خاطرات #من_نوعی از استاد #فرج_نژاد (10)
دیگر برای #طلبگی تصمیمم را گرفته بودم. بهتدریج اطرافیان هم این را فهمیدند و البته بسیاریشان از آن متعجب شدند و یا نهی کردند.
(یک نکته را در این میان یادآوری کنم: محمدحسین فرجنژاد علت تامه نبود. مجموعهای از زمینهها، آشناییها و محرکها مرا به این تصمیم رساندند. حتی شاید برخی از این عوامل، متمرکز بر حوزه هم نبودند و انگیزههایی ثانوی وجود داشت، ولی در این بین، نقش استاد فرجنژاد یک نقش ویژه بود.)
روزها و ماهها گذشت و تابستان 1387 راهی #قم شدم برای مصاحبهی پس از آزمون، با یکی دیگر از دوستان که او هم با استاد فرجنژاد مرتبط بود، از مجموعهای دیگر. دو بار به قم رفتم و هر دو بار، در منزل استاد بیتوته کردم.
مدت زیادی از ازدواج استاد نمیگذشت. خانهای دو طبقه را با برادر بزرگترش که طلبه نبود، اجاره کرده بودند و او در زیرزمین مینشست. برادرش یک پسر داشت و او هنوز فرزندی نداشت. میان سالنِ همان زیرزمین، پردهای کشیده بود و برای خود و میهمانانش اتاقی دست و پا کرده بود.
خانمش هم با هنر دستش چیزهایی میساخت و آن خانه را تزیین میکرد. همراه شدن با حسین فرجنژاد در زندگی، هنری بود فراتر از آن هنرهای دستی که آن #بانو توانسته بود از پس آن برآید.
استاد بعدها بارها میگفت که دیر ازدواج کرده و تأکید میکرد فعالیتهایش پس از ازدواج شدت گرفته و موفقیتش فزونی یافته. و این همه بدون یک #همسر_سازگار ممکن نیست.
@jorenush