شعری از زنده یاد مشفق کاشانی:
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ....
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ
ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮشر ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ
ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد
ﺯﻧﺪﮔﯽ
آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد.………. زندگی کن
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ
ﻗﺼﻪ ی ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....
ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....
ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ ....ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛
ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ...
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ... ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ
#ادبی
@jpz09399909120
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید...
#ادبی
@jpz09399909120
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . مردی سوار بر خرش آنجا رسید. از خر فرود آمد و خرِ خود را کنار اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند .
مرد آن سخن نشنید و با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد.
مرد گفت : اسب تو خر مرا لَنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود.
مرد او را کشان کشان نزد قاضی برد.
قاضی از حال سوال کرد.
شیخ هم چنان خاموش بود.
قاضی به مرد شاکی گفت : این مرد لال است!
مرد گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از این با من سخن گفته ……
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟ چه گفت؟
او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند.
قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت
شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: “جواب ابلهان خاموشی ست”
علی اکبر دهخدا
#ادبی
#اخلاقی
@jpz09399909120
یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟
👤قیصر امین پور
#ادبی
#اجتماعی
@jpz09399909120
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زبان یکی از مهمترین عناصر فرهنگی برای هر کشوری میباشد که برای حفظ اون باید ملت و حاکمیت و عقلا و علما در حفظ اون تلاش کنند هرچند در کشور نسبت به هجمه زبان غربی حساسیت وجود دارد ولی متاسفانه در مقابل نفوذ زبان عربی نه تنها حساسیتی نیست بلکه فرش قرمز هم پهن میشه مثل برنامه تلویزیونی فی المجلس که در تلویزیون پخش میشه
#ادبی
#انتقادی
#پارسی_راپاس_بداریم
@jpz09399909120
با خبر شدیم
*" خُسرو فرشیدوَرد"*
شاعر و نویسندۀ گرانقدر
در خانۀ سالمندان نیکان
به دیار باقی شتافتند
شعر زیبای
*"این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست"*
از سروده های این بزرگمردِ وطن پرست است که پس از سفرهای خارج از کشور ، از ذهن پرمسئولیت او تراوش کرده است و تلنگری گزنده است بر وضعیت امروز "تمایلات متداول درجامعه"
روانش شاد و یاد و تفکر جاری در این اثرش همواره زنده باد !
*این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست؛*
*این خاک چه زیباست ولی خاکِ وطن نیست؛*
آن دختـــــــــــرِ چشم آبیِ گیسوی طلایی،
طنازِ سیه چشــــــــــم، چو معشوقۀ من نیست؛
آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت،
هرگز به دل انگیــــــــــزیِ ایرانِ کهن نیست؛
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان،
لطفی است که در "کَلگَری" و " نیس" و "پِکَن" نیست؛
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل" دریای عَدَن" نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی "آهوی خُتَن" نیست؛
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست؛
آوارگی وخانه بِدوشی چه بلایی ست ؟
دردی است که هَمتاش در این دیرِ کهن نیست !
من بَهرِ کِه خوانم غزل سعدی و حافظ ؟
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست؟
هرکس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بی شُبهِه که مغزش به سر ، و روح به تن نیست !
" پاریس" قشنگ است ولی نیست چو تهران ...
" لندن" به دلاویزی شیرازِ کُهن نیست؛
هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ " آلپ"
چون دامنِ البُرز ، پُر از چین وشکن نیست؛
این کوه بلند است ولی نیست دماوند ....
این رود چه زیباست ولی رود تَجَن نیست؛
*این شهرعظیم است ولی شهرغریب است،*
*این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست!*
*یاد ونامش جاودان*🖤
#اجتماعی
#ادبی
@jpz09399909120
شعری زیبا از زنده یاد " #سهراب_سپهری "
❣️زندگی ذره كاهیست ، كه كوهش كردیم
❣️زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
❣️زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
❣️زندگی نیست بجز دیدن یار ،
❣️زندگی نیست بجز عشق ،
❣️بجز حرف محبت به كسی ،
❣️ورنه هر خار و خسی ،
❣️زندگی كرده بسی ،
❣️زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
❣️دو سه تا كوچه و پس كوچه و اندازه ی یك عمر بیابان دارد .
❣️ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟! ...
.
#ادبی
#تربیتی
@jpz09399909120
📕#داستان_کوتاه
*بهرام گرامی ،
معروف به "بهرام قصاب" ، میلیاردر ایرانی که بزرگترین کوره آجر پزی خصوصی در منطقه "تمبی" مسجدسلیمان را با بیش از 200 هزار سفال و آجر ، وقف خیریه کرده است ...*
*او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو میکند .*
*میگويد : من در خانوادهای بسیار فقیر و در روستای "گلی خون" در حوالی "پاگچ امام رضا" زندگی میکردم .*
*هنگامی که از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال با خود بیاورند ، خانوادهام به رغم گریههای شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند .*
*یک روز قبل از اردو ، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلمِ من که از اهالی "کلگیر" بود و از وضعیت فقرِ خانواده ما هم آگاه بود ، به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند . غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام کردم .*
*دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی هم به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم . در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد ، صدقه بود یا جایزه ؟!*
*به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه که بود ، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود .* *تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را در بازار "نمره یک" یافتم . در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان هم کوچ کند .*
*بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری" . او گفت : "من اصلاً به گردن کسی حقی ندارم" . من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : "لابد آمدهای که آن یک ریال را به من پس بدهی" ؟ گفتم : " آری" و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود کردم و به سمت یکی از ویلاهایم در "چم آسیاب" به راه افتادم .*
*هنگامی که به ویلا رسیدم ، به استادم گفتم : "استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادام العمر هم حقوق ماهیانه ای نزد من خواهی داشت" . استاد که خیلی شگفت زده شده بود گفت : "اما این خیلی زیاد است" .*
*من گفتم : "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست" . من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خودم احساس میکنم ...*
*مرد شدن ، شاید تصادفی باشد ، ولی مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست !*
*ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ...*
*اما ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" باشند .*
*که ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است .*
*ﻭ اما ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ...
#ادبی
#اخلاقی
#داستانک
@jpz09399909120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادبی
#موسیقی
#پندانه
۱. جهان ما فرایند تفکرات ماست. پس برای تغییر آن اول باید تفکراتمان را تغییر دهیم.
۲. زندگی مانند راندن یک دوچرخه است. برای اینکه تعادل خود را حفظ کنید فقط باید به حرکت ادامه دهید.
۳. هر انسان بخشی از کل است که جهان هستی نامیده می شود
۴. تخیل همه چیز است؛ درواقع یک پیش نمایش از چیزهایی است که میتوانید در آینده داشته باشید
ه. انسان باید به دنبال این باشد که کیست، نه اینکه به دنبال چیزی باشد که فکر می کند باید باشد
۶. من هرگز فکرم را درگیر آینده نمی کنم. چون خودش به زودی می آید.
۷.از دیروز یاد بگیر، امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش. مهم این است که دست از پرسش برنداری.
۸. کسی که هرگز اشتباه نکند، چیز جدیدی یاد نمی گیرد.
۹. سعی نکنید یک انسان موفق باشید. بلکه سعی کنید یک فرد ارزشمند شوید
۱۰. هیچ مشکلی با همان سطح آگاهی که آن را ایجاد کرده است حل نمی شود
#اخلاقی
@jpz09113931202
@jpz09399909120