eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.6هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
6.7هزار ویدیو
331 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، قلعه سفید ،کوشک و قهدریجان در شهرستان های نجف آباد، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین ها : eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
سلسله جلسات هفتگی گروه دخترانه تبسم (ویژه دختران کلاس ششمی به بالا) قرار ما: پنج شنبه ۱۲ بهمن ماه، ساعت ۱۵:۰۰ 👀 مکان: حسینیه چهارده معصوم هزینه هر جلسه:۱۰ هزار تومان 💰 ╔═══(*◕ᴗ◕*)═══╗ @tabasomqroup_1401 ╚═══(*◕ᴗ◕*)═══╝
کانال کهریزسنگ
💢 دانلود دفترچه راهنمای ثبت نام آزمون استخدام آموزش و پرورش 🔻 رشته های شغلی آموزگار ابتدایی و استثنا
♦️دفترچه ثبت‌نام آزمون استخدامی آموزش و پرورش اصلاح شد 🔹دفترچه راهنمای ثبت‌نام آزمون استخدامی آموزش و پرورش از طریق سازمان سنجش آموزش کشور اصلاح شد. 🔹متقاضیان برای ثبت‌نام در این آزمون می‌توانند تا روز شنبه چهاردهم بهمن ماه به نشانی www.sanjesh.org مراجعه و برای ثبت‌نام اقدام کنند.
🔻🔻در خدمت شما هستم باانواع 🔻🔻 ⚜محصولات چرمی دستدوز⚜ کیف پولی مردانه وزنانه جاکارتی سرکلیدی جامدادی جالوازم آرایشی جاهندزفری و... ⚜انواع نظم دهنده⚜ زنبوری،کشویی،طبقاتی،مخصوص کیف و لباس زیر ⚜بافت با کاموا و مکرومه⚜ اسکاج پادری لیف دستگیره و... کیف دستی، کوچک و بزرگ مکرومه بارنگ دلخواه 🌺 اینجا هر چیزی بخای هست 😊 https://eitaa.com/joinchat/706281711Cb18b982160 آیدی جهت سفارش @Fatemeghorbaani
🔸مراسم سخنرانی بمناسبت ۱۲ بهمن، آغاز دهه مبارک فجر با حضور: معاون هماهنگ کننده سپاه استان 📍مکان: مسجدالحجت (عج) کهریزسنگ 🗓زمان: پنجشنبه ۱۲ بهمن‌ماه 📌قرارگاه رسانه ای امام علی(ع): 🆔️ https://eitaa.com/Hozeh_1
💠در نشست خبری بمناسبت هفته ملی مبارزه با سرطان مطرح شد؛ 🔹شایعترین سرطان‌ها در اصفهان به ترتیب شامل سرطان سینه، پوست و روده بزرگ هستند. 🔹حدود هشت درصد از موارد سرطان‌های ثبت شده در کشور مربوط به استان اصفهان می باشد. 🔹عواملی مانند سَبکِ زندگی، اضافه وزن، آلاینده‌های سُموم کشاورزی، مصرف دخانیات، مشروبات الکلی ،آلودگی هوا و کم تحرکی در ابتلا به سرطان نقش دارند. 🔹برنامه های غربالگری برای سرطان‌های سینه، روده بزرگ و دهانه رحم در مراکز بهداشتی تحت نظر معاونت بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان انجام می شود. 🔹۸۰ درصد از موارد سرطان سینه که در مراکز بهداشتی اصفهان تشخیص داده می‌شود، مربوط به مراحل اولیه است. 🔹به مناسبت «هفته ملی مبارزه با سرطان» نشست خبری برگزار شد؛ هفتم تا پانزدهم بهمن امسال به عنوان «هفته ملی مبارزه با سرطان» با شعار «من مسوولم، برای پیشگیری از سرطان خودم، خانواده‌ام و جامعه‌ام» نامگذاری شده است. https://webda.mui.ac.ir/fa/node/4331 @newsmui
سیسمونی آرزو ارائه دهنده سیسمونی کامل نوزاد👶🤰🤱👨‍🍼 شیک ترین ،، باکیفیت ترین،،و خاص ترین ها رو با ما تجربه کنید😍 لباس از نوزادی گرفته تا ۶ سال 👶🧒🏻👧🏼 از همه مهمتر 🤔🤔👇👇 😍😍 با نازلترین قیمت😍😍 کالسکه،روروعک،کریر،کیف 🥰 مینی واش ( کهنه شور)😍 سرویس وان حمام🤩 سر ویس بهداشتی🥰 گهواره😍 تریکو،پتو،حوله،و.....🤩 در خدمت همه شما عزیزان هستیم ی سری به کانال ما بزنید و از دیدن اجناس و کارای جدیدمون لذت ببرید وبا اطمینان خاطر خرید کنید🥰 😘😘 💞در ضمن خرید اینترنتی در سراسر کشور 💞 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/joinchat/1636368670C48f590db94 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
📸 هشدار سطح زرد اداره کل هواشناسی استان در مورد وزش باد شدید در برخی از نقاط استان از ظهر جمعه ۱۳ بهمن @kahrizsang
منوتو تعطیل شد. 🔹ساعاتی پیش ، شبکه منوتو با پخش برنامه «سکانس آخر» پس از ۱۴ سال برای همیشه به کار خود پایان داد. https://eitaa.com/kahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجله داری واسه اتو کشی👌 کارشو دیدی از نزدیک👉 بیا داخل کانال کلی کارهای شیک و لاکچری و به روز دارم برات🤝 با قیمت مناسب و ارزونتر از همه انلاین شاپها🤌 میگی مگه میشه⁉️ بله کار نداره یه سربه کانالمون بزن و ببین همه کارهای خاص رو با قیمت پایین و منصفانه ❤️برای انتخاب راحت شما گزاشتیم🌹 ارسال به سراسرایران✅ هدیه به خرید اولیا✅ برای ثبت سفارشاتت من اینجام👇👇 @baran222369sa لینک کانال میخوای اینجاست https://eitaa.com/asb6p9
استان اصفهان ۸درصد سرطان‌ کشور را دارد/غربالگری رایگان سرطان‌های شایع‌تر در مراکز بهداشتی درمانی مسئول ثبت سرطان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان آخرین آمار تعداد بیماران سرطانی موارد جدید در استان اصفهان را براساس آمار سال ۹۸ تعداد ۱۱ هزار ۳۵۰ مورد و این که استان اصفهان با دارا بودن ۶درصد جمعیت کشور ۸درصد سرطان‌ها را دارد اعلام کرد و گفت: بروز سرطان‌های مختلف با شیبی ملایم هر سال ۳۰۰ تا ۵۰۰ مورد در استان افزایش دارد و برای دو سرطان شایع‌تر پستان و روده‌بزرگ همچنین سرطان دهانه رحم برنامه‌غربالگری در تمامی مراکز بهداشتی درمان سطح استان بصورت رایگان انجام می‌شود از جمله ۴۱۰ نفر هزار غربالگری سرطان روده بزرگ. https://stnews.ir/p=110402
✅روند اجرای پروژه های شهرداری✅ ♦️زیر سازی ، آسفالت و لکه گیری معابر شهر♦️ 🔹زیرسازی کوچه ارغوان 🌐https://kahrizsang.ir 🔹روابط عمومی شهرداری وشورای اسلامی شهر کهریزسنگ @shahrdarikahrizsang
✅روند اجرای پروژه های شهرداری✅ ♦️پارک بزرگ شهر♦️ 🔹اجرای چمن پارک 🔹نصب درب ورودی پارک بزرگ شهر 🌐https://kahrizsang.ir 🔹روابط عمومی شهرداری وشورای اسلامی شهر کهریزسنگ @shahrdarikahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در جریان حکمیت، ‎عمروعاص به ‎ابوموسی اشعری گفت: تو ‎رأی نده و من هم رأی نخواهم داد، تا با هم پیروز شویم. ابوموسی رأی سفید داد، ولی عمروعاص به معاویه رأی داد و معاویه پیروز حکمیت شد . ابوموسی مبهوت از خدعه دشمن و شرمنده در مقابل علی (ع) و دوستان خود شد . عمروعاص های رسانه ای در کمین‌اند. 🎥رسانه شهرستان ⚜⚜فرزندان نجف آباد┅✿❀❀✿┅┅ @farzandannajaf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... جز کی می تونه این حجم از معرفت رو در ۵۷ ثانیه منتقل کنه 🔸مرگ 😭همه آمال و آرزوها رو زیرخاک خواهد برد. پنجشنبه های دلتنگی....
توجه📢📣 توجه📢📣 قابل توجه همشهریان عزیز و گرامی شهر کوشک وحومه مغازه جنب نانوایی حکمت اله مهرابی واقع در خیابان معلم شمالی شهر کوشک امروز پنجشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۱۲ از ساعت ۵ بعدازظهرالی ۱۰ شب گوشت گرم گوساله توزیع میکند برای اطلاعات بیشتر با این شماره تماس بگیرید ۰۹۱۳۶۶۹۶۸۴۴ شعبه ۱ https://eitaa.com/joinchat/2749694487Cd404453dae
موج بارشی که ابتدای هفته صحبتش کردیم امروز عصر بارشهایش در فلات مرکزی ایران و گلپایگان خوانسار داران فریدونشهر و کل نمیه غربی استان اصفهان شروع میشود و به تدریج به دیگر نقاط هم میرسد بارش در نقاط سرد سیر به صورت برف میباشد مجموع بارش پیش بینی شده از موج بارشی جدید برای فعالیت این موج بارشی در بسیاری از نقاط نیمه غربی و شمالی کشور شاهد بارش گسترده باران و برف خواهیم بود. تقریباً تمام استان های کشور برای سه روز آینده بارش دارند و به جز مناطقی از مرکز کشور در سایر نقاط کشور بارش های بسیار خوبی خواهیم داشت . @kahrizsang
سلاااام خدمت همشهریان عزیز ✓برنج لنجان و عنبربو ✓خرده برنج ✓گندم ✓آرد گندم بومی موجود است. در صورت نیاز با شماره ی زیرتماس بگیرید. ۰۹۱۳۸۳۸۹۳۸۰ قربانی
کسب رتبه برتر مسابقه انشانویسی در جشنواره ایران به میزبانی موزه مردم شناسی تهران توسط سرکار خانم مهتاب صالحی را به ایشان و جامعه فرهنگ دوست کهریزسنگ تبریک عرض می نماییم. به امید کسب موفقیتهای بیشتر
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸بسمه تعالی🌸 🚚طرح "سبد خیرات و صدقات" (جمع آوری بازیافت) فردا جمعه ۱۴۰۲/۱۱/۱۳ از ساعت ۸ تا ۱۳ در سطح شهر برگزار می گردد. ✍️تذکر : 🔸️از همشهریان عزیز درخواست داریم جهت جلوگیری از برداشتن بازیافتها توسط دوره گردهای غیربومی ، تا قبل از رسیدن ماشینهای جمع آوری بازیافت موسسه ؛ از قرار دادن بازیافت خود درب منزل خودداری نمایند . 🔸️طبق بررسی های بعمل آمده ، بازیافتهائی که شما به نیت خیرات و صدقات و برای رفع مشکلات نیازمندان شهرمان جمع آوری می کنید ؛ اگر مستقیماً تحویل خادمیاران خیریه رضوی نگردد و پشت درب منازل قرار داده شود ؛ بلافاصله توسط افراد دوره گرد غیربومی جمع آوری می شود و باعث هدررفت زحمات شما خیرین گرانقدر می گردد. ✨️کانال موسسه خیریه رضوی @m_kh_razavikahrizsang
💫بخش شصتم💫 گرسنگی و خستگی بالارفتن از شیب پل را برایمان سخت تر کرده بود،به زهرا گفتم: تندتر بیا اینجا رو رد کنیم.حرفم تمام نشده بود که صدای انفجار گلوله توپی را شنیدم. صدای مهیبی بود و موجش برای یک لحظه همه چیز را در آن اطراف لرزاند از دود و گرد و خاکی که بلند شده بود، محل اصابت توپ را تشخیص دادیم.به طرف آن دویدیم.به نظر توپ توی نخلستان روبروی شط افتاده بود. بین نخل ها و خانه های محقر روستایی به دنبال محل انفجار بودیم،صدای گریه و زاری زنی ما را به آن طرف می کشاند.هرچه نزدیک تر می شدیم،صدای ضجه و شیون واضح تر می شد.از بین کوچه ها و خانه های کاهگلی گذشتیم.صدای گریه همچنان به گوش می رسید.بلند پرسیدم:کجایید؟جواب بدید.ولی فقط صدای گریه و زاری می آمد.دوباره فریاد کشیدم و این بار جوابم را دادند.به نقطه اصلی رسیدیم و با صحنه عجیبی روبروشدیم. گلوله توپ توی سنگری کنار یک خانه به زمین نشسته،کل سنگر را از هم پاشیده بود و دیوار خانه هم فرو ریخته بود انگار زمین جلوی خانه با ترکش های توپ شخم خورده بود.در آهنی خانه بر اثر انفجار از جا در آمده و به طرف داخل حیاط کج شده بود کمی آن طرف تر از در،پیکر پسر جوانی را دیدم که به شکل دلخراشی به شهادت رسیده بود.نمی توانستم بیشتر از این به او نگاه کنم چه برسد به اینکه بخواهم به او دست بزنم و یا جابه جایش کنم آخر،پایین تنه اش از قسمت کمر و لگن بر اثر موج انفجار شکافته و به هم پیچیده شده بود.طوری که پاهایش خلاف تنه رو به بالا افتاده بودند،یک دستش هم از ناحیه کتف کاملا له شده بود.بقیه قسمتها هم وضع بهتری نداشتند.تقریبا تمام بدن جوان لهیده شده بود.احساس می کردم به محض تکان دادنش استخوان های خرد شده اش از هم جدا می شوند و وسط به دو نیم خواهد شد.دردناک تر از همه وضع پدر و مادر سالخورده او بود که از خانه محقرشان بیرون آمده با گریه و زاری او را صدا می زدند: عبدالرسول، عبدالرسول وقتی دیدم پیرزن خودش را روی زمین انداخت و کورمال كورمال روی خاکها دست کشید و جلو آمد تا خودش را به جنازه برساند تازه فهمیدم چشمانش نمی بیند.به شوهرش نگاه کردم او هم نابینا بود.پیرزن که دیگر به پسرش رسیده بود،روی جنازه دست میکشید می گفت:مادر،مادر.پیرمرد هم جلوی درگاه خانه ایستاده بود و با گربه میگفت: عبدالرسول جوابم رو بده.انگار پیرزن از سکوت پسرش فهمیده بود اتفاقی افتاده است.به شوهرش می گفت:ببین چه شده است.ببین چرا چیزی نمیگه.به نظرم آمد می داند پسرش ترکش خورده ولی نمی خواهد آن را باور کند.پیرمرد بی رمق جلو آمد. در حالی که گریه امانش نمیداده مزمه کنان گفت: پسرم،نزدیک جنازه روی زمین ولو شد. دستش را روی پیکر بی جان پسرش میکشید و تکانش می داد.هر دو امید داشتند بیهوش شده باشد.دیگر طاقت نداشتم.قلبم می خواست از جا کنده شود،با گریه گفتم:مادر بیا اینور،ولش کن،همین که صدایم را شنید، با التماس پرسید:شهید که نشده نه؟با اینکه یقین داشتم جوان کشته شده است،نمی توانستم حقیقت را به آنها بگویم،گفتم ما می بریمش بیمارستان،شما هم براش دعاکنین. زن این را که شنید با حرص بیشتری جنازه را بغل کرد و خودش را به او چسباند.هرچه می گفتم:مادر بیا،حاضر نبود از پسرش جدا شود، کنارش رفتم و آرام آرام سعی کردم متقاعدش کنم،پسرش را رها کند.با گریه و التماس می گفت:تو رو خدا من رو از بچه ام جدا نکن به صورت جوان نگاه کردم.حدود بیست و هشت تا سی سال سن داشت،بلوز آبی روشن و شلوار لی تنش بود.تفنگش هم با قنداق خرد شده و لوله شکسته،کمی آن طرفتر از سنگر افتاده بود.حدس می زدم سنگر را خودش کننده باشد.نیم متری زمین را گود کرده بود و دور تا دورش را با گونی های خاک،حدود هشتاد سانت بالاآورده بود.به چهره پیرزن و پیرمرد نابینا نگاه کردم.سن شان بین شصت تا هفتاد سال به نظر می رسید.چشم هایشان جمع شده،کوچک شدهدبودند.نمی دانم شاید به خاطر کهولت سن و آب مروارید بینایی شان را از دست داده بودند.پیرمرد لاغر و قد بلند بود.چفیه شیری رنگ بر سر و دشداشه طوسی چروکیده کهنه ای به تن داشت.دست هایش بیش از حد بزرگ بودند، از زمختی پوست و جمع شدگی انگشتانش،از صورت آفتاب سوخته اش می توانستم خوب حدس بزنم که چقدر در نخلستان بیل زده و کشاورزی کرده چقدر از این دست ها کار کشیده و عرق ریخته.با اینکه فقط یکی از چشم هایش باباقوری شده بود ولی چشم دیگرش هم که سالم تر به نظر می رسید، دید نداشت.صورت کشیده پسر،بیشتر شبیه پدرش بود.سر و وضع زن هم دست کمی از شوهرش نداشت،لباس های مندرس و شله پوشیده،دمپایی پلاستیکی اش از پایش بیرون افتاده بود.وقتی دیدم زن از جنازه دست نمیکشد،به زهرا که کنار ایستاده و خشکش زده بود،گفتم بیا بریم جلوی یه ماشین رو بگیریم،جنازه رو ببریم.از نخلستان بیرون آمدیم و لب جاده ایستادیم.پرنده پر نمیزد نگران حال پیرزن و پیرمرد بودم.
💫ادامه بخش شصتم💫 به زهرا گفتم:تو ماشین بگیر من میام دوباره برگشتم،پیرمرد کمی آرام شده بود،انگار دیگر برایش مسلم شده بود پسرشان از دستشان رفته ولی چیزی نمی گفت.پیرزن همچنان خودش را می زد.مویه میکرد و می گفت: همه امیدم رفت.همه زندگیم رفت.این را می گفت ولی باز با التماس از من می خواست پسرش را نگاه کنم و ببینم هنوز زنده است، یا نه،این حالت ها بیشتر مرا داغان می کرد. با اینکه ظهر بود و آفتاب با تمام گرمی اش همه جا پخش شده بود،ولی همه چیز و همه جا را غبار آلود می دیدم.شاید دودی که از شرکت نفت بلند می شد،باعث شده بود همه جا را تار ببینم،چند بار تا سر جاده رفتم و برگشتم،پیرزن که متوجه دویدن های من شده بوده پرسید:چه کار می خوای بکنی؟ گفتم:می خوایم ماشین بیاریم پسرتون رو ببریم بیمارستان گفت:هرجا می بریدش من هم میام.پسرم رو تنها نبرید.من و باباش باهاش می آییم گفتم:نمیشه گفت:چرا نمیشه؟پسرم زنده اس من میخوام باهاش بیام.حالم دگرگون شده بود،بهتر دیدم تکلیف شان را یکسره کنم،چشم هایشان که نمیدید به فاجعه ای اتفاق افتاده،بلاخره هم که باید می فهمیدند،دل به دریا زدم و گفتم:مادر من دکتر نیستم ولی ظاهرا پسرتون تموم کرده، پسرتون شهید شده،این را که گفتم،هر دویشان با شدت بیشتری خودشان را زدند و شیون کردند.نایستادم.دوباره سر جاده دویدم.راننده ای را متقاعد کردیم که برای انتقال جنازه به کمک مان بیاید.راننده دنده عقب گرفت و تا جایی که می توانست ماشین را نزدیک خانه آورد بعد پیاده شد و با هم سراغ جنازه رفتیم.نمی دانستم چطور باید او را با این وضع بر می داشتیم.با هر حرکتی اعضایش از هم می پاشید.پرسیدم پتو ندارین،بذاریم زیر سرش؟این طوری نمیشه بلندش کنیم.پیرزن به شوهرش گفت:من نمیتونم پاشم،تو برو بیار.پیرمرد گفت:تو اتاق هست خودتون برید بردارید.زهرا رفت و پتو آورد،آن را پهن کردیم و با کمک راننده آهسته زیر جسد کشیدیم و بعد با همان پتو داخل ماشین گذاشتیم.پدر و مادر پسر که کورمال کورمال دنبال مان آمده بودند به ماشین دست می کشیدند.دنبال در ماشین میگشتند تا سوار شوند.راننده به من گفت:اینا رو برای چی می خواین بیارین اون ور آب.همه رو دارند از اونجا می آورند این ور اینها بیایند اون طرف، آواره بشن که چی؟باز اینجا یکی میاد به دادشون برسه.اون طرف خطر زیادتره. حق با راننده بود.اگر پیرزن و پیر مرد با ما می آمدند،نهایت باید آنها را به مسجد جامع می سپردم که آنجا هم شرایط خوبی نداشت. اگر خانه خودشان می ماندند،احتمال زنده ماندن و رسیدگی شان بیشتر بود.با اینکه همه دلایل می گفت که ماندن آنها بهتر است،ولی دلم نمی آمد رهایشان کنم.راننده به فارسی می گفت: شما بمونین چرا می خواین بیاین؟به عربی گفتم:مادر شما بمونین همین جا ما پسرتون رو می بریم بیمارستان شما هم اگه تونستین بعدا بیاین.منظورم این بود که کسی آنها را به بیمارستان بیاورد و برگرداند.تا از سرنوشت پسرشان مطلع شوند آنها گریه و زاری می کردند که ما می خواهیم بیاییم.پسرمان را کجا میبرید.ما هم می خواهیم همراهش باشیم.بگذارید ما هم کشته شویم.جان ما که عزیزتر از جان پسر مان نیست.دیگر ماندن ما فایده ای ندارد. امیدمان از دست رفته.ما برای چی بمانیم. به زهرا اشاره کردم،هر دو سوار شدیم.ماشین که راه افتاده پیرزن و پیرمرد که به ماشین چسبیده بودند،به زمین افتادند.راننده به حرکتش ادامه داد.پیرزن چهار دست و پا راه افتاد.بعد بلند شد،می خواست خودش را به ما برساند ولی دوباره زمین خورد.انگار این بار دیگر توان بلند شدن نداشت.خودش را روی زمین می کشید،منظره رقت باری بود.از خودم بدم می آمد،دیگر نمی دانستم چه کسی را لعنت کنم. تا به بالای پل برسیم چشم از آنها بر نداشتم. می دیدم چطور گریه و زاری می کنند.پیرزن سینه می زد،به عربی چیزهایی می گفت و تند و تند می آمد.ولی وقتی پیرمرد که دست هایش را در هوا تکان می داد و پشت سرش می آمد،روی زمین افتاد،ایستاد.او را بلند کرد و دیگر من چیزی ندیدم.چند لحظه بعد جلوی بیمارستان مصدق بودیم.راننده پیاده شد و چند نفر را صدا زد.پتو را پایین کشیدند.من هم سر آن را گرفتم و پایین آمدم.پرستاری که جلوی در اورژانس جسدها را کنترل می کرد، گفت:همان موقع اصابت به شهادت رسیده. به پرستار گفتم:اسمش عبدالرسوله.از اون ور پل آوردیمش، خونه شون تو محرزی یه پدر و مادرش نابینا بودن،پرستار تمام اطلاعات را با ماژیک روی لباس شهید نوشت بعد او را به سردخانه بردیم و آن را کف سردخانه که دیگر حالت انبار پیدا کرده بود،خواباندیم.خیلی ناراحت بودم.به زحمت قدم بر می داشتم. انگار صدها کیلو بار روی شانه هایم سنگینی می کرد.چهره عبدالرسول که شبیه پدرش بود با آن دو جوان موتورسوار جلوی چشمانم می آمد.موهای لخت مجروحی که ترکش توی گلویش خورده بود،توی پیشانی اش پخش شده بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا