eitaa logo
🌹یا علی...‌‌
10 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
294 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پاییز که می شود ؛ حواستان به آدم های زندگیِ تان باشد . کمی بهانه گیر می شوند ، حساس می شوند ، "توجه" می خواهند ! دستِ خودشان که نیست ، این خاصیتِ پاییز است ؛ آدم ها را از همیشه عاشق تر می کند . مگر می شود پاییز باشد و دلت هوای قربان صدقه های از تهِ دلِ کسی را نکند ؟! مگر می شود پاییز باشد و دلت هوس نکند ، عاشق باشی ؟! که عاشقت باشند ؟! باد باشد ، باران باشد ... و یک خیابان پر از برگ های خشک و نارنجی ... تو باشی و تو ، تو باشی و او ... فرقی ندارد ! قدم زدن در بساطِ دلبرانه ی پاییز ، همه جوره می چسبد ... ↜♥
می دانم همین روزها آشوب دلم آرام می گیرد در حوالی پاییز هم قدم با مهر می آیی .. ای که نبض حیاتم در دستان توست .. تو هدیه پاییزیِ منی ... ♥️♥
خنده ات زلزلہ بود و دل من مَسڪن مہـر ، نیشخندی زدی و این دل من آوار شد..! ♡
زنانه دوستت دارم و مَردانه می مانم پایت ... و این زیباترین تناقضی ست که با عشق باورش کردم...
مثلا وسط خیـابون قـَهـر کنـے بعد تورو با فــامیلــے خودش صـِدا کـُنـه! :)
تو را عاشقانه دوست دارم و در عاشقی نقش بازی نمی‌کنم با تو دعوا نمی‌کنم هم‌چون کودکانی که بر سر ماهی دریا با یکدیگر دعوا کنند: «ماهی قرمز از آن تو و ماهی سیاه از آن من ...» همهٔ ماهی‌های سیاه و قرمز از آن تو دریا و کشتی‌ها و همهٔ مسافران از آن تو اما ... محبوب من باش همه دارایی‌ام را به تو می‌بخشم !
در زمان بیماری استاد شهریار و پس از درگذشت "نیما یوشیج" ، هوشنگ ابتهاج(سایه) به دیدن او می رود و غزل معروف "شهریارا تو بمان" را با مضمون زیر برای شهریار می سراید: با منِ بی‌کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان منِ بی‌برگِ خزان‌دیده، دگر رفتنی‌ام تو همه بار و بری، تازه‌ بهارا تو بمان داغ و درد است همه نقش و نگار دل من بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان زین بیابان گذری نیست سواران را لیک دل ما خوش بفریبی‌ست‌، غبارا تو بمان هر دم از حلقۀ عشّاق‌، پریشانی رفت به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم پدرا، یارا، اندوه‌ گسارا ... تو بمان "سایه‌"در پای تو چون موج دمی زار گریست که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان 🍃🌹🍃 شهریار نیز پاسخ غزل او را اینگونه می دهد: 👇 سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه؟ زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟ درس این زندگی از بهر ندانستن ماست این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟ خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟ آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟ دور سر هلهله و هالۀ شاهینِ اجل ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟ کشتی‌ای را که پیِ غرق شدن ساخته اند هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟ بدتر از خواستن این لطمۀ نتْوانستن هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟ ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟ گر رهایی‌ست برای همه خواهید از غرق ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم که چه؟ ما که در خانۀ ایمان خدا ننشستیم کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟ مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟ شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه؟
در این عصر آرامــش دل تـقدیـربـلنـد لبخندقشنڪَ و هر چہ لطف خداست همہ را براتوڹ آرزومندم ❤️✨❤️
تو نباشی، نفسم بند و دلم تنگ و جهانم سرد است..!❤️☺️
ﺭﻭﯼ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﻫﺎ ﺭﺍ ... ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ… ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ … ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺎ "ﮐﻼ‌ﻡ" ﻣﻄﺮﺡ ﮐﻨﯿﺪ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻼ‌ﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﯿﺪ! ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﺗﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ … ﻗﺪﺭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ "ﺩﺍﺷﺘﻨﻬﺎ" ﺭﺍ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ.
غرور باید مچاله شود، بمیرد اصلاً پای دلدادگی که در میان باشد، باید سراپا تمنا شوی، عاشق شوی دیر می شود گاهی، دیر به خود می آیی که دو زانو نشسته ای، رفتنش را تماشا می کنی و به زمین و زمان ناسزا می گویی نه جانم! نه خدا کاره ای بوده، نه زمین و نه روزگار؛ همه کاره داستان تو بودی که "من" بودنت را زمین نگذاشتی که نخواستی ما شوی عشق اگر عشق باشد، پایش برسد جان هم باید در راهش داد؛ چه برسد غرور که مفت هم نمی ارزد..
: در این عمری که میدانی فقط چندی تو مهمانی... به جان و دل تو عاشق باش... رفیقان را مراقب باش... مراقب باش ﺗﻮ به آنی دله موری نرنجانی... که در آخر تو میمانی و مشتی خاک که از آنی...