوزاند اما انگار که انگشتانش بی حس شده باشد،
هیچ واکنشی نشان نمیدهد. مانند مردهای که تازه روح از بدنش جدا شده، رد نگاهش به پیچ کوچه مانده.
«حسن» که بی قرارتر از همه طول وعرض کوچه را طی میکند، رو به «مصطفی» که حوصله حرف زدن ندارد و گوشهای کز کرده با بغض میگوید:
«مطمئن هستی که میآید؟ «مصطفی» بدون اینکه پاسخ «حسن» را بدهد رویش را بر میگرداند.»
#ادامـهدارد....🎈