eitaa logo
معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
3.8هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1هزار ویدیو
285 فایل
درگاه ارتباطی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا علیهاالسلام با مخاطبان ............... ادمین امور فرهنگی: @jz_farhangi ادمین امور خانواده: @Edare_khanevade
مشاهده در ایتا
دانلود
(1) ۹۹ 🌺سفر اربعین (قسمت 1) 🔰تماشای دیوانه های حسین 🌸قصه از روزهای اول ماه صفر شروع میشود . این قصه ی عاشقی . ولوله که در قلب بیفتد با خودت می گویی یعنی می شود امسال ... من هم ...شاید ... تپش قلب که دست خود آدم نیست . متصدی گذرنامه ها زیر لب غر می زند که "چرا همه کارهای گذرنامه یتان را گذاشته اید این وقت سال ؛ که هر سال شلوغ می شود ". مگر خبر ندارد از آن تپش ... از آن ولوله ی در قلب .. چه می گوید برای خودش!!! از چهره ی مرد جوان پیدا نبود مشکل ذهنی اش.مثل بقیه در صف طولانی منتظر ایستاده بود ،مثل بقیه ...شاید عاشقتر .... نوبتش که شد ،متصدی باهوش سریع فهمید،گفت رضایت پدر داری؟؟ _پدرم مرده پدر بزرگت چی زنده است ؟ - نه ، اونم مرده عمو ، دایی ، قیّم ات ... باید رضایت محضری بیاری ... اب سرد نه !آب یخ رویش ریختند .. تلفن کوچک قدیمی اش را درآورد و به چند نفری زنگ زد ، با صدای ناراحت و کلمات تکه تکه توضیح میداد : سلام ...میگن نمیشه .. میگه اجازه می خواد ... میخوام برم کربلا ... از اتاق بیرون رفت!و همه ی ما دیوانه ها به یک دیوانه ی عاشق نگاه میکردیم نفهمیدیم که آخر به کربلا میرسد یا نه ! هرچند که او زودتر از همه ی ما آنجا بود.😭 ادامه دارد... نویسنده: سرکار خانم فاطمه بیات طلبه سطح۳جامعه الزهرا سلام الله علیها 🔹🔹🔹 ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft http://sapp.ir/jz_m.f.t
(2) ۹۹ ✏️سه روز مانده به اربعین... ♥️همه ی بار وبنه برای رفتن به اربعین حسینی حاضر بود.حتی یکی از دوستان روهم هوایی رفتن کردیم.هر دوباهم برای ثبت نام گذرنامه راهی شدیم آنها هم مثل ما برای عبور از رکود و رخوت انسانی و ورود به دریای عاشقان حسینی، پنج گذرنامه لازم داشتند. خلاصه یکی یکی گذرنامه ها می اومد. قرار بود با ماشین شخصی تا مرز مهران رو یکسره بریم( آخه وقت خیلی کمی داشتیم) بعد از اونجا برای اولین بار با دلشیفتگان 👣پیاده ی اربعین همسفر بشیم. ولی روز آخر که همه ی وسایل رو توی ماشین چیدیم واز همه حلالیت طلبیدیم خبر آمد که تقریبا همه ی مرزهای عراق بسته شده و از مردم خواهش کردند که از آمدن به کربلا خودداری کنند زیرا حتی جای خواب هم به سختی گیر میاید و مردم در خیابان ها می خوابند واز طرفی یکی از گذرنامه ها هنوز به دستمان نرسیده بود. چشمتان روز بد نبیند، از یک طرف دل هوایی کربلا واز طرفی ... خلاصه سرتان را درد نیاورم پارسال اربعین به گمانم اون طور که باید کربلا و بین الحرمین رو از امام حسین وحضرت ابو الفضل نخواسته بودم و طالب واقعی حرم نبودم وگرنه این آقا تا به حال هیچ طالبی رو از هیچ جای دنیا رد نکرده و نخواهد کرد . حالا نگرانم با این اوضاع، عمرم کفاف ندهد و برای همیشه جامانده سفر عشق و کاروان عشاق حسین باشم. هر کس دستی در این عالم دارد و آبرویی پیش این دو بزرگ ،برای رفتنم دعا کند ... 🌍این کره ی خاکی به عشق حسین میچرخد. خاطره نویس دلداده غریب : نرگس خوش زاد مغانی 🔹🔹🔹 ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft http://sapp.ir/jz_m.f.t
(3) ۹۹ 💠 سال اولی که قسمت شد اربعین قدم در جاده نور بگذارم و طریق رسیدن به حرم اربابم حسین علیه السلام را بپیمایم کمتر خانمی در این جاده حرکت می‌کرد .یادش بخیر من و یکی از دوستانم به همراه خانواده بودیم شب که برای استراحت در یکی از موکب هاتوقف نمودیم در اثناء شب صدای ناله زائران همه را بیدار کرد وقتی موبایلم را روشن کردم ببینم چه خبر است دیدم از درد تاول پا ناله می کنند... 🔸 بالای سرشان که رفتم دیدم پاها تاول زده و درد امانش نمیدهد. کمک های اولیه را قبلاً آموزش دیده بودم و با خود مقداری باند چسب و پماد داشتم . پاهایشان را پانسمان می‌کردم. 🔹به ناگاه یکی از خانمها با صدای بلند گریه کرد و گفت به یاد تاول پاهای حضرت رقیه سه ساله افتادم! خانم پایم را پانسمان نکن😭 می خواهم با این درد در این پیاده روی کمی حس کنم غم غریبی و مصیبت خانواده و بچه های اباعبدالله را . 🔸گویی مراسم روضه برپا شده همه خانم ها با صحبت‌های این خانم صدا را به گریه بلند کردند و هر کسی از درد و رنج راه رفتن با تاول پایش می گفت و مصیبتی که اهل بیت امام حسین علیه السلام داشت ... 🤲 اللهم ارزقنا زیارت الحسین علیه السلام ... 🔹ای کاش باز هم نصیبم شود پیاده روی اربعین. تا با پاهای تاول زده به زیارت حرم آقایم حسین بشتابم... 📝خاطره ارسالی یکی از مخاطبین کانال فرهنگی تبلیغی 🔹🔹🔹 ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft http://sapp.ir/jz_m.f.t
(4) ۹۹ 💠 ساعت 2نیمه شب به وقت عراق وارد کاظمین شدیم همه مواکب مملو از زائر بود جایی برای رفتن نداشتیم، خسته! تشنه! گرسنه! 🔸از خستگی شدید روبه حرم خطاب به آقا موسی بن جعفر گفتم قربانتان شوم جَدّ من(امام سجاد) بارگاه ومنزلی ندارد تا چشم کار میکند خاک است وخاک اما تصدقتان اینها (منظور هم گروهی های مان که فامیل بودند)از ذریه ونوادگان شما هستند پناهشان نمیدهی؟ 🔹 ناگهان مردی با صورتی پوشیده جلوی ما آمد گفت جای خوابیدن دارید؟ گفتیم پیدا میکنیم، ان شاءالله. 🔸با چشمانی اشکبار گفت من خادم حرم هستم. ساعتی پیش که به منزل آمدم، از فرط خستگی خوابم برد. در خواب دیدم امام به من فرمودند بلند شو که زائران من خسته اند و بی پناه. از خواب پریدم. با اطمینان به خوابم دنبال زائر میگشم. در آن نیمه شب همه به موکبها رفته بودند و کسی جز شما در آن خیابان نبود...😭😭😭 ما را به خانه اش برد. جالب اینجاست که رختخواب هم برایمان از قبل پهن کرده بود. نزدیک خانه اش که رسیدیم، با همان لهجه شیرین عراقی گفت: ❤️هلا بیکم یا زوار الحسین 📝 خاطره ارسالی از سرکار خانم سعیده سادات سید آتشی ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft http://sapp.ir/jz_m.f.t
(5) ۹۹ 💠 سال گذشته اولین سالی بود که با زحمت فراوان و اعجاز گونه سفر اربعین نصیب ما شد. خانواده ۵ نفره ما عازم کربلا شد ،دختر ۳ ساله ای داشتم که نظر کرده حضرت رقیه (س)بود و وقتی که نوزادبود بانظر ایشون از مرگ حتمی نجات یافته بود ،این دختر من از اول مسیر در کالسکه بود و یک جایی خسته شدو گفت می‌خواهم راه بروم ماهم موافقت کردیم 🔹 باورتان نمیشود هنوز ده قدم بیشتر نرفته بود که پایش تاول زد و وقتی من و همسرم این را دیدیم جگرمان به یاد رقیه سه ساله آتش گرفت 😭 و این صحنه تا ساعتها برای ما روضه ی مصور بود ... 🔸باتمام وجود بی بی زینب را درک میکردم فقط فرق من با ایشون در این بود که من گرسنه و تشنه و خسته و مصیب زده نبودم ولی ایشون ...😭😭 🏴فقط زمزمه میکردم امان از دل زینب 😭😭😭 📝خاطره ارسالی از مخاطب بزرگوار کانال، سرکار خانم سعیده ربانی ▪️▪️▪️ ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
(6) ۹۹ 💠 سال97 اولین بار بود که عازم سفر معنوی پیاده روی به سمت کربلا می شدم. و اتفاقا اولین سفر کربلای مشترکمان با همسرم بود که تازه عروسی کرده بودیم. 🔹به همراه برادر و همسرم، راهی این سفر پر رمز و راز شدیم. 🔸نزدیکی مهران بودیم و خوشحال از این که به دریای مواج زائران اباعبدالله می پیوندیم که برادرم دچار حمله خفیف قلبی شدن و مجبور بودن برگردن تهران. از طرفی نمی شد ایشان را تنها راهی کنیم از طرف دیگر اولین سفر مشترکمان بود و می خواستیم خاطره خوشی از آن داشته باشیم. همسرم تصمیم گرفتن با همان ماشین که آمده بودیم، برادرم را به تهران برسانند و قرار شد من به همراه کاروان از مرز رد شوم و تا کاظمین بروم و ایشان خودشان را با هواپیما به ما برسانند. 🔹طی مسیر از مرز تا کاظمین، در حالیکه شب بود و ترس و استرس زیادی داشتم خیلی برایم سخت بود و بالاخره بعد از مسافت زیادی به بارگاه شریف امام کاظم و امام جواد علیهما السلام رسیدم. آن شب غمگین و افسرده از اینکه چه زود تنها شده بودم در میان کاروان و در کنار حرم امام موسی کاظم علیه السلام خوابیدم. و منتظر بودم که همسرم خودشان را به ما برسانند. 🔸این انتظار و تنهایی تا عصر فردا ادامه داشت. حس غربت در سفر حس خیلی سختی بود که بیش از 12 ساعت تحمل کردم. و به یاد غریبی و بی همراهی اسرای کربلا افتادم و اشک ریختم...😭 🔹تا بالاخره دیدم همسرم خسته و پریشان از سفر طولانی خود، ولی شاد و امیدوار با کوله پشتی کنارم ایستاده.با دیدن همسرم و خبر از حال مساعد برادرم، دوباره خوشحال شدم. وقتی همسرم به من رسید و خیالش راحت شد که من اوضاع خوبی دارم، دیدیم کفشهایشان لنگه به لنگه است.😮 یک پا کتونی و یک پای دیگر کفش مجلسی! که از عجله ای که برگردند کاظمین و من تنها نباشم، اینطور شده بود.🙂 🔸پس از استراحتی کوتاه اولین سفر مشترکمان را با پیاده روی به سمت کربلای حسینی آغاز کردیم...🏴🏴🏴 📝خاطره و تصویر ارسالی یکی از مخاطبین کانال فرهنگی تبلیغی
(7) ۹۹ 💠 در مسیر راهپیمایی، صدای نفس کشیدن تندی را از پشت سرم شنیدم، به عقب برگشتم جوانی را دیدم که صورتش از عرق خیس خیس شده بود، نفس نفس می زد، چهره ای نورانی و شمایل ساده و روستایی داشت. 🔹 مادرش را کول کرده بود. بی اختیار از دیدن این صحنه گریه ام گرفت و سلام کردم. هردو پاسخم را دادند، رو به مادر پیر کردم و گفتم مادر جان التمای دعای مخصوص دارم خیلی گرفتارم. نگاه قشنگی به پسرش کرد و گفت از او التماس دعا داشته باش. پسرش سر را پایین انداخت و گفت من بنده بی آبروی خدایم. 🔸 مادر با صدای لرزان و سرشار از محبت گفت، پسرم نذر کرده مرا به پیاده روی اربعین بیاورد. چون سالهاست آرزوی این سفر را داشتم. پای رفتن ندارم. پسرم پاهای من شده...😭 📝خاطره ارسالی یکی از مخاطبین کانال فرهنگی تبلیغی
(8) ۹۹ 💠 گامهایم راآرام آ رام برمی داشتم به سوی تو،به شوق دیدارت... 🔹 ارباب مهربانم !چه لذتی بالاتر از این که در این وادی مقدس ،زیر باران رحمتت....راه بلدم شده ای و راه رانشانم می دهی:راه ورسم عاشقی را که این همه به یاد تو جمع شده و سختی سفر را به جان خریده اند، آری!اصلا حسین ع سفرش فرق می کند... 🔸ای کشته دوراز وطن هیچ کس در جوار تو احساس غربت نمیکند گویا اینجا خود وطن است... 🔹 چه زیباگفت آن شهید والامقام که : تومپندارکربلا شهریست درمیان شهرها... 🔸دست برسینه گذاشتم وزمزمه کردم:السلام علی الحسین ع و....❤️سلام ای پسر زهرا س !به تو از دور سلام!... 🔹چقدر دلم هوای نوحه مداح امام ره کرده بود. به خودآمدم سر سجاده نمازبودم،باز هم از قافله ات جاماندم و این بیت دلم را آرام میکرد :گرچه دوریم ولی با تو سخن میگوییم.....😭😭 🔸ای عبدخالص خدا! ای سیدالشّهدا ع !خالصم کن تا از تو جا نمانم و تا جان دارم در رکاب تو باشم. 🤲 📚دلنوشته یک جامانده،طلبه جامعه الزهرا سلام الله و مخاطب کانال فرهنگی تبلیغی 🔹🔹🔹 ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
(9) ۹۹ 💠 سفراربعین (قسمت2 ) میانبری در قبرستان وادی السلام ... 🔹همراه مامان ،از نجف حرکت کردیم . چند سالی مامان به عنوان خادم در موکب صاحب الزمان (ع) خدمت می کرد .هرسال از روزهای اول ماه صفر راهی کربلا میشدند و عتبات را زیارت میکردند وخود را به موکب میرساندند برای خدمت به زائران آقا ؛دیگر فرصت این که خودشان پیاده روی کنند ،نداشتند . امسال ولی به دلایل مختلف موکب نرفته بود و او هم اولین مرتبه بود که تمام مسیر را به قصد پیاده روی طی میکرد . هنوز داخل شهر نجف بودیم و ادرس میپرسیدیم تا خودمان را به مسیر پیاده روی برسانیم .من به پشتوانه ی عربی که در حوزه خوانده بودم و مرور چند مطلب عربی محاوره ایی عراقی تلاش می کردم صحبت کنم . هرچند که در فهم کلام مخاطب موفقتر بودم تا فهماندن منظور خود! مرد عراقی وقتی داشت بهمان می گفت که بهتراست تا ستون اول سوار ماشین شویم . مرد دیگری از راه رسید و مسیر میانبر از وسط قبرستان وادی السلام را نشانمان داد و ما هم که نابلد مسیرها بودیم به خیال کشف یک میانبر راهی جاده ایی باریک و طویل در وادی السلام شدیم .قبرستان وادی السلام ،بزرگترین گورستان جهان .یک شهر است برای خودش .اما چشمتان روز بد نبید ، در یک راه طویل وخالی از انسان گیر افتادیم(البته خالی از انسانهای زنده) و هرچه جلوتر میرفتیم پایانی نداشت . کم کم نگران شده بودیم نزدیک غروب بود و اگر تاریک میشد و کسی هم بلایی سرمان نمیاورد از خوف قبرستان زهره ترک میشدیم .هر از گاهی هم از این موتورسیکلتهای سه چرخ که پر از مردهای عراقی بود از مسیر عبور میکرد که مسلما جرات سوار شدن در آنها را هم نداشتیم . خلاصه این راه خوفناک قبل از تاریکی هوا به انتها رسید و پس از توسل به تمامی اهل بیت و قبور علمای وادی السلام نجات پیداکردیم . و برایمان عبرتی شد فراموش نشدنی ... خاطره ارسالی از سرکار خانم فاطمه بیات طلبه سطح۳جامعه الزهرا سلام الله علیها 🔹🔹🔹 ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
(10) قسمت 1 ۹۹ 💠 قبل از ثبت نام چند سالی بود مشتاق رفتن به راهیان نور با جامعه الزهرا (سلام الله علیها) و رفتن پیاده روی اربعین بودم که قسمت نمیشد. البته با کاروان های دیگه دعوت می شدم که اجازه صادر نمیشد. 🔹به این منظور شب های قدر و دهه اول محرم، خیلی از خدا و امام زمان (عج الله تعالی فرجه و شریف) می خواستم قسمتم بشه، ولی قسمتم نمیشد. مرتب به خانواده می گفتم برام دعا کنند که شهدا و آقا بنده رو بطلبند ولی قسمت نمیشد..‌. 🔸تا اینکه سال97 مثل هرسال، شبای قدر از اعماق وجودم و با اطمینان کامل از خدا خواستم که امسال راهیان نور قسمتم بشه. خیلی گریه کردم و واقعا از ته دلم خواستم ای خدا همین امسال... که الحمدلله در حال ناباوری برای رفتن به راهیان با جامعه الزهرا (سلام الله علیها) ثبت نام شدم. وبا کمال ناباوری راهی شدیم و... 🔹 دراین مدت هر جا قدم می گذاشتم حس قریبی داشتم، هر منطقه که می رفتیم حضور شهدارو کنارم حس می کردم و باهاشون صحبت می کردم، خیلی بی تاب شده بودم، اینقدر گریه می کردم چشمام تار شده بود دست خودم نبود از یک طرف به معجزه رفتنم به راهیان اشک می ریختم از طرفی حس با شهدا بودن اشکمو سرازیر می کرد. 🔸خلاصه رسیدیم به منطقه ای که راوی گفتند نزدیک ترین مرز ایران و عراقه (شلمچه) .طوری شده بودم که می خواستم یه جوری خودمو به اونور مرز برسونم. خیلی بی حد به شهدا التماس کردم و ازشون خواستم... 🔹بعداز اینکه از سفر راهیان برگشتیم (۲۲یا ۲۵ اسفند بود) تا اوایل مهر که دهه اول محرم بود با شهدا زندگی کردم و خیلی دست به دامان خدا و امام زمام (عج الله تعالی فرجه و شریف) و شهدا شدم که هر جورشده خودتون گذر نامه و هزینه رفت و برگشت اربعین رو برام جور کنید. اطاله سخن نکنم، خلاصه خدارو شکر ۶ ماه بعد در همون سال اربعین حسینی با جامعه الزهرا ( سلام الله علیها) قسمتم شد.‌😭 ادامه دارد... 📝خاطره ارسالی از طلبه سطح سه، سرکار خانم معصومه قاسم زاده. ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
(11) ۹۹ 💠 سفراربعین (قسمت3 ) کنار قدم های جابر... چه عشقی ،چه شوری، خستگی معنا ندارد در این مسیر .... صحنه های عاشقی فراوان است . دوتا پیرزن قدخمیده را میبینیم ، از بستن چادرشان به کمر میفهمیم که ایرانی هستند ، هم صحبت که میشویم معلوم میشود کُرد هستند . می گویند که چهارسال است که برای زیارت اربعین راهی کربلا میشوند . گرمای ظهر باعث میشود اکثرا به موکب ها پناه ببرند و چندساعتی را استراحت کنند . اما بازار عشق بازی در زیر افتاب داغتر است . جوانتر ها سر ظهر هم پیاده روی را ادامه میدهند . آب را بر سر و رویشان می ریزند که کمی خنک شوند اما قدرت گرما بیش از این حرفهاست . مرد میانسالی با لباسها و لهجه ی لری یک تکه مقوا به دست گرفته است و عابرین را باد میزند . می مانی گریه کنی از این عشق یا بخندی از این که نسیمی در این گرما تاثیری ندارد برای زوار! اما چه کسی میداند که آقا چه عملی را خریدارتر است ... شاید این عاشقانه تلاش... این عمودهای جاده ، کم از ستون حنانه ندارند ، با گوش دل میتوان ناله هایشان برای زخمهای پای کاروان اسرا را شنید . پسر جوان روی خاکها نشسته است و سینی شربت را روی دوشش گذاشته تا زوار راحت بتوانند لیوانهای شربت را بردارند .خودش اما خیس عرق و تشنه لب است . آن طرفتر پیرمردی لباس سبز سقایی به تن کرده است و کوزه ایی آب به دست دارد ، این همه آبهای معدنی هست اما طعم این آب فرق دارد . و راه می روی و راه می روی ... اصلا دلت نمیخواهد این راه به پایان برسد . کنار قدم های جابر، سوی نینوا رهسپاریم ستون های این جاده را ما، به شوق حرم می شماریم شبیه رباب و سکینه، برای شما بی قراریم ازین سختی و دوری راه،به شوق تو باکی نداریم... 📝 خاطره ارسالی از سرکار خانم فاطمه بیات طلبه سطح۳جامعه الزهرا سلام الله علیها ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
(12) ۹۹ 💠 یک دل نه صد دل عشق رفتن داشتم تو کل عمر ۳۳ ساله ام فقط یک بار قسمت شده بود برم کربلا آن هم در هاله ای از خواب و حالتی که به خواب زده ها بیشتر شبیه بود تا به بیدارها. انگار تشنه ای که لب چشمه میرود و تشنه تر بر میگردد اصلا یک بار که آتش به دلت می زنند همینطور قلبت گر می گیرد و هر بار که از صفحه تلوزیون آن شاهراه بهشت آن بین الحرمین جادویی را می بینی بیشتر و بیشتر آتش دلت جوانه می زند. 🔸خلاصه داشتم می گفتم بد جور عشق رفتن داشتم همسرم سه سال پی در پی بود که با عده ای از دوستان و همکارانش مسافر جاده اربعین بود و من هر سه سال پایبند و نگهبان و نگهدار بچه ها در منزل اما امسال قرار بود به رفتن من و پابند و نگهبان بودن همسرم در خانه آخه تازه بچه ها از آب و گل در آمده بودند ولی... 🔹حالا هر روز فقط پای صفحه تلوزیون نشسته ام و به آن شاهراه جادویی که عطر و بوی بهشت را می دهد زل می زنم و .... 📝 خاطره ارسالی از سرکار خانم آسیه زاهدی طلبه سطح ۳ ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
(13) ۹۹ 💠 چهار سال‌پیش‌اربعین ‌با هزارسختی ‌باخواهرم ‌و شوهر خواهرم ‌راهی‌ کربلا شدیم‌. 🔹 روز دوم پیاده‌روی ‌از نجف ‌تا کربلا قرار گذاشتیم‌ عمود۷۵۰ استراحت کنیم‌ ولی ‌من ‌تقریباً ۲۰دقیقه ای اونا رو گم کردم. گوشی موبایلم رو هم ‌روز اول‌گم‌کرده بودم. 🔸نمیدونستم‌ چیکارکنم‌نزدیک‌شب‌بود . سال‌اول‌ بودکه‌ رفته بودم ، ترسیده بودم خیلی‌غصه‌ میخوردم‌ گریه‌میکردم‌، فقط‌ هی صدای‌ امام‌زمان میزدم واز آقا کمک خواستم. 🔹 صدای‌بلندگو ‌می اومدکه‌گمشده هاراصدا میکرد ... 🔸ناگهان‌دیدم‌ شوهر خواهرم‌ روبروی‌ من‌ ایستاده مثل‌ اینکه‌ خدا دنیا را بهم‌ داده‌ بود 🔹خیلی خوشحال شده بودم بعداز اینکه‌ رسیدیم‌کربلا به‌ شوهر خواهرم‌ گفتم‌: چطور مرا پیدا کردی‌؟ گفت‌ مگه‌ تو به‌ بلندگو دار نگفتی‌ صدا بزنه‌؟ گفتم‌ : نه‌!خیلی‌ تعجب‌ کرد،😭 گفت‌: همینطور که‌ داشتم‌ دنبالت ‌میگشتم‌ صدا اومد👇 آقای .......... عمود۷۲۰منتظرشما هستند. 🔸 اون‌ موقع‌ بود که‌ فهمیدم چقدر آقا حواسش به‌ ما هست‌😭 وای، من و... کربلا و.... نگاه به حرم آقام و.... پشت بلندگویی که من نگفته بودم و..... کرامت اربابم....😭 این ‌معجزه‌ و خاطره همیشه‌ با من‌ خواهدبود... 📝 خاطره ارسالی از سرکار خانم فاطمه قامتی قمصری فارغ التحصیل سطح 2 ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
(14) ۹۹ 🌹بسم رب الحسین علیه السلام🌹 🔹چهار روز به اربعین امام حسین (ع) مانده بود .صبح مامور پست گذر نامه ی همسرم را آورد،مادر جان هم دیروز صبح زود رسید. همه می گفتند: چه کاریه آخه دو تا پیرزن رو کجا میخواین ببرین،نمی تونین برین ،خیلی شلوغه ،خطرناکه و... اما این گفته ها هیچ تاثیری در اراده ی هیچ کدام از ما برای رفتن به این سفر بزرگ نداشت. 🔸شوق عجیبی در دل همه بود با اینکه وقتی نداشتیم آرامش در دلمان موج می زد. مادر و مادر شوهرم با خوشحالی و ذوق بی حد ساک ها را بسته و منتظر لحظه حرکت بودند.قرار بود یک ویلچر برداریم و نوبتی مادر ها را سوار کنیم. من با یک غلط گیر پشت ویلچر جمله "اللهم ارزقنا توفیق الشهادة "را نوشته بودم و مادرجان و مامان با اشتیاقی کودکانه نوبتی سوار ویلچر می شدند و تمرین می کردند . 🕊🕊عصر زیبایی بود ،زیباترین عصر زندگی ام .چهار نفری منتظر آمدن ماشین بودیم،من به آسمان خیره شده بودم و به رویای پیاده رفتن و شمردن عمودها فکر میکردم که ناگهان دیدم دسته ای پرنده بالای سرمان پرواز می کنند .چه پرنده های زیبایی اندازه کبوتر بودند به رنگ خاکستری و زیر بالهایشان سبز بود و درخشش خاصی داشت . تا به حال هیچ کدام از ما این پرنده ها را ندیده بودیم و حتی اسمشان را هم نمی دانستیم ولی همگی باور داشتیم که این پرندگان زیبا به بدرقه ی زائران کربلا آمده اند...ودلمان هر لحظه بیش از پیش هوایی هوای بین الحرمین می شد. دیگر زمان معنایی نداشت نمی دانم چند ساعت گذشت که به مرز مهران رسیدیم و به سرعت خودمان را در میان سیل خروشان عاشقان ابا عبدالله دیدیم... 🔅به خاطر ویلچر همه جا بدون درنگ رد میشدیم خیلی زود مسیر را طی کردیم و شمارش عمودها شروع شده بود. 🔹در طول مسیر بسیاری از زائران با اصرار و التماس و حتی به زور ویلچر را می گرفتند و عاشقانه از خدمت کردن به زوار امام حسین (ع) لذت می بردند. انگار خواب می دیدم که چشمانم را باز کردم و خودم را جلوی گنبد نورانی حضرت علمدار، ابوالفضل العباس (ع) دیدم و در میان ازدحام و شلوغی هیچ ندیدم به جز شکوه و عظمت... 🚩 واشک بود که با شرم باز هم جاری بود ... 📝خاطره ارسالی یکی از مخاطبان کانال فرهنگی تبلیغی ❇️اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
🔰دسترسی سریع به مطالب کانال🔻🔻🔻 ❇️ اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
🔰دسترسی سریع به مطالب کانال🔻🔻🔻 (الف) (ب) (پ) (ت) (ج) (چ) (ح) (خ) (د) (ر) (ز) (س) (ش) (ص) (غ) (ف) (ق) (ک) (م) (ن) (و) (ه) (ی) ❇️ اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
🔰دسترسی سریع به مطالب کانال🔻🔻🔻 (الف) (ب) (پ) (ت) (ج) (چ) (ح) (خ) (د) (ر) (ز) (س) (ش) (ص) (غ) (ف) (ق) (ک) (م) (ن) (و) (ه) (ی) ❇️ اداره کل امور فرهنگی @jz_mft https://sapp.ir/jz_m.f.t
🔰دسترسی سریع به مطالب 🔻🔻🔻 (الف) (ب) (پ) (ت) (ج) (چ) (ح) (خ) (د) (ر) (ز) (س) (ش) (ص) (غ) (ف) (ق) (ک) (م) (ن) (و) (ه) (ی) ┄┄┅═✧❁✧═┅┄┄ 🆔@jz_mft