شادمان ترین مردم ،
بهترین چیزها را در زندگی ندارند !
بلکه آنها بهترین برداشت را
از زندگی دارند ...
خاطره،
بغض میشود و اشک...
جاری میشود و دلت را میسوزاند،
میخواهی زمان بایستد و تا ابد آن اتفاقات را توی مشتت نگه داری،
دلت میخواهد محکم خاطراتت را بغل کنی و ببوسیشان
و یک دل سیر نگاهشان کنی،
و بگویی تو را محض رضای خدا تازه بمانید.
نروید از خاطرش،
همانطور زنده که در ذهن من هستید
در خاطر او هم بمانید.
میخـواهید زنده بمانید،
در خیال «او»ی دوست داشتنی زندگیتان..
خاطره،
نمیرود.
نمیرود..
نمی رود...
#زیور_شیبانی
♥
بـوسیـدمـت و فهمیـدم
جـایـی کنـج لبـانـت،
بهشـت ، زنـدانیسـت!
#سودابه_رنجبر
♥️
سلام!
حال همهٔ ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِگاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهٔ باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهئی خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهٔ ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بیحرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهٔ ما خوب است
اما تو باور نکن!
عشق، جذاب ترین خلقت شیرین خداست
چشمه ای ناب که نوشیدن آن عین خطاست
طعم تلخی که دهد مزه ی شیرین عسل
مرگ تدریجی قلب است در آغوش اجل
عشق، تکرار پریشانی و آشوب دل است
پادشاهیست ستمکاره که منصوب دل است
عشق، فریاد گره خورده ی بغضی به گلوست
عشق،آشفته شدن ،در طلب دیدن اوست
عشق،سرمنشاء بیدادگری های غم است
عشق،دلبستگی و خستگی دم به دم است
🌸🍃برایت شعر می گویم در این پاییز تنهایی
زمستان گفته می آیم بگو ایا تو می آیی؟
🌸🍃نوشتم حرف حسم را میان دفتر قلبم
نمی خواهم کنم افشا من این پیغام رسوایی
🌸🍃خدایایوسف عمرم به قعر چاه افتاده
عزیزی رانمی جویددراین ژرفای تنهایی
🌸🍃نمیدانی که من هرشب به یادت اشک میریزم
منم غمگین و بی طاقت غم عشق تو دریایی
🌸🍃نمی داند کسی اما تو را من دوست می دارم
من و یک کوچه غمگینی تو و یک شهر زیبایی...
زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگهایش جور نیست ،
همه سازهایش کوک نیست ،
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ،
حتی با ناکوک ترین ناکوکش،
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن،
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد،
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ،
به این سالها که به سرعت برق گذشتند،
به جوانی که رفت،
میانسالی که می رود،
حواست باشد به کوتاهی زندگی،
به پاییزی که رفت ،
زمستانی که دارد تمام می شود کم کم،
ریز ریز،
آرام آرام،
نم نمک...
سراغم را
از پرنده ها نگیر..
بالهایم را
دریک کوچ بی باز گشت جا گذاشته ام.
ودلم را.
وخودم را........
سراغم را از باران نگیر.
چشمهایم را به پاییز داده ام.........
وبغضم را.......
ونفس های بی توام را......
سراغم را از بنفشه ها نگیر..
دستانم رادرزمستان بی تو به برف سپرده ام......
ونبضم را......
وگرمای نفسهایم را.......
باورکن پیدا نمیشوم.......
خودم راهمان روز سیاه.......
تنهای تنها به خاک سپردم.......
نازنینم.
اگرروزی دلتنگم.شدی......
سراغم را
از آفتابیترین عابرسردرگم میدان شهربگیر
شاید هنوز.....
چشمانم رابخاطر داشته باشد......
#امیر
تقدیم به ...
عاقبت از نفس افتاده ترین مرد شدی
وارث واقعی قافیه ی درد شدی
به بهاران نرسیدی همه ی عمر ولی
پیش از انی که به پاییز رسی زرد شدی
پیش خورشید دروغین گروهی گمراه
تا که اثبات صداقت بکنی گرد شدی
مثل فرمانده که پشت سرخود خالی دید
چاره ای نیست وتسلیم عقبگرد شدی
اتشی بودی ودر کوره ی یاران ،یک عمر
زیر خاکستر نامردیشان سرد شدی
مهر دیوانگی اخر به دلت خورده وچون
مهره ای سوخته از بازیشان طرد شدی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دارم به هوای بودنت می میرم
درچشم تو می خورد رقم تقدیرم
بی حوصله ام مرا تو عاشق تر کن
عمری ست از ین فاصله ها دلگیرم
خورشید شدی که می کشی بالایم
دریا شده ام که عاشق تبخیرم
از لحظه ی آن شروع بی تاب شدن
با دامن پر نجابتت در گیرم
بی مایه ترین کولی این شهر منم
یک شاعر دربدر غزل تفسیرم
هی شانه به شانه می پرم از خوابم
شه بیت غزل تو می شوی تعبیرم
داری که دوباره می روی از پیشم
آخر به هوای بودنت میمیرم...
چه شبیخون قشنگـی زده آغاز نگاهـت
باز هم صید خودش کرده مرا ، بازِ نگاهت
چشم هایت به من افتاد و مرا باز صدا زد
می کَشد پای مرا ســوی تو آواز نگاهت
چشم زیبای تو را دیدم و این معجزه کافی ست
من که ایمان به تو آوردم و اعجاز نگاهت
آمدم با تو بگویم که به من بی تو چه رفته ست
مات و مبهوت شدم من به برانداز نگاهت
دوستت دارم و دانی که گرفتار تو هستم
می کُشد این دل بیـمار مرا ناز نگاهـت
گوی جادویی چشم تو چنان شیفته ام کرد
آمدم تا که بگویـی به من آن راز نگاهت
تو که زیبایی آمیزش موسیقی و شـعری
به! چه آهنگ قشنگی ست درآن ساز نگاهت