عـروج ....
عکس بالا ، جلوه ی عجیبی دارد ...
با مجتبی آقایی صحبت می کردم، می گفت این عکس را خیلی ها فتو مونتاژ میپندارند در حالیکه این عکس، عکس لحظه است و تنها در یک فریم یا قاب ثبت شده است. رزمنده ای در آمبولانس از بیمارستان صحرایی فاطمیه به پشت جبهه منتقل میشود . مجتبی سیمای رزمنده ای زخمی را از پشت شیشه آمبولانس به تصویر کشیده است گویی لحظهٔ عروج او را به ما نشان میدهد. خوب به این تصویر بنگرید، چون دانش آموختهی رشته نقاشیام، تابلوهای نقاشی با مضامین مذهبی زیادی تا کنون دیده ام، ، اما هیچکدام نتوانسته اند تاثیری عمیق با لطافتی آسمانی ای همچون این عکس را برمن بگذارند. ترکیب بندی عکس به گونه ای است که چشم را به سمت بالا هدایت میکند و چهره رزمنده به وضوح دیده میشود ، این در حالی است که در پس زمینه عکس، در انعکاس تصاویر به واسطه ی حرکت شاهد عدم وضوح هستیم ، تو گویی همه عوامل بصری در این تصویر جمع شده اند تا جلوه ای از حرکت از زمین به آسمان را محقق نمایند. انگار به سرعت از زمین فانی کنده می شود تا به کهکشان ستاره ها برسد. در عین حال گوشه ای از پوستر با کلمات "وظیفه انسانی" در بالای سر رزمنده تاثیر عکس را مضاعف می کند...به نظرم این عکس شاهکار است و به طور قطع عنایت حق شامل عکاس شده است.
✍🏻 سیدمسعود شجاعی طباطبایی
گرافیست و عکاس دفاع مقدس
#جنگ_به_روایت_تصویر
#جنگ_به_روایت_تصویر
راوی و عکاس این اثر «مریم کاظم زاده» است
او این صحنه را چنین وصف میکند :
« بهمن ۶۱ برای گرفتن عکس به خرمشهر رفتم بعد از آزادسازی و پاک سازی نسبی شهر میشد به صورت محدودی وارد خرمشهر شد. در همان ایام بود که اولین گروههای ساکن خرمشهر میتوانستند تحت شرایطی به منطقه بیایند. توفیقی برایم شد تا همراه خانواده شهدای اهلِ خرمشهر شوم. شب هنگامِ خواب ، مادرهـا که بعداز مدتها همدیگر را دیده بودند، خواب از سرشان پریده بود و باهم صحبت میکردند. پای صحبتهایشان نشستم. پیوندشان، خون پسرانشان بود. بعضیهایشان برای حفظ خرمشهـر جنگیده بودند و بعضی دیگر برای آزادیاش. یکی از مادرهـا خانم حاجی شاه بود...
سه فرزندش در خرمشهر «شهید» شده بودند.
آن سال آمده بود تا هم خانهاش را ببیند و هم
به زیارت قبر شهنازش و دو پسرش برود....
برایم از دخترش تعریف کرد. شهنازش دروس حوزوی میخواند و در کلاسهای نهضت سوادآموزی معلم بود. هشتم مهر ٥٩، همراه دوستش برای سنگرها غذا میبردند که هر دو با گلوله دشمن شهید میشوند. برایم گفت که چطور خودش، دخترش را کفن و دفن کرده است. بعد از شهناز، به فاصله یک ماه ، محمد حسیناش را از دست می دهد. محمدحسین سه سال از شهنـاز بزرگتـر بود. تاروز آخری که خرمشهر سقوط کرد، ماند و جنگید. پیکر محمدحسین را پیدا نکردند. پسر بزرگش ناصر هم بعد از آزادی خرمشهر در منطقه شهید شد..
آن شب، مادرها شاعر شده بودند و لالاییهای فیالبداهه برای پسرانشان میخواندند...
#مادران_عاشق_پرور
#شهیدان_حاجیشاه
#شهدای_خرمشهر
🍒 گیلاس ، کمپوت پُرطرفدار ...
در سالهای دفاع مقدس ...
در گرمـای طاقت فـرسای جبهه های جنوب ،
کـمپوت میوه جات طرفداران بسیاری داشت
خصوصا ڪمپوت گیلاس ؛ به سبب بالا بودن
طالبانِ ڪمپـوت گیــلاس و ڪم بـودن آن در
محموله های ارسالی ، معمولا در هنگام توزیع،
به نفرات آخر کمپوت سیب و گلابی میرسید.
در چنین مواقعی و در فضایی خیلی دوستانه
کِش رفتن کمپوت گیلاس از بچه های دیگر یا
مبادلهٔ یک کمپوت گیلاس در ازای چند کمپوت
سیب یا گلابی بالا میگرفتو خلاصه رزمندهها
بازار بورس کمپوت تشکیل میدادند و صفایی
میکردند. گاهی نیروهای یک دسته یا گروهان،
ڪمپوت های سیب و گلابی خـود را روی هـم
می گذاشتند و با تعداد کمتری کمپوت گـیلاس
همرزمان دیگر معاوضه میکردند و کمپوتهای
گیلاس را در ظرفهای کوچکتر تقسیم کرده و
بین هم توزیع می کردند.
در عکسی که می بینید ...
رزمنده ای با ظاهر شیطنت آلود ،
شش عدد کمپوت گیلاس در دست دارد
که معلوم نیست در بازار بورس کمپوت،
باچند کمپوت سیب و گلابی معاوضه کرده است.
یاد آن روزهای خوب بخیر ....
#رزمنده
#زندگی_در_جنگ
#جنگ_به_روایت_تصویر
به خودشان هم رحم نمیکردند ..!
این تصویر بعد از «شکست حصر آبادان»، در
جاده اهواز - آبادان است، بالاتر از انرژی اتمی
سال ۱۳۶۱ بود که خـرمشهر آزاد شده بود ولی
آبادان هـنوز در محاصره ی دشمن قرار داشت.
خیلیسخت بود کهاز خرمشهربه آبادان برویم
ولـی شکرخدا پـس از «شکست حصـر آبادان»
میتوانستیم از جاده پائین بهمنشیر به آبادان
رفتوآمد کنیم. این جنازههای پوسیده مربوط
به عراقیهاست، آنها حتی به نیروهای خودشان
هم رحم نکرده و آنهایی را که قصد فرار و پناه
آوردن به نیروهای ما را داشتند، به رگبار بسته
بودند و جنازههایشان را رها کرده بودند.
راوی: رضا شالی
منبع : کتاب ماندگاران
حسن شکیب زاده
#جنگ_به_روایت_تصویر
پایی که بسته شد !
تا بماند و بایستد و بجنگد ...
"علیحسن احمدی" رزمنده دلاور کرمانشاهی
در عملیات عاشورا ، زمانیکه متوجه میشود
نیروهای خودی در کمین و محاصرهی دشمن
قرار گـرفته اند ؛ پـای خود را با سیم تلفن به
پایهی دوشکا میبندد تا بایستد و بجنگد ، تا
یا کشته شود یا آتش دشمـن را خاموش کند.
از او عکسی در این لحظه ، زمانی که او تنها
۲۱ سال داشت و بـه تازگی ازدواج کرده بود،
در تاریخ دفاع مقدس ثبت شده است.
مهر ۱۳۶۳ ؛ ایلام
منطقه عمومی میمک
عکاس: محمود عبدالحسینی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#رزمنده_علیحسن_احمدی
#تیپ_نبی_اکرمﷺ
#قاب_ماندگار
میگفت به ما عقل
که از عشق حذر کن!
امّا دل دیوانه مرا گفت:
خطر کن ...
یکی از تصاویر جنگ که ممکن است بارها
دیده باشیم مربوط به عملیات خیبر است
قهرمانِ داستان این عکس محمدکریم کیانی
فلاورجانی در سال ۶۱ فقط ۱۸ سال داشت
که برای دفاع از میهن به جبهه رفت. او در
عملیات خیبر در منطقه پاسگاه زید بر روی
مین رفت و پای چپش را از دست داد.
خستگی و تحمل درد را میتوان از چهرهی
او فهمید. رزمندهای که ساعتها سینهخیز
حرکت کرده تا خود را به خاک وطن برساند.
اسفند ماه سال ۱۳۶۲
عکاس : علیرضا جلیلیفر
#مجروحین
#عملیات_خیبر
#جنگ_به_روایت_تصویر
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_کربلای_پنج
عکس غمانگیز و ناراحتکنندهای را میبینیم
این عکس سیاه و سفید در منطقهی شلمچه
در شرق بصره در مقابل پنج ضلعیهای ارتش
عراق که طوفان خشونتهای مرگ را داشتند،
به ثبت رسیده است. برادر کوچک تر او در
مقابل چشمانش قطعه قطعه شده بود..!
بهمین دلیل گریه میکرد و بسیجی سن بالا
قصد داشت او را در آن فضای التهابآور و
هول انگیز آرام کند و پدرانه عمل کند....
اسفند ماه ۱۳۶۵
عکاس : سعید صادقی
شهدا، مرگ را به سخره گرفتهاند
تا ما به حقارت دنیا بخندیم ....
سال ۱۳۶۳ در زمان عمليات بدر ؛
ما جزو رزمندگان گردان حضرترسولﷺ
از لشكر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) بوديم.
بچههای كادر گردان، از جمله شهيدان
امير جوادی و فرمانده گردان، سیدمصطفی
حاج سيدجوادی، آماده عزيمت به منطقه
برای شناسايی شدند. آن ها هنگام اعزام،
سخت همديگر را در آغوش گرفتند. هر دو
جزو بچههای خندهرو، مهربان و صميمی
لشکر بودند. هنگام خداحافظی در اصل
مرگ را به سخره گرفته بودند !!
امير جوادی با خنده گفت:
« سيد اگر شهيد شدی كه میشوی،
ما را در آن دنيا شفاعت كن. »
سيدمصطفی هم به امير همين را گفت
و امير هم خندید تا رد گم كرده باشد!
آن دو نفر خيلی زود به شهادت رسيدند.
راوی: سيدابراهيم موسوی
منبع: کتاب ماندگاران ،۱۳۹۰
حسن شكيبزاده / نشر شاهد
#شهید_امیر_جوادی
#شهید_سیدمصطفی_حاجسیدجوادی
#جنگ_به_روایت_تصویر
نگاه به نگاهم که میشوی
هوای باغهای سیب از سرم میافتد
جاذبه قانون چشمهای تو بود ...
عکاس نوشت :
"خردادماه سال ۱۳۶۱ بود
که برای بچههای خط مقدم
یک وانت سیب آورده بودند.
چهرهٔخاص، کلاه گشاد، معصومیت نگاهِ
یکی از رزمنده های جـوان و حالتی که
دستهایش با گرفتن سیبها پیدا کرده
بود، من را تحت تأثیر قرار داد و
علاقهمند شدم که از او عکس بگیرم
این عکس مرا یاد پرتره های نقاشی
دوران کلاسیک میاندازد انگار کسی
به او گفته بود چگونه در مقابل دوربین
ژست بگیرد! گویا اینجا استودیوی عکاسی
است نه عملیات بیتالمقدس، آرام و راحت
به دوربین نگاه می کند و میتوانیم از عمق
چشمانش داستان های زیادی را بخوانیم"
عکاس : مجید دوختهچی زاده
#سربازی_با_سیب
#عملیات_بیت_المقدس
#جنگ_به_روایت_تصویر
به ایستگاه صلواتی خوش آمدید!
پیروزی رزمندگان اسلام «صلوات »
✍ عکاس نوشت :
در عملیات والفجرهشت بعداز اینکه بچهها
دلیرانه اروند را طی کردند و به خط دشمن
زدند،شهر فاو را تصرف کردند، که موقعیتی
بسیار مهم داشت و صدام تا مدتها امکان
دسترسی به آب های آزاد را نداشت.
اینهم یک عکس از ایستگاهصلواتی در فاو
که جای شما خـالی بساط چایی و هنـدوانه
بهراه بود. و من هـم به قصد روحیه بخشی
یک کاریکاتور سریع از چهرهصدام کشیدم و
هماین عکسرا در دریچه دوربینم ثبتکردم.
" سیدمسعود شجاعی طباطبایی"
#عملیات_والفجر_هشت
#جنگ_به_روایت_تصویر
پایی که بسته شد !
تا بماند و بایستد و بجنگد ...
"علیحسن احمدی" رزمنده دلاور کرمانشاهی
در عملیات عاشورا ، زمانیکه متوجه میشود
نیروهای خودی در کمین و محاصرهی دشمن
قرار گـرفته اند ؛ پـای خود را با سیم تلفن به
پایهی دوشکا میبندد تا بایستد و بجنگد ، تا
یا کشته شود یا آتش دشمـن را خاموش کند.
از او عکسی در این لحظه ، زمانی که او تنها
۲۱ سال داشت و بـه تازگی ازدواج کرده بود،
در تاریخ دفاع مقدس ثبت شده است.
مهر ۱۳۶۳ ؛ ایلام
منطقه عمومی میمک
عکاس: محمود عبدالحسینی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#رزمنده_علیحسن_احمدی
#تیپ_نبی_اکرمﷺ
#قاب_ماندگار
🕊
خرمشهر در روز فتح ...
این تصویر، مربوط به یکی از خیابانهای خرمشهر در روز سوم خرداد ۱۳۶۱ است. تعداد زیادی از کلاههای عراقیها روی زمین ریخته شده است، آنها قبل از تسلیم شدن کلاهشان را روی زمین انداخته بودند.!!
کاظم اخوان و محمدحسین حیدری از عکاسان دفاع مقدس هم در این تصویر دیده می شوند. سمت راست کاظم اخوان و سمت چپ هم آقای حیدری ایستادهاند.
عکاس : امیرعلی جوادیان
#خرمشهر #عکاس
#جنگ_به_روایت_تصویر
زمان، ۲۲ تیرماه سال ۱۳۶۱ است...
مردهایی در تصویرند، همگی با سربند قرمزِ «نصر من الله و فتح قریب» دو نفرِ پشتی کنجکاوند! تا حدی که زل زدهاند به دوربین، اما نوجوان کنارشان، نگاه به نقطهای دیگر دارد مظاهری (همان اسمی که روی لباسش نوشته شده) باید تویِ کوچهها و پسکوچهها درحال بازی باشد، چه چیـزی او را به دارخوین کشانـده ..!! جز جنگیدن برایِ وطن؟
اینجا بارها توسط دشمن
مورد حمله هوایی قرار گرفت...
عکاس: محمدرضا شرفالدین
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
#عملیات_رمضان
#جنگ_به_روایت_تصویر
رزمندهای که ۲۴ ساعت در سرمای استخوان سوز و سنگری از برف ماند..!!
این عکس مربوط به عملیات والفجر ۷ منطقه حاج عمران در سال ۱۳۶۳ است. در این محل با وجود برف بیش از ۲متری، رزمندگان عملیات پیروزمندانهای انجام دادند. وقتی در کوهای پُر از برف راه میرفتم، چشمم به سنگری از برف افتاد که رزمندهای در آن آتش روشن کرده بود.
به او گفتم: «چطوری این همه سرما را تحمل میکنید؟» سرباز رزمنده گفت: «وظیفهمان را انجام میدهیم، کشته شویم یا زنده بمانیم باید به وظیفهمان عمل کنیم». این رزمنده در ادامه به شدت سرمای منطقه اشاره کرد و گفت: «۲۴ساعت در اینجا ماندن مثل یک سال زمستانِ تهران است»
▫️راوی و عکاس: اباصلت بیات
#برف
#زمستان
#جبهه_غرب
#قهرمان_وطن
#عملیات_والفجر۷
#جنگ_به_روایت_تصویر
رزمندهای که ۲۴ ساعت در سرمای استخوان سوز و سنگری از برف ماند..!!
این عکس مربوط به عملیات «والفجر ۷» منطقه حاج عمران در سال ۱۳۶۳ است. در این محل با وجود برف بیش از ۲متری، رزمندگان عملیات پیروزمندانهای انجام دادند. وقتی در کوهای پُر از برف راه میرفتم، چشمم به سنگری از برف افتاد که رزمندهای در آن آتش روشن کرده است.
به او گفتم: «چطوری این همه سرما را تحمل میکنید؟» سرباز رزمنده گفت: «وظیفهمان را انجام میدهیم، کشته شویم یا زنده بمانیم باید به وظیفهمان عمل کنیم». این رزمنده در ادامه به شدت سرمای منطقه اشاره کرد و گفت: «۲۴ساعت در اینجا ماندن مثل یک سال زمستانِ تهران است»
راوی و عکاس: اباصلت بیات
#برف
#زمستان
#جبهه_غرب
#قهرمان_وطن
#عملیات_والفجر۷
#جنگ_به_روایت_تصویر
به ایستگاه صلواتی خوش آمدید!
پیروزی رزمندگان اسلام «صلوات »
✍ عکاس نوشت :
در عملیات والفجرهشت بعداز اینکه بچهها
دلیرانه اروند را طی کردند و به خط دشمن
زدند،شهر فاو را تصرف کردند، که موقعیتی
بسیار مهم داشت و صدام تا مدتها امکان
دسترسی به آب های آزاد را نداشت.
اینهم یک عکس از ایستگاهصلواتی در فاو
که جای شما خـالی بساط چایی و هنـدوانه
بهراه بود. و من هـم به قصد روحیه بخشی
یک کاریکاتور سریع از چهرهصدام کشیدم و
هماین عکسرا در دریچه دوربینم ثبتکردم.
" سیدمسعود شجاعی طباطبایی"
#عملیات_والفجر_هشت
#جنگ_به_روایت_تصویر
#دفاع_مقدس
#جنگ_به_روایت_تصویر
✍ عکاس نوشت :
گاهی اوقات که در میان عکسهای جنگم پرسه میزنم، به چیزهای جدیدی بر میخورم که حیرتم را بر میانگیزد. اتفاقاتی که با گذشت زمان برایم شگفتانگیز و یا قابل درک نیستند....
در چله تابستانِ مهران، زیر آفتاب سوزان، که هنوز بعداز سیو چند سال، گرمای شدید آن از داخل عکس صورتم را میسوزاند، آنها به راحتی روی سینهٔ خاکریز دراز می کشیدند و خستگی شبِ گذشته را در چند دقیقه به در می کردند. بدون هیچ انتظار و غرزدنی شب را به روز و روز را شب میکردند....!
آنها آقازاده نبودند، بزرگزاده بودند،
آدمهای عجیب و غریبی که عکسهای من،
حقیقتِ آنها را کاهش داده است...
مرداد ماه ۱۳۶۱
ایلام، غرب موسیان
عکاس: بهرام محمدیفرد
#شب_بخیر
#قهرمانان_وطن
کسی چه داند
که بر حالِ زار ما چه میگذرد؟
جاماندهایم و حوصلهٔ شرح قصه نیست
▪️در عملیات مسلم بن عقیل رزمندگان در چندین چادر قرار داشتند. من هم به همراه عدهای از بچهها در بیرون از چادرها بودیم، که ناگهان در حد فاصل یک پلک به هم زدن صدای «میگ» عراق به گوشمان خورد و چادر رزمندگان بمباران شد. از رزمندگان داخل چادرها نه تنها یک نفر زنده نماند بلکه جنازهها هم تکهتکه شده بود.
▪️کربلایی شده بود! فضا بهم ریخته بود. که ناگهان گریه و فریاد چند نوجوان همه را به خود جلب کرد. جلو رفتم و دیدم تعدادی از بچهمحلها یکی از دوستانشان را از دست داده بودند و فریاد میزدند مگر قرار نبود با هم باشیم؟ با هم شهید شویم؟ چرا تو رفتی؟ کارت شناسایی دوستشان را در دست گرفته و ناله میکردند. در حالی که همه منقلب شده بودند من عکاسی می کردم و این عکس بسیار موردِ استقبال قرار گرفت.
▪️این کارت شناسایی متعلق است به "شهید قادر اسدی" طلبه نوزده سالهای که قبل از شروع عملیات در آن بمباران به شهادت رسید و از او فقط همین کارت باقی ماند. تصویر در سومار، رودخانۀ کُنگیر به تاریخ ۱۲مهر ۱۳۶۱ ثبت شده است.
عکاس : علی فریدونی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_مسلم_بن_عقیل
کسی چه داند
که بر حالِ زار ما چه میگذرد؟
جاماندهایم و حوصلهٔ شرح قصه نیست
▪️در عملیات مسلم بن عقیل رزمندگان در چندین چادر قرار داشتند. من هم به همراه عدهای از بچهها در بیرون از چادرها بودیم، که ناگهان در حد فاصل یک پلک به هم زدن صدای «میگ» عراق به گوشمان خورد و چادر رزمندگان بمباران شد. از رزمندگان داخل چادرها نه تنها یک نفر زنده نماند بلکه جنازهها هم تکهتکه شده بود.
▪️کربلایی شده بود! فضا بهم ریخته بود. که ناگهان گریه و فریاد چند نوجوان همه را به خود جلب کرد. جلو رفتم و دیدم تعدادی از بچهمحلها یکی از دوستانشان را از دست داده بودند و فریاد میزدند مگر قرار نبود با هم باشیم؟ با هم شهید شویم؟ چرا تو رفتی؟ کارت شناسایی دوستشان را در دست گرفته و ناله میکردند. در حالی که همه منقلب شده بودند من عکاسی می کردم و این عکس بسیار موردِ استقبال قرار گرفت.
▪️این کارت شناسایی متعلق است به "شهید قادر اسدی" طلبه نوزده سالهای که قبل از شروع عملیات در آن بمباران به شهادت رسید و از او فقط همین کارت باقی ماند. تصویر در سومار، رودخانۀ کُنگیر به تاریخ ۱۲مهر ۱۳۶۱ ثبت شده است.
عکاس : علی فریدونی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_مسلم_بن_عقیل (ع)
#دفاع_مقدس
#جنگ_به_روایت_تصویر
عکسی که میبینید در جبههی خوزستان گرفته شده است و احتمالا مربوط به سالهای اول دفاع مقدس است.
پیرمردی بسیجی، با یک قبضه سلاح ژ-3، خسته و خاکآلود، روی زمین نشسته است. پیرمرد، کولهای به همراه دارد که چندین عدد خمپارهی شصت میلیمتری در آن قرار دارد. نکتهی قابل توجه، یک عدد پرتقال است که پیرمرد آن را روی پرهی خمپاره های مرگبار گذاشته است. ظاهرا هنگام استراحت نیروها، بین آنها پرتقال توزیع شده است و پیرمرد قبل از آنکه فرصت خوردن آن را پیدا کند، به دامِ عکاس افتاده. این پیرمرد بسیجی، اگر در طول جنگ شهید نشده باشد، امروز به احتمال زیاد، دیگر در قید حیات نیست.
#پیرمردان
#دفاع_مقدس
#جنگ_به_روایت_تصویر
عکسی که میبینید در جبههی خوزستان گرفته شده است و احتمالا مربوط به سالهای اول دفاع مقدس است. پیرمردی بسیجی ، با یک قبضه سلاح ژ-3 ، خسته و خاکآلود، روی زمین نشسته است. پیرمرد، کولهای به همراه دارد که چندین عدد خمپارهی شصت میلیمتری در آن قرار دارد. نکتهی قابل توجه، یک عدد پرتقال است که پیرمرد آن را روی پرهی خمپاره های مرگبار گذاشته است. ظاهرا هنگام استراحت نیروها، بین آنها پرتقال توزیع شده است و پیرمرد قبل از آنکه فرصت خوردن آن را پیدا کند، به دامِ عکاس افتاده . این پیرمرد بسیجی، اگر در طول جنگ شهید نشده باشد، امروز به احتمال زیاد، دیگر در قید حیات نیست. شادی روح او و همه همرزمان بسیجیاش "صلوات"
#پیرمردان
#دفاع_مقدس
#جنگ_به_روایت_تصویر
عکسی که میبینید در جبههی خوزستان گرفته شده است و احتمالا مربوط به سالهای اول دفاع مقدس است.
پیرمردی بسیجی، با یک قبضه سلاح ژ-3، خسته و خاکآلود، روی زمین نشسته است. پیرمرد، کولهای به همراه دارد که چندین عدد خمپارهی شصت میلیمتری در آن قرار دارد. نکتهی قابل توجه، یک عدد پرتقال است که پیرمرد آن را روی پرهی خمپاره های مرگبار گذاشته است. ظاهرا هنگام استراحت نیروها، بین آنها پرتقال توزیع شده است و پیرمرد قبل از آنکه فرصت خوردن آن را پیدا کند، به دامِ عکاس افتاده. این پیرمرد بسیجی، اگر در طول جنگ شهید نشده باشد، امروز به احتمال زیاد، دیگر در قید حیات نیست. شادی روح او و همه همرزمان بسیجیاش "صلوات"
#پیرمردان
#دفاع_مقدس
پایی که بسته شد !
تا بماند و بایستد و بجنگد ...
"علیحسن احمدی" رزمنده دلاور کرمانشاهی
در عملیات عاشورا ، زمانیکه متوجه میشود
نیروهای خودی در کمین و محاصرهی دشمن
قرار گـرفته اند ؛ پـای خود را با سیم تلفن به
پایهی دوشکا میبندد تا بایستد و بجنگد ، تا
یا کشته شود یا آتش دشمـن را خاموش کند.
از او عکسی در این لحظه ، زمانی که او تنها
۲۱ سال داشت و بـه تازگی ازدواج کرده بود،
در تاریخ دفاع مقدس ثبت شده است.
مهرماه ۱۳۶۳ ؛ ایلام
منطقه عمومی میمک
عکاس: محمود عبدالحسینی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#رزمنده
#سردار_علی_حسن_احمدی
#تیپ_نبی_اکرمﷺ
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_والفجر۴
در تصور ما همیشه این موضوع هست که گروهِ تدارکات با هر وسیله ای که هست آذوقه و آب و... برایِ جان بخشیدن به رزمندگان میبَرد ، اما اینبار موضوع فرق دارد. بچه های تدارکات از خط مقدمِ جبهه پیکر شهیدی را با خود حمل میکنند که به خانوادهاش تحویل دهند.
📸 مهرماه ۱۳۶۲ - پنجوین عراق
منطقه عملیاتی والفجر چهار
عکاس : علی فریدونی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#عملیات_والفجر۴
در تصور ما همیشه این موضوع هست که گروهِ تدارکات با هر وسیله ای که هست آذوقه و آب و... برایِ جان بخشیدن به رزمندگان میبَرد ، اما اینبار موضوع فرق دارد. بچه های تدارکات از خط مقدمِ جبهه پیکر شهیدی را با خود حمل میکنند که به خانوادهاش تحویل دهند.
📸 مهرماه ۱۳۶۲ - پنجوین عراق
منطقه عملیاتی والفجر چهار
عکاس : علی فریدونی