#غزل
#سعیده_کرمانی
#اولادنا_اکبادنا
امّیدواری در نگاه روشنش پیداست
بر لب ندارد کودکِ من غیر حرف راست
وقتی سرش را میگذارد روی زانویم
حس میکنم دامان من بیانتها زیباست
او خاک بازی میکند من درس میگیرم
دنیای خاکی بازی آدم فریب ماست
سر میکشم فنجانی از چای خیالی را
با چادرم در خانه گاهی خانهاش برپاست
اسباب بازیهای خود را زود میبخشد
او دل نمیبندد همین یعنی دلش دریاست
مهر نماز از دست او در مشت من مخفیست
من این طرف هستم ولی سجادهام آنجاست
هر لحظهای از زندگی را قدر میداند
نه شاکی از دیروز ، نه دلواپس فرداست
من در حرم نقاش باشی میشوم با او
یک خط زیارتنامه خواندن واقعاً رویاست
راه توسل را چه استادانه میداند
گاهی مراد خویش را با گریه باید خواست
از کینه خالی کرده قلب مهربانش را
دنیای من دنیاست یا دنیای او دنیاست؟
گاهی تبش با یک دعای نور میخوابد
عرفان مگر غیر از همین بیدارخوابی هاست
صد بار برگردم همین تصمیم را دارم
مادر شدن ،مادر شدن ،مادر شدن زیباست
🕊@kaftarchahiemamreza🕊
#سعیده_کرمانی
#غزل
#اولادنا_اکبادنا
مثل رودی در مسیر پیچ و تاب تند بیشه
مثل گل در سختی خاک و تلاش سبز ریشه
تلخی و شیرینی این زندگی باهم عجین است
مثل چای تازه دم بعد از مصاف قند و تیشه
قد کشیدنهای نامحسوس او را میشمارم
با رد انگشتهای کوچکش بر روی شیشه
جای دندانهای او جامانده بر هر میوهی ظرف
جان من قربان این آثار جرم و این کلیشه
خانه را میدان مین کردهست با اسباب بازی
پای من مجروح بادا بین این میدان همیشه
این همه حس لطیف زندگی را از تو دارم
شکرِ تو ای مادری ، ای برتر از هر کار و پیشه
🕊@kaftarchahiemamreza🕊
#سعیده_کرمانی
#غزل
#اولادنا_اکبادنا
حال امروز مرا از کوچهی فردا بپرس
التهابم را بمان و از دل دریا بپرس
قبل دنیا آمدن دلشورهات را داشتم
این که دنیایم شدی را باش و از دنیا بپرس
از همان روزی که در قلبم جوانه می زدی
عاشقت بودم ، خودش میداند از بابا بپرس
شاعرم کردی که لالایی برایت خواندهام
این غزل را از زبان صادق رویا بپرس
ای به قربان سوالات تو ، دانشمند من
من جوابت میشوم ، جان دلم ؟ تنها بپرس
شالگردن بافتم یعنی در آغوش منی
از زمستان نور قلبم ، اشتیاقم را بپرس
مادری را در تمام عمر تمرین کردهام
رازمان را جان مادر از عروسکها بپرس
🕊@kaftarchahiemamreza🕊
#سعیده_کرمانی
#غزل
#اولادنا_اکبادنا
به دنیایم قدم بگذار تا من جانِ جان باشم
در آغوشم کبوتر جان بیا تا آسمان باشم
بیا تا پابهپایت نقره بر موهام بنشیند
بیا تا با وجود تو شبیه مادران باشم
تو آغاز تمام لحظههای تازه ای در من
تو میآیی که من هرلحظهای با تو جوان باشم
تو باید پیش من باشی که مهرم شعلهور باشد
اگر آتش بسوزانی خودم آتشنشان باشم
پناهت میشوم وقت فرار از گرگ بازیگوش
تو باشی میتوانم قهرمان داستان باشم
بیا مخفی شو در چادر نمازم موقع بازی
بیا تا بیشتر یاد خدای مهربان باشم
اگر از من بپرسی مینویسم مادری یعنی
گلی را از بهشت آوردهام تا باغبان باشم
🕊@kaftarchahiemamreza🕊