🛑 #شهادت پیامبر به اعتراف #صحابه ایشان
(منبع اهل سنت)
⭕️ ابن مسعود صحابی پیامبر: به خدا سوگند پیامبر به شهادت رسید
✅ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا سُفْیَانُ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ مُرَّةَ، عَنْ أَبِی الْأَحْوَصِ، عَنْ عَبدِ اللهِ، قَالَ: " لَأَنْ أَحْلِفَ تِسْعًا أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قُتِلَ قَتْلًا، أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً أَنَّهُ لَمْ یُقْتَلْ، وَذَلِکَ بِأَنَّ اللهَ جَعَلَهُ نَبِیًّا، وَاتَّخَذَهُ شَهِیدًا.
🔰 عبد الله بن مسعود (صحابی) می گوید : اگر نه بار قسم بخورم که پیامبر (ص) #کشته [شهید] شده است برایم محبوب تر است تا یک بار قسم بخورم که کشته [شهید] نشده است و به این دلیل است که خداوند او را نبی و #شهید قرار داده است.
📚مسنداحمد، ج6، ص418، ح3873وج7، ص205و206، ح4139، ط موسسة الرسالة
[تعلیق الأرنؤوط: #إسنادهصحیح على شرط مسلم]
📚 مسند احمد، ج4، ص155، ح4139، ط دار الحدیث [تعلیق أحمد محمد شاکر : #إسنادهصحیح]
📚 مسند ابی یعلی، ج9، ص132، ح241، ط دار المامون للتراث، [تعلیق حسین سلیم أسد: #إسنادهصحیح]
📚المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص60و61، ح4394، ط دار الکتب العلمیة [تعلیق الحاکم: #حدیثصحیح تعلیق الذهبی: على شرط البخاری ومسلم]
📚 مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج8، ص11، ح12565 و ص609، ح14258، ط دار الفکر
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
┅┅❅❈❅┅┅
🔸انجمن علمی تاریخ و تمدن اسلامی
🆔 @r_kh_tarikh
🌐 historyonline.ir
چشمهای خاکی، خندههای آبی
در زایشگاه بیمهار زمان، نسلی پا گرفت که گویی از فصلی دیگر به این خاک تبعید شده بود. نه از جنس این تقویمِ پر زرق و برقِ امروز، نه از قماشِ این شهرِ پرهیاهوی بیقراری. اینان، آدمهای دیگری بودند؛ ریشههایشان تا عمق سادگی خاک میرفت و شاخ و برگشان در آسمانِ ایمان، مأنوسِ باد و طوفان بود. بسیجیهای قدیمی... نه تیتر روزنامهها بودند، نه سوژه دوربینها. فقط بودند؛ با کفشهایی که ردّ پاگُذارِ بیابان بود و چشمهایی که عمقِ بیریا بودن آسمان را وام گرفته بود.
انقلاب برایشان نه یک شعار، که یک زیستن بود. یک نفس کشیدن، یک جور دیدنِ دنیا. ساده بودند مثل آب روان، بیهیچ تعریفی اضافه. گویی هر سلولشان، سرود بیتکلفی را میخواند. این سادگیِ انقلابی، مرزی بود میان من و ما که در آن مرز، من به احترام ما رخت بر میبست. نه نیاز به دکلمهای بود و نه به ژست قهرمانانه. قهرمانی، در خشت به خشت وجودشان تنیده بود، بیآنکه خود بدانند.
و جبهه... جبهه نه فقط میدان جنگ، که یک دانشگاه بود، یک مکتب، یک کارخانه آدمسازی. آنجا بود که خشتِ وجودشان پخته میشد، آبدیده میگشت. و در کورهزارهای آتش و خون، چه شگفت، که گلِ خنده میشکفت! خندههای بیریا... خندههایی که طعمِ غافلگیری داشت. خندههایی که از تهِ گلو بر میخاست، بیپروا، رها از هر محاسبهای، هر مصلحتی. آن خندهها، ردِ پایی بود از یقین. نشانهای بود از ما خوبیم حتی وقتی تیر از کنار گوششان میگذشت، حتی وقتی گرسنگی شکم را میجوید، حتی وقتی پای رفیقشان به مین میرفت.
چگونه بود که در محاصره مرگ، زندگی را اینگونه بیحساب و کتاب جشن میگرفتند؟ شاید جواب در همان سادگی بود. در همان عدم تعلق به دنیا. در همان یقینی که میگفت: اینجا فانی است و آنجا ابدی. و با این گواهینامه یقین خندههایشان، دریچهای بود به ابدیت. دریچهای به بهشتی که در همین گبههای خاکی، در همین شبهای سرد، در همین شوخیهای بیغرض خود را نشان میداد.
امروز در هیاهوی تکرار جای این خندههای آبی، این چشمهای خاکی، این سادگیهای بیمثال چقدر خالی است. چقدر نیاز داریم به روایت بیواسطه، به تصویر بیروتوش، از نسلی که بودن را به داشتن ترجیح داد و در این انتخاب، میراثی از جنس شرافت، برایمان به یادگار گذاشت. روایتشان، نه برای اشک که برای فکر است. برای بازخوانی مفهوم اصیل انسان.
بیا ساده باشیم
بیا ساده باشیم و عاشق!
#دفاعمقدس
#جبهه
#شهید
#دلنوشته
✍طاهرهموحدیپور( عضو انجمن کلام)
https://eitaa.com/neroly1402
انجمن علمی پژوهشی کلام
https://eitaa.com/jzackalampajoohesh