eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
7.4هزار ویدیو
345 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، کوشک و قهدریجان درشهرستان های نجف آباد ، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین : 👇 eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
باعرض سلام وقبولی طاعات وعبادات ببخشید خواهشمندیم این قضیه اتوبوسهارا رسیدگی کنید و اگر همیشه منظم سرساعت بیان مردم هم استقبال می‌کنند مثلا همیشه نیم ساعتی وتا ساعتی بعدازاذان مغرب هم کارکنند مثل بعضی شهرها . اگه همیشه منظم وسرساعت بیان مردم هم استقبال می‌کنند ، بعضی خانمها شوهراشون اجازه نمیدند که با تاکسی واسنپ جایی بروند رانندگی هم بلد نیستند وفقط با واحد یه دکتر و جایی میتونند برند لطفا رسیدگی کنید آخه یعنی توشهر زندگی می‌کنیم عوض پیشرفت پسرفت باشه جای تأسف داره.
▫️اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَ عَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیم خدایا دم افطاری یه حال خوب یه دل خوش به همه‌مون هدیه بده ...🤲🏻 @kahrizsang
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🌸🍃پانزدهم تا بیست و یکم ماه رمضان هفته اکرام ایتام ، گرامی باد. 🌸🍃نیکوکاران ارجمندی که از ماه رمضان سال قبل در طرح اکرام ثبت نام نموده و تا این ماه رمضان حمایت ماهانه خود را ادامه داده باشند یا ادامه دهند ، طبق روند ابلاغ شده می توانند برای هماهنگی و دیدار با فرزند تحت سرپرستی خود در مرکز نیکوکاری یا کمیته امداد به ما اطلاع دهند تا هماهنگی لازم انجام شود . 🌸🍃در طول سال برگزاری جشن تولد خرید هدایا و ... برای فرزندان تحت حمایت ، با شرایط و نظارت کمیته امداد و مرکز نیکوکاری قابل انجام می باشد. شماره تلفن های همراه مرکز نیکوکاری کهریزسنگ 📱0913 874 1235 واحد برادران 📱0921 005 2545 واحد خواهران آیدی سوالات و هماهنگی در ایتا : eitaa.com/Nikokarimar1 این طرح مشمول ایتام اهل و ساکن کهریزسنگ می باشد. 🌸🍃 مرکز نیکوکاری اشتغال شهر کهریزسنگ در پیام رسان های برتر داخلی http://eitaa.com/nikokarimar https://ble.ir/nikokarimar https://rubika.ir/nikokarimar
22.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تیکه جنجالی سید محسن هاشمی کمدین مطرح کشور در آنتن زنده به برداشت آب زاینده رود در بالا دست @_________________________🖌 هیئت رزمندگان اسلام @Razmandegan_eslam
YEKNET.IR - monajat - ramazan 1403 - banifatemeh.mp3
6.76M
🌙 ویژه 🍃 چشم، پیدا نکند مقصد ناپیدا را 🍃با غم دربه‌دری صبح کنم شب‌ها را 🎙حاج
مردم اصفهان در دفاع از مردم غزه فردا راهپیمایی برگزار می‌کنند. رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان اصفهان گفت: مردم مومن و خداجوی اصفهان فردا بعد از نماز جمعه از محل مصلی تا چهاراه فرایبورگ در دفاع از مردم مظلوم غزه راهپیمایی برگزار خواهند کرد. https://www.iribnews.ir/00Hafj @iribnews_esfahan
رهبر انقلاب : رژیم صهیونیستی قادر به شکست نیروهای مقاومت نیست حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز پنجشنبه در دیدار آقای «زیاد النَّخالة» دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین و هیئت همراه، نیروهای مقاومت و مردم غزه را تا این لحظه پیروز میدان خواندند و تاکید کردند: اوج عزت و ایستادگی مردم غزه و فلسطین و ناکامی‌های رژیم صهیونیستی در این جنگ شش ماهه، یک حادثه و پدیده‌ای الهی است. https://www.iribnews.ir/00Hail @iribnews_esfahan
تو مشکتو تو آب زدی .mp3
6.35M
🎙 تا مشکتو تو آب زدی موجای دریا شد آروم تا رو به ساحل اومدی بغضی نشست توی گلومصلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️شب جمعه شب زیارتی مخصوص ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ شادی روح شهدا واموات فاتحه مع الصلوات التماس دعا🌷🌷🌷🌷🌷
💚🏃‍♂🏃برنامه شب سوم مسابقات جام رمضان- پنج شنبه 🏃‍♂🏃💚 1403/1/9 گزارشگر کانال کهریزسنگ خانم صالحی
💫ادامه بخش صد و چهار💫 جریان چیه،شما به اینا چی گفتید؟یکی از تکاورها گفت:قربان اینا به فرمانده کل قوا توهین کردند و دری وری گفتن.مرد که چشمش مرا گرفته بود،چپ چپ نگاهم کرد و پرسید:این درست میگه؟ماندم چه جوابی بدهم.به خودم گفتم:اینا که اینطوری هستند وای به حال فرمانده شون،عجب کاری کردیم اومدیم اینجا.کاش بچه ها را اینجا نمی آوردم. بعد جواب خودم را دادم تا کی می خواهند خیانت بنی صدر را مخفی نگه دارند،بلاخره مردم باید بفهمند چرا خرمشهر سقوط کرد.تا کی از هر طرف بشنویم،ما کوتاهی کردیم،توی شیراز این بار شنیدم که مردم به جنگزده ها می توپیدند چرا فرار کردید؟چرا شهرتان را دست دشمن دادید؟آمدید اینجا برای مادردسر شدید،همه جا را شلوغ کردید،صف خرید درست کردید و ... از این زخم زبان ها از این خوار شدنها خسته شده بودم.به خودم گفتم: هرچه بادا باد،مرگ یکبار شیون هم یکبار. حالا که قرار است پای مان به دادگاه نظامی کشیده بشه،حرف هایم را زده باشم.همه بفهمند ما برای افشا کردن خیانت بنی صدر اعدام شدیم.اینها از ذهنم گذشت و بعد از مکث کوتاهی در حالی که دل توی دلم نبود، با پررویی گفتم مگه غیر از اینه که بنی صدر خائنه؟هیاهویی به پا شد.هرچه افسر و نظامی آنجا بود دور ما را گرفته بود.سرم بد جوری درد میکرد.قلبم به تندی میزد و لب ها یم از خشکی باز نمیشد.ته گلویم میسوخت. نگران بچه ها هم بودم.در حین حرف های من آنها هم مرا تایید میکردند،حالا که کار به اینجا رسیده بود،ترس و اضطراب را در چهره هایشان میدیدم.ته دلم گفت:اعدامی در کار نیست.این ها صلاحیت چنین کاری را ندارند. از طرفی ما به خاطر خدایمان حرکت کردیم و خدا ما را تنها نمیگذارد،فقط این مساله می ماند که این موضوع چقدر طول می کشد و این ها چه میکنند.اگر این برنامه باعث شود نتوانیم به منطقه جنگی برویم چی! همین طور که آماج حرفها و داد و بیدادها بودیم،چشمم در بین جمع به چهره آرامی که قیافه اش با بقیه فرق میکرد، افتاد.احساس کردم او حرف ما را میفهمد.به نظرم آمد او را میشناسم،با دیدنش دلم آرام گرفت.به خودم آمدم دیدم فرمانده به ما میگوید:شما نباید مسائل را با هم قاطی کنید.حرف هایی که شما میزنید به نفع مملکت نیست.گفتم:به نفع مملکت هست که خرمشهر سقوط کنه، ولی به نفع مملکت نیست که بگیم بنی صدر خائنه.این را گفتم و بغضی که به گلویم چنگ انداخته بود سر باز کرد و اشکهایم ریخت، دیگر توی آن فشار روحی که از همه طرف بهم وارد می آمد نتوانستم دوام بیاورم.اشرف که حالم را دید،گفت:شما حق ندارید با ما این برخورد رو بکنید.به ما میگید خائن و منافق، در صورتی که ما هر کاری از دستمون بر می اومده کردیم.همین خانم که شما از هر طرف بهش میتازید برادر و پدرش را با دست های خودش دفن کرده,خودش هم تازه از بیمارستان اومده،مجروح بوده.لحن فرمانده با شنیدن این حرف ها آرام شد و گفت:خدا همه شهدا را رحمت کنه.ما میدونیم توی خرمشهر چی گذشته منتهی باید اتحادمون رو حفظ کنیم.نباید حرف هایی بزنیم که دشمن سوء استفاده کنه.با گریه گفتم:شما که این حرف رو میزنید چرا به سرباز هاتون چیزی نمیگید.وایستادن اینجا به امام و مسئولین توهین میکنند،حرف های اینا اتحاد رو به هم نمیزنه؟اگه ما حرفی می زنیم طبق گفته جهان آراست.او از همه بچه های خرمشهر خواسته مظلومیت خرمشهر و جوونای خرمشهر رو به گوش همه برسونند هرجا می روند واقعیت ها را بگویند.اگر شما فرمانده این ها هستید،فرمانده من هم جهان آراست و من به دستور اون عمل میکنم،با حرف های من اشرف،زهره،صباح و لیال هم به گریه افتادند.این حالت ما انگار آبی بر آتش بود. همه آرام شدند و دیگر پرخاش نکردند.آن چهره آرام که لباس خاکی ساده ای به تن کرده بود و چشمانش از پشت عینک جاذبه و برق خاصی داشت،جلو آمد و با لبخند پرسید: شما خواهرا تا کی خرمشهر بودید؟بچه ها گفتند:تقریبا تا روزهای آخر. از من پرسید: شما هم با اینا بودید؟گفتم:نه پ.گفت:پس شما کی از خرمشهر بیرون اومدید؟ گفتم:من رو روز بیست و دوم از خرمشهر آوردنم بیرون پرسید: مجروح شده بودید؟گفتم:بله،روز بیستم توی درگیری گمرک خرمشهر مجروح شدم.نگاه عجیبی کرد.توی نگاهش احساس غرور و شعف را دیدم.گفت:احسنت بر شما۔ شما دل امام را شاد کردید.ولی الان کنار خانواده های تان باشید،وضع جنگ کمی بهتر شده اما فعلا توی منطقه نباشید بهتره.بچه ها گفتند:ما دلمون نمیاد از شهرمون دور باشیم.ما میخوایم هر کاری از دستمون میاد برای موفقیت مون در جنگ انجام بدیم، خونواده هامون هم در جریان کار ما هستن گفت:خدا به شما عوض خیر بده.شما خیلی با غیرتید.این روحیه ها باعث میشه ما هم روحیه مون برای جنگیدن با دشمن بیشتر بشه.شما همین جا هم کار انجام بدیدخدمت کردید.اینجا هم کار زیاده.چه بسا کارهایی که اینجا انجام میشه مهم تر از کارهای منطقه باشد.
💫بخش صد و چهار💫 به محض اینکه چشم آنها به ما افتاد،جلو آمدند،یکیشان پرسید:اینجا چیکار میکنید؟کی گفته بیایید اینجا؟گفتم:این آقایونی که تو اتاق جنگ هستن من رو میشناسند.میخوام ازشون امریه بگیرم،خندیدند و هر کدامشان چیزی گفتند.زهره فرهادی که میدانست الان من جوش می آورم،هول دستم را کشید و با زبان بی زبانی از من خواست عکس العملی نشان ندهم.از آنها فاصله گرفتیم و منتظر ماندیم تا به کس دیگری حرفمان را بزنیم. ولی آن عده برخلاف ما دست بردار نبودند می دانستند چه چیزی خون مارا جوش می آورد. به امام توهین کردند،ادای مسئولین را در آوردند و به ما دری وری گفتند.هرچه ساکت ماندیم صدای آنها بالاتر رفت و گستاخی شان بیشتر شد،غیرتم قبول نمیکرد آنجا بایستم و به بی ادبی هایشان مخصوصا به امام بی تفاوت بمانم.وقتی حرفشان بعد از یک عبارت جسارت آمیز به اینجا رسید که جوونای مردم رو جلوی گلوله فرستاده خودش بهترین جای تهرانه.طاقت نیاوردم و برخلاف میل باطنی ام که نمیخواستم دهان به دهان آن آدم ها بشوم،گفتم:به شما مربوط نیست.ماخودمون با دل و جون جلوی گلوله ایستادیم.اون کسی که باعث این شکست شده کس دیگه است و یکی از آنها که از بقیه بلندتر و هیکلی تر بود، گفت:شما یه مشت بچه اید از جنگ چی می فهمید،از مسائل جنگی چی سر در می آرید؟ گفتم:همین یه مشت بچه توی خرمشهر سی و پنج روز دشمن رو معطل کرد.گفت:دلتون خوشه تونستید دوام بیاورید؟!از اینجا به بعد رو چه کار میخواید بکنید؟ گفتم:اگه خیانت ها بذاره،بچه ها تا حالا ایستادن،از این به بعد هم با کمک خدا می ایستند،می جنگند. یک دفعه غرید که منظورت چیه اگه خیانتها بذارن؟عصبانی شدم و گفتم:هر آدم ساده ای هم این رو میفهمه که اصل شکست ما در مقابل صدام و سقوط خرمشهر خیانت بود، خیلی ها از اون رده های بالا تا پایین تری ها خیانت کردند.سعی داشتم توی حرف هایم اسم کسی را نیاورم،آنها هم انگار این را فهمیده بودند.چون دوباره با خشم پرسید: چرا میترسی؟ حرفت رو بزن بگو منظورت کیه؟گفتم:ترسو خودتی و اون دوستات که تا عرصه بهتون تنگ شد گذاشتید رفتید.هر کدومتون به گوشه امن پیدا کردید و خودتون رو قایم کردید.من از هیچی نمیترسم.بزرگ ترین خائن به این کشور به این مردم بنی صدره،گفت:خفه شو.حرف دهنت رو بفهم. گفتم:خودت خفه شو که به امام خمینی توهین کردی،اون هر کسی باشه و هرجا باشه خائن به مملکت نیست.همین خمینی باعث شد شماها آدم بشید وگرنه الان داشتید به اسم ژاندارم منطقه بودن نوکری آمریکا رو می کردید؟یکی دیگر از بین شان فریاد کشید: شماها خائن اید.شماها منافق اید،الان می دیم شماها رو تو دادگاه صحرایی محاکمه کنند.همه تون و اعدام کنند.در حالی که از شدت خشم و هیجان میلرزیدم،گفتم بیخود ما رو از دادگاه نظامی نترسونید.مگه ما چیکار کردیم.اون کسی که باید محاکمه بشه کس دیگه است.یک دفعه چند نفری اسلحه ها یشان را مسلح کردند و لوله هایش را به طرف ما گرفتند.صحنه عجیبی بود.هفت،هشت نظامی قد بلند با هیکل های ورزشی و آن هبیت شان که لباس پلنگی تیره و پوتین به پا داشتند،کلاه هایشان را کج گذاشته، آستین ها را تا آرنج بالا زده و کلت و سرنیزه و فانوس به خودشان بسته بودند جلوی چند دختر که سن و سالی نداشتند قدرت نمایی میکردند. وقتی با تحکم گفتند راه بیافتید.گفتم:کجا؟ ما با شما نمی آییم.ما به شما اعتماد نداریم این حرف را از آنجایی گفتم که اینها آن چند دفعه ای که مطب آمدند خیلی سعی میکردند با ما خوش و بش کنند و ما با رفتارهای مان بهشان فهماندیم نه ما اهل یک سری کارها هستیم،نه اینجا جای این کارهاست. گفتند:اگه راه نیفتید همین جا با تیر میزنیم تون،توی این جر و بحث،صداها خیلی بالا رفته و همهمه عجیبی شده بود.هر کس رد میشد می ایستاد و میپرسید:برای چی اینجا جمع شدید؟چرا این قدر سر و صدا میکنید مگه اینجا جای دعوا کردنه؟دو،سه تکاور که با این ها دوست بودند از توی اتاق ها بیرون آمدند و سعی کردند دوستانشان را متقاعد کنند دست از سر ما بردارند،میشنیدم می گویند:چیکارشون دارید؟بذارید بروند،ولی این ها محل نمی دادند.بچه ها هم داد و بیداد میکردند که ما با شما نمی آییم.یک دفعه در اتاقی باز شد و درجه داری بیرون آمد و با عصبانیت گفت:چه خبره؟برای چی اینجا جمع شدید،چرا این قدر سر و صدا می کنید؟مگه اینجا جای دعوا کردنه ؟یکی از تکاورها گفت: اینا یه عده منافق اند.ما اینارو گرفتیم من گفتم:منافق خودتون اید،ترسوهای خائن. یک نفر دیگر هم سرش را از همان اتاق بیرون آورد و گفت:بسه آقا،یعنی چه این سر و صداها چیه؟من جلو دویدم و گفتم:آقا ما اومدیم اینجا امریه بگیریم بریم منطقه،ما امدادگرهای خرمشهر هستیم،قبل از سقوط اونجا بودیم.حالا هم امریه میخوایم.اینا هر چی بد و بیراه دهن شون اومده نثار ماکردند مرد که قیافه جدی و جا افتاده ای داشت،رو به تکاورها پرسید...