فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪیلیپـے سـوزناڪ از مناجات ...
شهید مـدافع حرم ، حبیب حرم ،
سـردار حاج حسین همدانی
#۱۶مهر سالروز شهادت شهید حاج حسین #همدانی 🕊
بہ یاد عبادات و مناجات شهدا ...
التماس دعا در لحظات ناب راز و نیاز با معبود .
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
╔═🌺🍃═══════════════╗
╚═══════════════🍃🌺═╝
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیده بانان هور
ابتکار در دکلهای سیار در هور
عملیات خیبر
22.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨دستگیری عوامل تولید و پخش کلیپ رپ توهین آمیز با نام ((۱۰۰)) در مجتمع تجاری ققنوس سمنان توسط سازمان اطلاعات فرماندهی انتظامی استان سمنان
🔹رئیس سازمان اطلاعات انتظامی استان سمنان: عاملان طی ۴ ساعت شناسایی و دستگیر شدند و ۴ واحد صنفی نیز در این زمینه پلمب گردید.
📌 پ.ن: فیلم عذرخواهی و ابراز پشیمانی متهمین باعث نمی گردد با آنها برخورد قانونی صورت نگیرد و صرفاً نمایش اعتراف اقدام کنندگان و همچنین عاقبت اینگونه رفتارها به مخاطبین و کسانی است که احتمال دارد دست به ارتکاب اینگونه رفتارها بزنند، می باشد.
#برخورد_قاطع
#فضای_مجازی_سالم
🔰 #سازمان_اطلاعات_فراجا
🍂 از صفحه اول شناسنامه اش یه کپی گرفت بعد ۱۳۴۹ رو کرد ۱۳۳۹،
می خواست دوباره از روش کپی بگیره که باباش از دور پیداش شد.
پرسیدداری چیکار می کنی؟ جواب داد اومدم برا ثبت نام کپی بگیرم اما نگفت واسه چه ثبت نامی.
توی مجلس سومش، صاحب عکاسی به باباش گفت محمد تقی از شناسنامه اش چندبار کپی گرفت ، شما نمی دونید برای چی میخواست؟
و باباش تازه متوجه شده بود ثبت نامی که پسرش اون روز جلوی درب عکاسی بهش گفت ، کاروان کربلا بوده و باباش حالا به این نتیجه رسید که نباید برای نرفتنش به جبهه مانع تراشی می کرد.
چون پسرش گلچین شده بود.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 داماد گریز پای
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔸 هر چقدر دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. اتاق پر از مهمان بود. پدر و مادر با نگرانی به هم نگاه میکردند. اما پیش مهمانها حرفی نمی زدند.
زنگ تلفن هر دو نفر را به سمت تلفن کشید. پدر تلفن را برداشت.
- سلام بابا!
تو کجایی پسر، اتاق پر از مهمونه. همه میگن آقا داماد کو؟
- من خیلی کار داشتم. باید بر میگشتم جبهه. از طرف من از همه معذرت خواهی کنید.
- آخه پسر! تو فقط یه شب از ازدواجت گذشته، لااقل چند روز می موندی.
اتاق پر از مهمانهایی بود که منتظر داماد بودند.
◇◇◇
🔸 بچه های بسیج گریه میکردند. نگران شدم. خیال کردم اتفاقی افتاده.
چی شده بچه ها... چرا گریه میکنید؟
می خواستید چی بشه؟ دو تا از گروهانها رفتند جلو.
این که گریه نداره... خب شما هم میرید!
اونها رفتند جنگ و ما موندیم اینجا بخور و بخواب!
همه ساکت نگاهم میکردند قول داده بودم اگر گریه نکنند، خبر خوبی بهشان بدهم.
خب حالا که پسرهای خوبی شدید، بهتون بگم که... فردا قراره بریم جلو.
صدای تکبیر بچه ها بلند شد .
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب، وقتی سفر آغاز شد
#اعزام
#دانش_آموزان
🍂 رفیق بی نشان
سید صباح موسوی
•┈••✾❀✾••┈•
سال آخر جنگ، نیروهای ما کمی روحیه شان را از دست داده بودند. هم کمبود تجهیزات داشتیم هم عراق راه به راه هر جا که کم می آورد از بمب های شیمیایی استفاده میکرد. حالا دیگر کشورهای عربی اروپایی و آمریکا رسما با ما وارد جنگ شده بودند. هواپیماهای مان هم امنیت نداشتند و اصلا دنیا با همه توان ایستاده بود تا عراق برنده از این جنگ بیرون بیاید. ما میخواستیم در جزیره مجنون مقابل عراق بایستیم، اما تجهیزات و امکانات مان محدود بود. علی هاشمی همه جانش را روی حفظ جزیره گذاشته بود. مدام فضل الله صرامی مسئول اطلاعات قرارگاه خاتم ۴ قرارگاه نصرت با مسئولین و فرماندهان گردانها جلسه میگذاشت تا راهکاری برای حفظ جزیره پیدا کنند. نهایتش شد مین گذاری زمین و انداختن خورشیدی داخل آب تا قایقهای دشمن نتوانند وارد جزیره شوند.
در این بین علی هاشمی با فرماندهان توپخانه و ادوات جلسه گذاشت. همه بودند به خصوص فرماندهان مهندسی. بحث سر ساخت جاده بود اما به نتیجه نمیرسید. ساعت دو بامداد میان آن شلوغی خوابم برد. نمیدانم چقدر خوابیده بودم که با بالا گرفتن بحث از خواب پریدم و به علی هاشمی گفتم اگر بلدی جاده درست کنی برو در خونتون رو درست کن که من هر وقت میام دنبالت گیر نکنم.😂 علی و بقیه بچه ها که توی جلسه بودند زدند زیر خنده و بساط بحث آنشب جمع شد.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
🍂 رفیق بی نشان
سید صباح موسوی
•┈••✾❀✾••┈•
فردا شب هم باز من توی جلسه بودم. باز هم مثل شب قبل جلسه طولانی شد. این دفعه بحث سر این بود که عراق حتما روی جزیره هلی برن میکند تا نیروهایش را روی جزیره پیاده کند. من که خسته شده بودم رفتم بخوابم. ساعت شش صبح با صدای هلی کوپتر از خواب پریدم. تمام حرفهای دیشب توی سرم زنده شد. شروع کردم به فریاد زدن که "علی عراقیها آمدند." بهدو خودم را رساندم به سنگر علی تا خبرش کنم. علی هراسان پرسید :"چه شده سید؟" گفتم: "عراقیها با هلیکوپتر اومدن." علی با تعجب نگاهی به صورت خواب آلودم انداخت و گفت:" نه سید این هلیکوپتر محسن پوره، قرار بود بیاد از منطقه و قرارگاه عکس بگیره" دوباره علی و بچهها کلی به من خندیدند.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
🍂 یادش بخیر
تاولهای دوست داشتنی
در مقطعی که در هور بودیم، به خاطر کم بودن نیرو و آماده باشهای مکرر، بیشتر اوقات پوتین پایم بود. حتی موقع استراحت و خواب.
به همین دلیل بغل قوزک پایم جایی که حالت لولایی دارد تاول.های دردناکی می زد که به علت عدم رسیدگی می ترکید و یک دانه تاول نو کنارش سبز می شد و همین طور... تکرار می شد.
بعد از یک مدتی اون نقطه تبدیل به یک لایه ضخیم تیره شد. بعد از جنگ هر وقت می نشستم و آن یادگاری ایام دوست داشتنی جنگ را می دیدم بی اختیار یاد روزهای جبهه می افتادم. به همین خاطر یک نوع تعلق خاطر به آن پیدا کرده بودم.
امروز که مجددا به آن نقطه دقت کردم متوجه شدم گذشت زمان کار خودش را کرده و دیگر اثری از جای آن تاولی خاطره انگیز نیست.
جبهه تاولش هم زیبا و دوست داشتنی بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
#خاطرات_کوتاه
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 دیده بانان هور
ابتکار در دکلهای سیار در هور
عملیات خیبر
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #روایت_فتح
#مستند #آوینی