چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما
خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم
که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخم ها که نخوردم من از زبان خودم!
#سجاد_رشیدی_پور
📸: Fair.frame
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
جانا ز فراقِ تو
این محنتِ جان تا کِی :)
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
بعد از تو
دیگر دستهایم توان نداشت
به روی لبی کشیده شود
تا رژی را پاک کند
بعد از تو
دیگر زبانم توان نداشت
به کسی بگوید
دیوانه لبهایت را
چنین شیرین نکن
بعد از تو
دیگر چشمهایم جان نداشت
به روی دلبری کسی
چپ چپ نگاه کند
تا حرمت نگاه دارد
بعد از تو
من دیگر توان نداشت
خودش را نصیحت کند
تا عشق را پیگری کند
بعد از تو
دیگر نشد به نرفتن کسی
اصرار کند
بعد از تو،
بعد از تو من مرد
اما نفس کشیدن را مجبور شد...
#حامد_رجب_پور
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
آن روز كه چشمانِ تو در من نگريست
میبايد مُرد و باز میبايد زيست...
♥️🙃
#احمد_شاملو
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
یکبار هم به من گفت: «عزیزترینم»!
تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود.
ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، « ترینِ » آنهایی!
#حمید_جدیدی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
باری
امید خویش
به دلداری ام فرست
دانی که
آرزوی تو تنهاست در دلم...
#هوشنگ_ابتهاج
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
ولی خودمانیم بد حیف کردی...
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم
که هر شب پشت سرت مینشست و موهای خرمایی ات را میبافت و عطر موهایت را نفس میکشید...
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم...
که وقتی خسته و کوفته از سر کار به خانه برمیگشت و در حال آشپزی بودی،تو را در آغوش میگرفت و تمام خستگی از تنش بیرون میرفت..
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم...
که پایه تمام شیطنت هایت بود،وسط زمستان بستنی میخوردیم،زنگ خانه ها را میزدیم و فرار میکردیم،برایت لاک میزدم،عصر های جمعه برایت آشپزی میکردم،دامن گل گلی ات را میپوشیدم و برایت ادا و شکلک درمیاوردم تا بخندی...
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم....
که جدا از دوست داشتنت تو را بلد بود
تو را درک میکرد
با اخلاق های خاص زنانه تو میساخت
تو را میفهمید
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم....
که در زمان پیری،حتی اگر
دیابت هم داشتم و فشارم بالا و پایین بود
ولی با دیدن تو باز هم قند در دلم آب میشد و آن چشمهای جذابت فشارم را بالا و پایین میکرد
میخواستم برایت از آن مرد هایی شوم....
که تو را تاج سر خود میگذاشت
تمام شهر از عشقمان صحبت میکرد
داغ جداییمان را روی دل تک تک حسودهایمان میگذاشتیم
ای امان امان امان از این روزگار...
بد حیف کردیا...بد حیف کردی
#امیرعلی_اسدی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
مثلا بهش پیام بدی
جناب مخاطب گرامی!
این بار نه بسته اینترنتی تمام شده و نه شارژ اعتباری
چیزی نیست تنها دلمان برایتان تنگ شده :)♥️
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
این منم که گم شدم..
یا تو که پیدا نشدی..؟
#عباس_معروفی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
يک بار زنگ زده بودم منزل نقیزاده.
اسمش فرامرز بود و با يكی ديگر كه هيچ يادم نيست، سه نفرى روى يک نيمكت مینشستيم. مادرش كه گوشی را برداشت، اسمش يادم رفت.
- منزل نقیزاده؟
از بابام ياد گرفته بودم بگويم منزلِ فلانی. مادرش شاكی و عصبی گفت:
- با كی كار دارين؟
با .. پسرتون!
- كدومشون؟
تک پسر بودم و فكر اين را نكرده بودم كه در يک خانه شايد بيش از يک پسر وجود داشته باشد.
- كدومشون؟ با كدومشون كار دارى؟
شاكیتر و عصبیتر پرسيد.
هول شدم. يادم نيامد كه مثلا بگويم آن كه اول راهنماييه.
مِنمِنكنان گفتم «اون كه موهاش فرفريه، حرف بد میزنه، قشنگ میخنده».
اونی كه قشنگ میخندید خانه نبود. تق!
فردايش گفت «من قشنگ میخندم!؟»
و ريسه رفت. من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نياورده بود، ولی از قشنگ خنديدنش خندهام گرفت.
بعدترها فكر كردم آدم بايد هر از گاهی اسم همخانهاش را، رفقایش را، بغلدستیهایش را فراموش كند. بعد زور بزند توى سه جمله توصيفشان كند؛ بدو بدو بگويد مثلا: آنكه خندهاش قشنگ است.
آنكه حرف زدنش مثل قهوهى تازه دم است.
آنكه سينهاش حال عاشقی دارد.
#حسین_وحدانی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
لذت خاصی است با هر بوسه لبهای او
میشود نقش نوی هر دم از این خاتم جدا
♥️🙃
#صائب_تبریزی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
عالم پُر است از تو،
و خالی ست جایِ تو...
#صائب_تبریزى
📸: Pz_carmedia
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
«چشمانت زيباست؛»
به زيبايىِ قدس كه
هزاران دشمن در آرزوىِ اشغالِ آنهاست!
🙃👀♥️
#نزار_قربانی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
💭
دور نباش
در این دنیای کوچک،
در این آغوش دنج،
نزدیکتر باش،
از روح به جان،
نزدیکتر باش،
از جان به تن،
نزدیکتر باش،
از تن به من،
تو، خود من باش :)♥️
#حامد_نیازی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
بلد بود وقتی یک قاشق توی ظرف هست آن را همیشه طرف معشوقش بگذارد. بلد بود از صدای آب بفهمد که کی باید حوله به دست پشت در حمام بایستد. بلد بود سر کدام آهنگ صدا را بلند کند چون او آن را بیشتر دوست دارد. بلد بود کدام تکه از کدام کتاب را بخواند وقتی دارد موهایش را میبافد. بلد بود موهایش را ببافد. بلد بود آخرش چه جوری با کش مو ببنددشان که از هم باز نشود. بلد بود دو تکه دارچین توی چای بیندازد و بلد بود چای را توی استکان شیشهای بریزد كه رنگش معلوم باشد و بلد بود کنارش گز به جای قند بیاورد؛ چون همهی اینها را معشوقش دوستتر میدارد. بلد بود معشوقش را دوستتر بدارد. بلد بود برایش گل بخرد، بلد بود برایش حرف بزند، بلد بود بخنداندش، بلد بود بغلش کند تا نترسد، بلد بود وقتی گریه میکند چی بگوید یا چی نگوید، بلد بود صبور باشد، بلد بود منتظر بماند، بلد بود گلش را هر روز آب بدهد، بلد بود حواسش به همه چیز باشد.
همهی اینها را بلد بود اما دلش را نداشت به کسی دل بدهد. بلد نبود دوست داشته شود. بلد نبود خودش را رها کند. بلد نبود بشود همهچیِ یک آدمِ دیگر. بلد نبود بگذارد کسی عاشقش بشود. برای همین هم قاشقها مانده بودند توی کشو، حوله آویزان به جارختی، کتاب بالای کتابخانه، چای و دارچین هم توی کابینتِ خانهی بیصدا. برای همین بود که گلفروشهای توی خیابان، حتی نگاهش هم نمیکردند.
#حسین_وحدانی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸