eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80هزار عکس
15.5هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
نام: سیدمجتبی هاشمی . ولادت: 1319(شاپورتهران،وحدت اسلامی فعلی) . شهادت: 1364/2/28 . اخرین مقام: فرماندهےجنگهاےنامنظم . صيادشيرازي در خصوص سید مجتبی هاشمی مي گويد: . قد و قامت شهيد هاشمي، آن دلاوري ها، رشادت ها و آن سيماي نوراني مرا به ياد حمزه سيدالشهدا مي انداخت . همسر شهيد هاشمي در خاطره اي مي نويسد: . فرودگاه مهرآباد كه بمباران شد، سيد يك ساك برداشت و رفت جنوب كه 9 ماه از او بي خبر بوديم. بعد از 9 ماه در حالي كه دستش مجروح شده بود، با ريشها و موهاي بلند و ژوليده به خانه برگشت. . در آن ايام شهيد هاشمي با كمترين امكانات موجود و نيروهاي بي تجربه و آموزش نديده اي كه در اختيار داشت، علي رغم كارشكني هاي دولت وقت و عدم پشتيباني مناسب، مقاومت جانانه اي در برابر متجاوزين انجام داد. . وی در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق)، تهران توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق مورد سوء قصد قرار گرفت و به شهادت رسیدند. . سالروز شهادت شهید سید مجتبی هاشمی، فرمانده جنگ‌های نامنظم به دست منافقین کوردل گرامی باد . 28 64 . شادی روح پاکش صلواتـــــ . 💚 ♥️ 🌹
: علی هیچ وقت از مسوولیتش در جبهه حرفی نزد. خودش را یک بسیجی حساب می‌کرد. من هم فکر می‌کردم واقعا یک بسیجی ساده است. کم‌کم می‌دیدم که مسوولان به اتفاق همسرم به منزل می‌آیند. از روی مشغله های کاری که علی داشت کم‌کم فهمیدم فرمانده است اما از مسوولیتش باخبر نبودم. . رابطه علی با من بسیار خوب بود. همیشه با احترام زیاد با من برخورد می‌کرد، به خصوص در حضور فرزندان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نزد. همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا زد. . یادم نمی‌آید که یک بار با صدای بلند صحبت کرده باشد. اگر اشتباه از من یا خانواده‌اش می‌دید جلوی جمع مطرح نمی‌کرد. همیشه در جای خلوت نصیحت می‌کرد. . سردار 🌷🌷 . 📚منبع: دفاع پرس . 🌼شادی ارواح مطهر شهدا 🌼 . 🌹 . . . 🕊️ . .
🍂 رفیق بی نشان سید صباح موسوی              •┈••✾❀✾••┈• سال آخر جنگ، نیروهای ما کمی روحیه شان را از دست داده بودند. هم کمبود تجهیزات داشتیم هم عراق راه به راه هر جا که کم می آورد از بمب های شیمیایی استفاده می‌کرد. حالا دیگر کشورهای عربی اروپایی و آمریکا رسما با ما وارد جنگ شده بودند. هواپیماهای مان هم امنیت نداشتند و اصلا دنیا با همه توان ایستاده بود تا عراق برنده از این جنگ بیرون بیاید. ما می‌خواستیم در جزیره مجنون مقابل عراق بایستیم، اما تجهیزات و امکانات مان محدود بود. علی هاشمی همه جانش را روی حفظ جزیره گذاشته بود. مدام فضل الله صرامی مسئول اطلاعات قرارگاه خاتم ۴ قرارگاه نصرت با مسئولین و فرماندهان گردانها جلسه می‌گذاشت تا راهکاری برای حفظ جزیره پیدا کنند. نهایتش شد مین گذاری زمین و انداختن خورشیدی داخل آب تا قایق‌های دشمن نتوانند وارد جزیره شوند. در این بین علی هاشمی با فرماندهان توپخانه و ادوات جلسه گذاشت. همه بودند به خصوص فرماندهان مهندسی. بحث سر ساخت جاده بود اما به نتیجه نمی‌رسید. ساعت دو بامداد میان آن شلوغی خوابم برد. نمی‌دانم چقدر خوابیده بودم که با بالا گرفتن بحث از خواب پریدم و به علی هاشمی گفتم اگر بلدی جاده درست کنی برو در خونتون رو درست کن که من هر وقت میام دنبالت گیر نکنم.😂 علی و بقیه بچه ها که توی جلسه بودند زدند زیر خنده و بساط بحث آنشب جمع شد.         •┈••✾❀🏵❀✾••┈•
🍂 رفیق بی نشان سید صباح موسوی              •┈••✾❀✾••┈• فردا شب هم باز من توی جلسه بودم. باز هم مثل شب قبل جلسه طولانی شد. این دفعه بحث سر این بود که عراق حتما روی جزیره هلی برن می‌کند تا نیروهایش را روی جزیره پیاده کند. من که خسته شده بودم رفتم بخوابم. ساعت شش صبح با صدای هلی کوپتر از خواب پریدم. تمام حرف‌های دیشب توی سرم زنده شد. شروع کردم به فریاد زدن که "علی عراقی‌ها آمدند." به‌دو خودم را رساندم به سنگر علی تا خبرش کنم. علی هراسان پرسید :"چه شده سید؟" گفتم: "عراقی‌ها با هلیکوپتر اومدن." علی با تعجب نگاهی به صورت خواب آلودم انداخت و گفت:" نه سید این هلیکوپتر محسن پوره، قرار بود بیاد از منطقه و قرارگاه عکس بگیره" دوباره علی و بچه‌ها کلی به من خندیدند.         •┈••✾❀🏵❀✾••┈•
🍂 رفیق بی نشان سید صباح موسوی              •┈••✾❀✾••┈• ۲۸ خرداد ۱۳۶۷، شب همه فرماندهان جنگ از جمله محسن رضایی فرمانده کل سپاه توی جزیره بودند. آن شب آتش عراقی‌ها آنقدر سنگین بود که انگار زلزله آمده بود. زمین جزیره یکسره می‌لرزید. جلسه که تمام شد همه رفتند. فقط رحیم صفوی ماند. آقا رحیم صبح ساعت ۸ باید می‌رفت گلف. همه فرماندهان با هاشمی رفسنجانی جلسه داشتند. وقتی داشتند با علی به سمت ماشین می‌رفتند من پشت سرشان بودم. شنیدم که آقا رحیم به علی گفت "قرارگاه لو رفته، مقر رو ببر عقب" علی هاشمی هم گفت "چشم" وقتی آقا رحیم رفت به علی گفتم "دیدی آقا رحیم چی گفت" گفت "منم می‌دونم اینجا لو رفته، برو ماشین رو بیار بریم جلو ببینیم چه خبره" سوار ماشین شدیم رفتیم جلو. علی گفت بپیچ وسط جزیره. وقتی توقف کردم گفت "سید! به سید طالب بگو قرارگاه رو بیاره اینجا" گفتم "وسط جزیره خطرناکه" بدون اینکه نگاهم کند جواب داد "من نمی‌تونم قرارگاه رو ببرم عقب آونوقت بچه‌های مردم زیر آتش باشند" گفتم "علی! روبرو دشمن، سمت راست آب، پشت سرمون آب، سمت چپ هم آب، عراقی‌ها بیان حتماً اسیر می‌شیم" صورت خسته علی به خنده باز شد. گفتم "البته من یه قایق ریجندر میارم و با هم فرار می‌کنیم" صدای غش غش خنده علی بلند شد.         •┈••✾❀🏵❀✾••┈•
2.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 تولد تا شهادت نگاهی گذرا به عملکرد سردار هور شهید علی هاشمی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🔅 ۴۷ 🌺 شهیده سیده طاهره‌ هاشمی: |نگرانیِ ما این است که مبادا سازشی صورت گیرد؛ و خون‌های شهیدان به هدر رود؛ و نتوانیم ندایِ امام [خمینی] را به گوش جهانیان برسانیم؛ که ندای امام، همان ندایِ اسلام است... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۴۷) با کیفیت اصلی _______ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: #
🔅 ۴۷ 🌺 شهیده سیده طاهره‌ هاشمی: |نگرانیِ ما این است که مبادا سازشی صورت گیرد؛ و خون‌های شهیدان به هدر رود؛ و نتوانیم ندایِ امام [خمینی] را به گوش جهانیان برسانیم؛ که ندای امام، همان ندایِ اسلام است... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۴۷) با کیفیت اصلی _______ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: