✍حاج آقا قرائتی
هر چه هوا سرد تر شد،
لباس را ضخیم تر میکنی
تا سرما به تو نفوذ نکند!
هر چه جامعهات فاسد تر شد،
تو لباس تقوایت را ضخیمتر
کن تا به تو نفوذ نکند!
و هرگز نگو محیط خراب بود،
منم خراب شدم!
@k05sh02n98
کانال شعر ومطالب ادبی سامیر
بندر آغوش تو آرام همچون انزلی است😊
لامروت فتنه بر پا کن که وقت دلبری است😉
سایه ای نارنجی و سرخ است در گیسوی تو😉
آه امشب فرصت یک انقلابی مخملی است !!!😜
تپش قلب❤️ من این را به پزشکان فهماند:
علت بستری ام 🤒هست همین کمرویی
کرده تجویز ✍پزشکم که پس از این نخورم
موقع درد، به جز قرص لبت 💋دارویی..
Hojat-Ashrafzadeh-Refigh-128_271118165645.mp3
4.37M
💔💔 رفیق بغض هر شبم
🎧🎧 حجت اشراف زاده
✨﷽✨
#سبڪ_زندگے_اسلامے
❌هیچوقت با حالت دستوری با
افراد خانواده تان صحبت نڪنید...!
✔️مردی صبح از خواب بیدار شد و
با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید
و برای رفتن به ڪار آماده شد.
هنگامی ڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد
گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
خارج شد و به همسرش گفت: دلبنـدم، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: "یادت باشه دوستت دارم"
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: "امشب شام مهمون من"
زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد
و به رویش لبخند زد، انگار خبر می داد ڪه نامه اش به او رسیده! این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند...
❤️تقدیم به مهربانوان سرزمینم❤️
حق حضانت بر ای تو 👉
درد زایمان برای من
نام خانوادگی برای تو 👉
زحمت خانواده برای من
سند خانه برای تو👉
بیگاری خانه برای من
چهار عقد برای تو👉
حسرت عشق برای من
هزارصیغه برای تو👉
حکم سنگسار برای من👌
هوس برای تو👉
عفاف برای من 👌
این بود ازادی و برابری حقوق برای زن و مرد...👏
زنها حق اعتراض ندارند!!!!!☝️
ارام بمير بانو كه حتي عكست را پس از مردن
برروي اگهي ترحيمت نميزنند!!!!
ﻧﺎﻣــــــــــﻢ ﺯﻥ ﺍﺳــــــــــــــــــــﺖ …
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭﻡ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ
ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕـــــﺴﺎﺭ …
ﮔﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﺿﻌﯿﻔﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ …
ﮔﺎﻩ ﻟﭽﮏ ﺑﻪ ﺳﺮ …
ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ " ﻣﺮﺩی" ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮﻡ⇨
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﺸﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﺁﺑﺮﻭﺩﺍﺭﯼ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐـــــﺸﻢ
ﻭ ﺗﻮ ﭘﺪﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ …
ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ،
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮم⇨
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ 😔
ﺯﺍﻧﻮﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮﯾﻢ ﻣﯽ ﺳﺎﯾﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : " ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻟﻄــــــــــﻔﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ !
ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــﺮﻡ⇨
ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ
ﺗﺮﻣﺰ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﭼﻨﺪ ؟
ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ …
ﻭ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ …ﮔﺮﯾﺴﺘﻨﯽ ﺳﺨﺖ،
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﯾﺸﮥ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺗﻮ …
ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ
ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ
"ﻣﻦ ﺍﺯ " ﺗﻮ" ⇦ﻣﺮﺩﺗــــــــــــــــــــﺮﻡ⇨
ﺯﻥ ﻋﺸﻖ ﺯﺍﯾﺪ …
ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾـــــــﺶ ﻧﺎﻡ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺍﻭ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ …
ﻭ ﺗﻮ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﺑﭽﻪ ﺩﺧـــــﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ … !!!
ﺍﻭ بیخوابی ﻣﯽ ﮐﺸﺪ …
ﻭﺗﻮ خواب حوریان بهشتی میبینی !!
او مادر میشود
وهمه جا میپرســـــن:نام پدر؟!!!!
قانونت عادلانه نیست دنیا...
عشق یعنی در کنارش حس آرامش کنی
بوسه را پیوسته از لبهای او خواهش کنی
عشق یعنی شمع باشی وبسوزی تا سحر
با تمام ناز های دلبرت سازش کنی
عشق یعنی با وفا باشی و عشقت پاک پاک
بازوانت بهر خواب دلبرت بالش کنی
عشق یعنی صادقانه مهر ورزی بهر دوست
یک نفر باشد مرادت گرم گفتارش کنی
عشق یعنی دل یکی دلبر یکی باشد فقط
در فراقش مثل باران لحظه ها بارش کنی
عشق یعنی مثل پروانه بگردی دور یار
هی بگویی دوستت دارم و تکرارش کنی
عشق یعنی منتظر ماندن به پای لحظه ها
چشمها را مایل دیدن به دیدارش کنی
عشق یعنی محو باشی بردو چشمان سیاه
مثل یک سنگ صبور محرم به اسرارش کنی
00❤️00
عاشــ♥️ــقـے
حس عبورِ مـنو تـوست
عاشـ♥️ـقـے
دلهره از رفتڹ تـوسـت
عاشــ♥️ــقـے
خواندڹ ایڹ ثانیـہ هاسـت
عاشـ♥️ــقـے
رنڪَِ حـضورِ مـنو تـوسـت
❣❣::❣❣
چهار صفر ک هیچ
زمان روی هزار صفر هم بایستد
و تو نباشی یعنی ک زندگی
صفر در صفر است
الهی;
تو از دلم آگاهی و ضمیر مرا میشناسی
و هیچ امری از امور دنیا و آخرت من بر تو پنهان نیست
من به آنچه نزد توست، چشم امید دارم!
دست طمَعَم را از درگاهت محروم نگردان..
آمین..
#خواجه_عبدالله_انصاری
دستانم را✨
در دستانت محکم تر بگیر
امنیتِ خوبیست
اطمینان به این که
" طو " هنوز هم هستی...♥️🍃
🏴
خودش گفته...
خود خدا...
یعنی بندهی من، نگراننباش...
از کارهای آدمهای اطرافت
دلگیر نباش، کاری از آنها برنمیآید
تا من نخواهم برگی از درخت نمیافتد...
•🖤•
دخترک نَرم نَرمَک جلو میآید
چند شَب است که
با این صحنه مواجِه میشود
امآ باور نمیکند .
دقیق تر مینِگَرَد
+ این مآدرِ مَن اَست که
دارد نمآز شَبَش را نشسته میخوانَد ..؟
جلوتر میروَد
مآدر دست هایِ شکسته اَش را
به زحمت بالا برده و دارد دعا میکند ..
دختر دعاهایِ مآدر را دوست دارد
دست هایش را بالا میآوَرَد
تا بعد از دعایِ مآدر آمین بگوید ...
مآدر دست هایِ شکسته اَش را بالاتر میآورد ..
دخترک کمی شکسته میشود ..
مآدر زمزمه میکند :
[ اللهمَّ عَجِّل وَفاتی سَریعاً ]
و به ناگاه دخترک فرو میریزد ... !
ای همه صبر و صبوری مولای من
زین همه نامهربانی ها ، مهربانی مولای من
گر به زندان انداختند یاران تو
لیک خم به ابرو بر نداشتند یاران تو
چون همه عباسی ها عباس تواند مولای من
چون شیر مردان جبهه ها یاور تواند مولای من
چون به شهادت و زندان افتند باکی نیست
آن همه رفتن یاران رویشی دگر است حرفی نیست
لیک خصم زبون بداند یاران پیر خمین زنده اند
آن همه جوانان پر شور همه در صحنه اند
زبان عباسی ها و قدیانی ها بسته نیست
چون جلوی قاضی روهانی بازی جلوه نیست
آن همه بی اعتدالیها اعتدالی نبود
آن همه وعده وعیدهایش وعده. نبود
چون حرف ترا آنان مطاع نبود
آن همه کج روی ها صواب نبود
هر که را با علی و آلش نافرمانی بود
آخر و عاقبتش چون صدام دار بود
مرحبا بر یاران و مردم خوب و پاک نهاد
چون ترا دارند رهبر عزیز و خوش نهاد
🏴 وصف_عشق
عطر نارنج
بوی صبح
برای دوست داشتنت...
آفتاب را در فنجان شعرم...
نشانده ام...
#عرفان_یزدانی
❄️
صبح ها را
لبخندی بچسبانید گوشه لبتان!
دلیلش مهم نیست،
اصلا نیازی به دلیل ندارد!
لبخند است دیگر،
هفت خان رستم که نیست!
#امیررضا_لطفی_پناه
🌿بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده. زن جماعت را کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پریدُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیهچیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده.
حی لایموت سرشاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطهچی چنان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک. دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ شب به شب بر گیس میمالیم.
سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی. عرق همه را درآوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم درآمده. میدانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یکجا قُرص باشد، صاحاب داشته باشد، دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد، بید میزند. دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود، نه شوق وسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیرزمین مطبخ و زهرماری نشود کارخداست. چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به واللّه بس است، به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به تهران مراجعت فرمایید وُ به داد دل ما برسید، تیمارش کنید وُ بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که که میگویند ناقصالعقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم وُ گره از زلف وا کنیم وُ بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیدهاید وُ درس طبابت خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند.
تصدقت پریدُخت
بوسه به پیوست است.
📚پریدخت، مراسلات پاریس طهران
🖌حامد عسگری