eitaa logo
کبوتر🕊حرم
1.8هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
23.1هزار ویدیو
316 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نور مهتاب در سیاهی شبِ جنگل خود نمایی می کرد نسیم شروع به وزیدن کرد و از میان ازدحام شاخه ها گذر کرد. شکوفه بهاری از آغوش درخت جدا شدو در فراز و نشیب ها، دلبرانه با باد همراهی کرد... به سختی از چنگال تیزِ گرگِ سرنوشت گریخت و ناباورانه در آغوش ماه رقصید... شکوفه ی مهربانی ها...! با دیدن اسم مهربان، حس اضطراب و دلشوره به من هجوم آورد و بدون لحظه ای مکث کردن سریع تماس را وصل کردم که با صدای گرفته و بغض آلودش رو به رو شدم: _سلام حوریه _سلام مهربان جان..چی شده؟ چرا صدات اینجوریه؟ محمد هادی با شنیدن حرفم ،لحظه ای نگاه کنجکاوش را به من دوخت. مهربان که گویی منتظر تلنگری بود شروع به هق هق کرد و نالید: _بدبخت شدم حوری... بدبخت! _مردم از دلشوره مهربان، چرا درست حرف نمیزنی؟ _امروز داشتم گل ها رو آب می دادم که مامان اومد و گفت قرار خواستگاری روگذاشتن،فردا شب میان.. لحنش کاملا جدی بود!همه چی تمومه حوریه! _آروم باش فعلا یک خاستگاریه.. _یک خاستگاری که قراره... _الو الو مهربان چی شد پس؟ محمد هادی به سمتم خم شدوگفت.... شما برای خواندن این رمان عاشقانه و مذهبی و همچنین مهدوی دعوت شده اید! آدرس: کمی پایین تر، سمت راست😉😁 👞 👞 بفرمائید👇🏻👇🏼👇🏾 @MahdiAdrakni313 به باغ سر سبز مهدی (عج) خوش آمدید🌹