باسمه تعالی
این زخم کاری ام که به زنجیرکرده است
کفتار های دور مرا شیر کرده است
جمعی برای دیدن مرگم نشسته اند
ناراحت اند مرگ چرا دیر کرده است
حتی همان که نان و نمک خورده بود،حال
خود را ز خون حنجر من سیر کرده است
دیگر به مِهر هیچ کسی دل نمی دهم
وقتی دلم میان قفس گیر کرده است
شب ها میان کوچه قدم میزنم ولی
خالی ست جای او که مرا پیر کرده است
ای مرد خسته گرچه شکستی صبور باش
دنیا همیشه با همه تزویر کرده است
#نوید_نیّری
باسمه تعالی
در غفلت از حضورِ تو انگار مُرده ایم
هر دفعه از هوی' و هوس حیله خورده ایم
خوشبخت آن کسی که تو آیی به دیدنش
بیچاره ما که راه به کویَت نبرده ایم
هرهفته با اَدای تو را خواستن گذشت
دل را ولی به بازی دنیا سپرده ایم
با قلبِ بیخیال و تظاهر به عاشقی
ما آبروی قصه ی فرهاد برده ایم
این شهرِ بی حیا نفسِ عشق را برید
ای شعر عاشقانه بیا تا نمرده ایم
#نوید_نیّری
#مناجات_با_امام_زمان
باسمه تعالی
آمد آن مرد رو به دوربین ها
تا بگوید از آن خطای بزرگ
تا بسوزد میان آتشِ عشق
بعد از آتش زدن به لانه ی گرگ
بغض دارد صدای مرد امّا
در نگاهش صداقتی روشن
می شود متّهم ولی به دلش
دارد از اِتّکا به حق جوشن
آبرو چیست در برابر عشق؟
آبرو ها فدای دین خدا
صدهزاران سبو شکسته شود
تا بماند مسیر کرب و بلا
به شهادت رسید صدها بار
تا به گردن بگیرد اینهمه درد
قهرمانِ صداقت و ایثار!
سر خود را بگیر بالا مرد!
عده ای لاشخور تر از کفتار
پاره کردند عکس قاسم را
یادشان رفت آن همه خوبی
آن شکوهِ شب مراسم را
ماجرا هست همچنان امّا
آخر شاهنامه اش مانده
هر که حق را شناخت خوشحال و
آن که حق را ندید جا مانده
به دل امّید هست و ترسی نیست
چون که پیروزِ جنگ،حزب خداست
همه روز است روز عاشورا
هر زمینی زمین کرب و بلاست
#نوید_نیّری
باسمه تعالی
روی ماهت که سراسر همه زیبایی بود
پشتِ آن پنجره هرصبح،تماشایی بود
آرزو، گاه محال است عزیزم امّا
در دل از شوقِ رسیدن به تو غوغایی بود
وای از آن چشمِ سیاهِ تو که بی رحم تر از
چشمِ صیّاد کُشِ آهوی صحرایی بود
گرچه از دیدنِ روی تو پشیمان نشدم
حاصلِ عشق،پریشانی و تنهایی بود
لحظه هایی که دلم تنگِ تو میشد هرشب
کارِ این خسته فقط صبر و شکیبایی بود
طرحِ لبخند تو در جامِ دلم ریخت غزل
غنچهٔ سرخِ تو در اوجِ شکوفایی بود
تا به خود آمدم عاشق شده بودم آری
یادِ آن لحظه بخیر آه...چه رویایی بود
امشب از فکرِ تو بدجور بهم ریخته ام
بی تو ای کاش،نه امروز و نه فردایی بود
در دوراهیِ دل و عقل گرفتار شدم
ماجرای من و تو سخت معمّایی بود
#نوید_نیّری
#عاشقانه