eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.9هزار عکس
15.4هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین بیاد پایین، تا با من عکس بگیره انگار عکاس هم متوجه آسمانی شدنش شده بود... قبل جبهه هم کمتر خونه بود، راستش همیشه بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم... آره فقط خدا خواست اینجوری تربیت بشه... موقع رفتنش بهش گفتم هر جا میخواهی برو، خدا به همرات من سه تا از بچه هام رو، هم زمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار میکنم، خدا ان شاالله این هدیه ناقابل من رو قبول کنه پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)... چند سالی بود بارون که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاد و پشت در بمونه خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره... راوی: مادر شهید شهید علی اکبر احمدیان ۲۵
بسم الله ... . . اگرجنازه من، دست راست آن روے سینہ بود منظورش این است ڪہ من امام حسین(ع)یا امام زمان(عج) رادیده ام و سلام هم ڪردم ڪہ آرزوی بنده برآورده شده است ... . ٢٥
بسم_الله ... . . ️ای تاریخ! به یاد داشته باش ما فرزندانمان را با لبخند رهسپارِ آوردگاهِ حق کرده ایم... . . ۲۵
. . . دنیا دنیا بهشت!؟ دنیا به گوشم! صدای مرا دارید؟ خوب نگاه کنید . "" راه همان است که ما رفتیم، گم نشوید...! "" . . ۲۵
بسم الله ... ـ همه دلخوشی اش آخرین عکس یادگاری‌شان است ... . سر پسر ۱۷ ساله‌ش از بدن جدا شده بود و مادر بی‌خبر در روز تشییع جنازه برای بوسیدن سر یوسف‌رضا اصرار می‌کرد... . . مادر شهید ٢٥
عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین بیاد پایین، تا با من عکس بگیره انگار عکاس هم متوجه آسمانی شدنش شده بود... قبل جبهه هم کمتر خونه بود، راستش همیشه بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم... آره فقط خدا خواست اینجوری تربیت بشه... موقع رفتنش بهش گفتم هر جا میخواهی برو، خدا به همرات من سه تا از بچه هام رو، هم زمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار میکنم، خدا ان شاالله این هدیه ناقابل من رو قبول کنه پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)... چند سالی بود بارون که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاد و پشت در بمونه خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره... راوی: 🌷 🕊🕊