eitaa logo
🌹یا علی...‌‌
9 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
297 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به تو... من همیشه با کلمات زندگی کرده ام با واژه ها بیدار شده ام وَ با شاعرانه ترین حرف ها به خواب رفته ام . هنوز هم با یک دوستت دارم ، تازه می شوم وَ با یک شب به خیرِ بی ریا تمام دلهره هایم به خیر می گذرد. نیاز به عشق گاهی در من از نیاز به آب و نان هم پیشی می گیرد ! کلمات، مرا در برابرِ ناگذشتنی ترین رفتار ها و نامهربانی ها تسلیم می کند؛ حالا روزهای زیادیست تشنه ی یک صبح به خیر عاشقانه ، یک شب به خیرِ از ته دل وَ یک دوستت دارمِ ساده ام...!
دلم‌میخواد یکی دلش برام تنگ بشه و بجای همه دوستم داشته باشه مگه میشه دوست داشتن رو بلد نباشن آدما، گاهی اوقات؛ باید فقط یکی رو دوست داشت اونم خاص و خالصانه ، ناب و مخصوص. آدم اگر یکی رو داشته باشه برای دوست داشتن دنیاش رنگی میشه ،قشنگ میشه شاد میشه با عشق و باحال میشه متفاوت رفتار میکنه دیگه زندگیش یکنواخت نیست راه و رسم عاشقی رو بلده میدونه چی بگه کجا حرفای قشنگشو بکار ببره کجا بغلت کنه و تکیه گاهت باشد کجا آرامش بده و دست نوازشش امن ترین جای جهانت باشه دلم میخواد یکی دلش برام تنگ بشه تا تمام دوست داشتنمو راه توشه محبتش کنم کنج دلِ هم اگر که باشیم فدای سرت که کسی کنارمان نیست.
با من از دست هايت از پيشانی ات و از آفتاب تندی كه بر آن می تابد از پيراهنت بگو كه باد به سينه ات می چسباند آن را وقتی در ميان خوشه های گندم ايستاده ای و فكر زمستان پيش رو به گرمای آغوش من می كشاندش بوی گندم ويرانم می كند بوی وحشی بازوانت ويرانم می كند با من از خاك مزرعه ات حرف بزن وبگذار شعرهايم تب تند تنت را داشته باشد تب خاكی را كه سرزمين من است.
دلم برای کسی تنگ شده است که ؛😔 هیچ کس جای خالی او را برایم پر نمیکند وهیچ چیز مرا از هجوم خالی او نمی رهاند😔 با او خاطراتی دارم که تمام نمیشوند 😔 بلکه تمامم میکنند...😔 چقدر دلم برای تو تنگ شده است...😭
تقدیم به تو... من همیشه با کلمات زندگی کرده ام با واژه ها بیدار شده ام وَ با شاعرانه ترین حرف ها به خواب رفته ام . هنوز هم با یک دوستت دارم ، تازه می شوم وَ با یک شب به خیرِ بی ریا تمام دلهره هایم به خیر می گذرد. نیاز به عشق گاهی در من از نیاز به آب و نان هم پیشی می گیرد ! کلمات، مرا در برابرِ ناگذشتنی ترین رفتار ها و نامهربانی ها تسلیم می کند؛ حالا روزهای زیادیست تشنه ی یک صبح به خیر عاشقانه ، یک شب به خیرِ از ته دل وَ یک دوستت دارمِ ساده ام...!
مـردها دلتنگی هایشان را سیگار نمی کشند... یا تویِ خیابان قدمش نمی زنند... طفلکی ها مثل زن ها، لاک قرمز هم تسکین هیچکدام دردهایشان نیست... مردها دلتنگی هایشان را توی عکس هایِ پروفایلشان فریاد نمی زنند... مردها مغـرورند... نمی توانند نیمه شب... مدت ها پس از رفتنت برایت پیغام بفرستند که"دلم برایت تنگ شده، بانویِ هنوزِ شعـرهایِ شبانه ام..." مردها دلتنگی هایشان را نمی نوشند... مست نمیکنند... فراموش نمیکنــند... مـردهــا دلتنگی هایشان را می خـوابند... آنقدر عمیق که، شاید دیگـر صبحـی بیدارشان نکننـد... مـردهــا دلتنگی هایشان را.......
این اعترافاتِ خواب آلود و معمولی آخر شب ها را جدی بگیرید ... همان حرف های دلی ای که آخرش به " دوستت دارم " های با صدای خسته و شب بخیر گفتن های " بوسه دار " منتهی می شود ... آخر روانشناسان معتقدند که افراد در مکالماتِ آخر شب ، به چیز هایی اعتراف می کنند که در حالت عادی هرگز به زبان نمی آورند !
شب به شب دلتنگ‌تر می‌شوم بدون آنکه به یاد بیاورم چرا...! مگر قرار نبود فراموشم شوی؟! پس چرا هنوز هم هر شب دلم برای "شب بخیر"هایت تنگ می‌شود؟! باور کن، مقصر من نیستم این تویی که در سرم، بی‌نهایت پُر رنگی...
دلم‌میخواد یکی دلش برام تنگ بشه و بجای همه دوستم داشته باشه مگه میشه دوست داشتن رو بلد نباشن آدما، گاهی اوقات؛ باید فقط یکی رو دوست داشت اونم خاص و خالصانه ، ناب و مخصوص. آدم اگر یکی رو داشته باشه برای دوست داشتن دنیاش رنگی میشه ،قشنگ میشه شاد میشه با عشق و باحال میشه متفاوت رفتار میکنه دیگه زندگیش یکنواخت نیست راه و رسم عاشقی رو بلده میدونه چی بگه کجا حرفای قشنگشو بکار ببره کجا بغلت کنه و تکیه گاهت باشد کجا آرامش بده و دست نوازشش امن ترین جای جهانت باشه دلم میخواد یکی دلش برام تنگ بشه تا تمام دوست داشتنمو راه توشه محبتش کنم کنج دلِ هم اگر که باشیم فدای سرت که کسی کنارمان نیست.
همه از من سراغ مخاطب نوشته هایم را میگیرند نمیدانم در جوابشان چه بگویم ! انتظار نداری که بگویم مخاطب این نوشته ها هیچ وقت اینها را نمیخواند آخر میدانی، اگر بگویم مخاطبش تویِ رفته ای، میخندند و دیوانه صدایم میکنند نمیدانم، شاید درست میگویند من که برای تویی که هیچ وقت قرار نیست نوشته هایم را بخوانی  مینویسم لابد دیوانه ای بیش نیستم...
باید خودم را ببرم کمی قدم بزند کمی فکر کند دستهایِ خسته و ناتوانش را کنج جیبهایِ گرمَش بپوشاند نفسهایِ عمیق و پشتِ همشِ نگاه کردن هایِ به دور دستَش کمی با او حرف خواهم زد بلکه عاقلانه تر تصمیم بگیرد در این روزگارِ وانفسا باید بگویم بی خود و بی جهت این عاشقانه هایِ زرد و پوشالی را جدّی گرفته است کسی برایش دلتنگ که هیچ گرفتار هم نمیشود باید ببرَمَش گوشه ای یقه اش را بگیرم با زور بفهمانم که چرا این همه دلتنگی نثارِ قلبی میکند که هیچ جا و زمانی نصیبش نمیشود شاید سالها باید خودم را تنگ در آغوش بگیرم.. شاید که باید...
آتش جنگی به پا کن تا سلحشوری کنم شمع آجینی شروع کن تا که منصوری کنم دررکاب چشم تو سردار و سربازی دلیر ننگ بر من گر بخواهم لغو دستوری کنم شاعرم این دفترم میدان پیکار من است امر کن تا در رهت احساس مسروری کنم از شراب صد هزاران ساله ای نوشیده ام مرگ بر من گر بخواهم ترک مخموری کنم برتنم زخم هزاران تیغ از پیکارها کفر باشد پیش تو اظهار رنجوری کنم من قسم خوردم هوادار تو باشم تا ابد این بعید است من بخواهم از شمادوری کنم.....
رابطه مثل یه بافتنی می مونه... دوتا رو دوتا زیر... دوتا بوسه دوتا قهر... رابطه مثل یه بافتنی می مونه هرچی بلندتر باشه روحتُ،زندگی و دلتُ گرمتر میکنه... باید کلی حواستُ جمعش کنی که یهو یدونه در نره از دستت یه جا گند نزنی به کل روزای قشنگتون... با یه حواس پرتی با یه خیانت یه دروغ یه دل شکوندن... باید حواست حسابی جمعش باشه فوقش یه دونه هم اگه در رفت سریع درستش کنی مبادا بذاری واسه فردا و پس فردا نذاری دونه به دونه باز بشه گره های رابطه گره دست ها چشم ها دل ها... به قول یه عزیزی مواظب خوبیاتون باشید.
تقدیم به تو.. چشم ها ولبهایت آتش جهنمی است که مرا در خود میسوزاند درون تو چیزی پنهان است که مرا به دیوانگی و ویرانگی میکشاند... توای زیباترین بهانه برای زنده ماندن... درکنارم بمان تا عاشقانه برایت جان بسپارم..
و گاهــی لبخندی ازسر عشــق میتواند درمان تمام دردهای دلت شـود همان لبخند آرام همــان لبخند عــاشــق! همان لبخندتوعشقم...
بوسه نقطه ي آغاز يك فاجعه بود كه لب هاي ما در شب جنون آميز عشق آن را تجربه كرد و تو همان اتفاق بودي كه ناگهان در آغوشم افتادي اما شانه هايم تحمل اين سنگيني را نداشت و من از آن شب به بعد روزي هزار بار مُرده ام تو تمام‌عاشقانه های دنیا بوی مرگ میدهند
تو جور ديگرى پاييز را دوست بدار بى خيال شعرهاى غم انگيز پاييزى بى خيال قدم زدن هاى شاعرانه تو تمام پاييز را دوست بدار چه كسى گفته باران فقط از پشت پنجره زيباست تو زير باران بلند بلند بخند و آواز شاد بخوان هيچ خاطره غمگينى از پاييز نساز بگذار تمام آوازهاى مهر و آبانت دل انگيز باشد و با آذر مهربان باش. خاطراتت را ميان فصل ها پخش كن نگذار همه اش گردن پاييز بيافتد ميان فصل ها بگرد و هر كجا هوايش به دلت نشست خاطراتت را ميان لحظه هايش پخش كن. هر بار كه باران زد برقص و هر كجا گل روييد بخند. پاييز كه آمد دلگير نشو ،عاشق شو. عاشق باران و پاييز كه باشى ، هواى هيچ فصلى دلگيرت نمى كند.
صدای تو جور دیگریست آنگاه که لب باز میکنی عطر آوای تو پرسه می زند در همه جا و گرمای دستانت دلِ کوچک و زنانه ی مرا عجیب گرم میکند خم ابروی تو همان وصال یار است و برق چشمانت امان از چشمانت که مرا وسوسه میکند برای بوسیدن بوییدن و ناخداگاه مرا طلسم میکنی و کلماتی که از دهانم میریزد دوستت دارم های پراز قربان صدقه است
دیدنت بی روسری مارا روانی میکند خنده هایت بنده راحالی به حالی میکند یک کمی سرگیجه میگیرم ولی.. دلبرم حالِ مرابا بوسه عالی می کند
بوی بغض میدهی بانو... بوی اشکهایی که مدتهاست جلویشان را گرفته ای تا ریخته نشوند.... هنوز هم مقاومت کن بانو.... هنوز هم خودت را بزن به آن راه.... انگار ندیدی... انگار نشنیدی.... نبینم اشکهایت را حرام کسانی کنی که بی ارزشند.... این اشکها مقدسند.... این روح بارانی مقدس است.... بانو، احساست را خرج آنهایی کن که قدر بدانند.... روحت را اسیر آدمها نکن.... این آدمها، آدمهای سابق نیستند.... بوی گرگ میدهند.... روحت را میدرند.... احساست را زخمی میکنند.... و جنازه ات را گوشه ای پرت میکنند.... راستی بانو.... چرا کسی نپرسید که چرا یکباره تنها شدی؟ چرا کسی تمنای انتهای نگاهت را نخواند؟ بانو، به چشمانت قسم... این همه بارانی که روانه کردی... دل هیچکس را نمی لرزاند... شعرهایت را میدزدند بانو... احساست را به غارت می برند... و تو می مانی... تنها و بیکس... بانو، آدمهای اینجا امین نیستند... روحت را به امانت نزدشان نگذار... بگذار نا گفته بمانی... بگذار ناشناخته بمانی.... بگذار در تب و تاب تعبیرت بمانند... بگذار ندانند چگونه سازهاشان را برای رقصاندنت کوک کنند... بگذار مبهوت و گیج بمانند در خم اولین کوچه شخصیت تو... بگذار سر به مهر بمانند چشمان راز آلودت.. بگذار ندانند رگ خواب تو را... بگذار لبانت حریم شود برای روح نازکت... بگذار امن بماند سرزمین رویاهای برفی ات.. لب باز نکن بانو! لب باز نکن...
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌـﺪ، ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﻌـﺪ، ﺍﺯ “ﯾﮏ ﻧﻔــــــــــﺮ” ﺑﻪ ﺑﻌـﺪ! ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﻧﻪ ﺭﻧﮓ ﻫﺎ ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻧﻪ ﻓﺼـــــــﻞ ﻫﺎ … . ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺍﺯ “ﯾﮏ ﻧﻔــــــــﺮ” ﺑﻪ ﺑﻌـﺪ ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺍﻧﺪ … . ﻣﺜﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ...
دلتنگم.. مثل غروبی غمگین در جمعه ای به بلندای همیشه دلتنگ.. مثل پنجره ای نیمه باز در پاییز.. دلتنگم ... به اندازه تمام برگ های پاییز می بارم و ترانه ی نبودنت را... در زرد ترین ثانیه ها با خش خش غمگین فصلم می نوازم...
مهم ترين اتفاقاتِ زندگى هم به وقتش اگر اتفاق نيفتد مزه اش را از دست ميدهد! مثلاً همين من "تو" را درست در همين لحظه در همين حال در همين فصل كنارِ همين روزهاى كسل كننده ام ميخواهم مى دانى؛ آمدنت سالها بعد هم اگر برايم رخ دهد، نه اينكه آن روزها دوستت نداشته باشم ، نه ولى قبول كن، انتظار زيادش آدم را خسته ميكند... من از احساسى كه حيف ميشود اين روز ها حرف ميزنم از دوست داشتنى كه بايد كنارِ گوشَت زمزمه كنم و كيفى كه از ديدن صورتت وقتى با شنيدنش سرخ ميشود من نبودنت را هر روز مثل يك بغض مى خورم و ميترسم از هضم نبودنت گلايه اى نيست، اما بايد بدانى، اينقدر دست نيافتنى بودنت دارد مجابم ميكند به دست كشيدن از دوست داشتنى كه پر است از نداشتنت!
زندگی ست دیگر... همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ، همه سازهایش کوک نیست ، باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ، حتی با ناکوک ترین ناکوکش، اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن، حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد، به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ، به این سالها که به سرعت برق گذشتند، به جوانی که رفت، میانسالی که می رود، حواست باشد به کوتاهی زندگی، به پاییزی که رفت ، زمستانی که دارد تمام می شود کم کم، ریز ریز، آرام آرام، نم نمک... زندگی به همین آسانی می گذرد. ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد گاهی هم صاف است، بدون ابر بدون بارندگی. هر جور که باشی می گذرد، روزها را دریاب...
آخر روزی دل به جاده ای می زنم که مقصدش توباشی به یک جاده ی پُر از"تو" تا جاده راه دارد و پاهایم جان، از حرکت باز نمی ایستم نگران ضعف من نباش من کوله ام را پر از عشق تو کرده ام؛ و جیب هایم را پر از بوسه هایت... در این راه، کم نمی آورم یا به تو می رسم یا می میرم که هر دو رسیدن است! و مرگ تدریجی همین انتظار کُشنده ی توست...