🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#برگی_از_خاطرات
فرماندهان عراقی میگفتند اسم احمد کاظمی،خرازی و باکری که میآمد لرزه بر انداممان میافتاد.
#محسن_رضایی فرمانده کل سپاه در زمان دفاع مقدس در خصوص شهید کاظمیمیگوید: در فتحالمبین ۲۷۰ کیلومتر مربع زمین آزاد و یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، دهها توپخانه بدست آوردیم و نقش احمد کاظمیبسیار نقش تعیینکننده ای دارد.
دومین عملیاتی که باز احمد #کاظمی_درخشید_بیتالمقدس بود عملیات آزاد سازی خرمشهر و عبور از رودخانه کارون چندلشگر باید از کارون عبور میکرد یکی از آنها لشگر ۸ نجف بود.اولین سرلشگرهایی که وارد شهر خرمشهر شد، لشگر ۸ نجف و لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، یعنی حسین و احمد؛ یعنی همان حسینی که احمد در وصیتش گفته بود یکی از درهای بهشت از کنار قبر حسین خرازی باز میشود و من را باید همین جا دفن کنید.
دو نفر از فرماندهان عراقی راما گرفتیم اینها میگفتند وقتی اسم #احمد_کاظمی، #حسین_خرازی و #مهدی_باکری میآمد ما لرزه بر انداممان میافتاد دعا میکردیم و ما روبروی این لشگرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها میآمدند و میزدند و هیچ کس جلودارشان نبود.
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
#سردار
#مفقودالجسد
#شهید_حمید_باکری
#ولادت: ۱۳۳۴/۹/۱
#شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۶
#محل_شهادت: جزيره مجنون
قائم مقام فرماندهی لشگر ۳۱ عاشورا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
اردن را دور زدیم!
در اولین ساعت عملیات خیبر، ۹۰۰ نفر به اسارت در آمدند.
در بین این اسیران، یک سرتیپ عراقی هم که فرماندهی نیروها را به عهده داشت، بود.
حمید خطاب به آنها گفت: مواظب خودتان باشید، اگر قصد فرار یا کار دیگری را در سر داشته باشید، همهتان را به رگبار میبندیم.
سرتیپ عراقی پرسید: شما چطور به اینجا آمدید؟
حمید شوخی، جدی به او گفت: ما اردن را دور زدیم و از طرف بصره به اینجا آمدهایم.
سرتیپ عراقی مجددا پرسید: پس آن نیروهایی که از روبرو میآیند از کجا آمدهاند؟
حمید با دست به زمین اشاره کرد و گفت: از زمین روئیدهاند!
اینجا بود که چشمهای فرمانده عراقی داشت از حدقه بیرون میزد....!!
#سالروز_ولادت
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🍁#برگی_از_خاطرات
از خیابان ایران تا میدان شهدا پیاده میرفت تا از دکّهی یک پیرمرد میوه بخرد. دور از چشم پیرمرد، میوههای له شده را در پاکتش میریخت.
بعدها گفت: دکهدار، پدر شهید و نیازمند بود، این میوهها را میخریدم که کمکی به او شده باشد...
#شهید_رجایی♥️🕊
🍁#برگی_از_خاطرات
از خیابان ایران تا میدان شهدا پیاده میرفت تا از دکّهی یک پیرمرد میوه بخرد. دور از چشم پیرمرد، میوههای له شده را در پاکتش میریخت.
بعدها گفت: دکهدار، پدر شهید و نیازمند بود، این میوهها را میخریدم که کمکی به او شده باشد...
راوی یکی از همکاران شهید
#شهید_محمد_علی_رجایی🕊
#آشنایی_با_شهدا