راوے :
#همسر_شهید_نادر_حمید
عزت شهید، بزرگترین سرمایه برای من و فرزندانم است.
دو هفته بعد از تولد دومین فرزندمان به شهادت رسید.
ام البنین دردانه شهید نادر حمید: میدانم! بابا همین الان پیش خداست، پیش فرشته هاست و دارد میخندد
غسل شهادت و قرائت قرآن کار روزانه همسرم بود
.
اگر لایق شهادت شدم و بنا شد تصویری از من منتشر کنی این جمله را کنار تصویر من بنویس:
يا محسن قد اتاك المسي ء وقد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسي ء انت المحسن وانا المسي ء بحق محمد وآل محمد صل على محمد وآل محمد وتجاوز عن قبيح مـا تـعـلـم مـني
.
اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كـرده اى كـه نيكوكار از گناهكار بگذرد ,
تو نيكوكارى و من گناهكار , به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايى كه مى دانى از من سر زده بگذر
راوے : #همرزم_شهید
او که در یکی از بیمارستانهای کشور سوریه بستری و در حالت کما به سر میبرد، یک هفته بعد شهد شیرین شهادت را نوشید و به دوستان شهیدش پیوست. شهید حمید در عین جوانی یکی از نیروهای ویژه و کاربلد مدافع حرم بود که نام و نشانی نیک از خود در مصاف با دشمن به یادگار گذاشت. همین شهرتش در میدان نبرد باعث کینه تروریستها شده بود تا آخر تیر دشمنیشان بر پیکرش بنشیند و او را به آنچه که لیاقتش بود، برسانند
.
جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_نادر_حمید
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج
#فرزندان_شهدا
#فرزند_شهید
#مدافع_حرم_آل_الله
#لبیـڪ_یا_زینب
#لبیـڪ_یا_رقیه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند؟
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
#شهادت_روزیتون
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#همرزم_شهید
#محمدحمیدزاده
داخل سنگر بودیم . سپیدۀ صبح می زد. سرش را بالا آورد. کلاه خودش از سنگر بیرون زد. شروع کرد به تیراندازی. حدود سی متر با عراقی ها فاصله داشتیم . نگاهم کرد و گفت : « خوب تیراندازی میکنم ؟»
گفتم : « مواظب باش ! جایت را عوض کن . عراقی ها می خواهند پاتک بزنند. »
🌸
صدای تقه ای داخل سنگر پیچید. مثل صدای برخورد یک تکه سنگ با کلاه خود . سرش خم شد روی سینه اش.نیم خیز شدم طرفش . سرش را بالا گرفتم ؛ صورتش سرخ شده بود . گلولۀ تک تیرانداز دشمن به سجده گاهش خورده بود . وسط پیشانی اش مثل خورشید می درخشید.
#شهیدحسن_ترک
🌷🍃🌷🍃🌷
#خاطرات_شھـــــدا
#سردار_شهید_عباسعلی_جان_نثاری
شلمچه مسئول موقعیت شهید یونسی بودم یه روزرفته بودم سرکشی از نیروهای موقعیت ، وقتی برگشتم دیدم خودرو فرماندهی کنار سنگره و یکی از هندوانه هایی که اونجا کاشته بودیم عقب ماشینه برداشتم ورفتم توی سنگر(من فکر کردم ایشون این کارو کردن که بعدا معلوم شد که این کار رو راننده ایشون انجام داده )
خلاصه رفتم توی سنگر وهندوانه رو بریدم وگذاشتم جلوی ایشون وگفتم چون هندونه ها رو بچه ها زحمت کشیدن وکاشتن شما نمیتونید ببرید ولی میتونید توی خوردنش با دوستان شریک بشین ...
#سردار_نگاهی عمیق به من کرد وبعد از خوردن هندونه از پیش ما رفتند. بعداز رفتن ایشون بچه ها به من گفتن خدا به دادت برسه ، میدونی کی بود؟ (لازم به ذکر است که بگم من یک ماه بود به اون منطقه اعزام شده بودم وایشون رو نمیشناختم)
گفتم : کی بود ؟
بچه ها گفتن ایشون فرمانده ستاد بود منتظر باش که به زودی از ستاد احضارت کنند چند روز بعد از ستاد من رو خواستن پیش خودم گفتم کارم در اومد خلاصه رفتیم ستاد؛ دفتر مدیریت . گفتن تو چیکار کردی که از طرف فرماندهی احضار شدی ؟
رفتم داخل اتاق ، ایشون گفتن : از امروز شما مسئول دفتر فرماندهی هستین .چندوقتی گذشت یه روز از ایشون پرسیدم ::چرا حقیر رو برای این کار در نظر گرفتین در حالی که من اون روز توی خط؟؟؟...
ایشون گفتن : چون به فکر نیروهات بودی . تا وقتی که در خدمت ایشون بودم هیچ وقت اجازه ندادن تنهایی غذا بخورم میگفتن باید سر یک سفره با هم غذا بخوریم.
روای:
#همرزم_شهید
┈••✾•🕊🌷🕊•✾••┈
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#عارف12_ساله
#شهید_والامقام
#رضا_پناهی
رضا در جبهه، قوطی کنسروها را جمع میکرد و به دم گربهها میبست و در کوه رها میکرد و میگفت : سنگر بگیرید.
وقتی گربهها میدویدند، صدای قوطیها در کوه میپیچید و دشمن فکر میکرد رزمندههای ایرانی هستند .
کوهها را به رگبار میبستند و زمانی که به رضا میگفتیم چرا این کارها را انجام میدهی، میگفت : برای اینکه مهمات آنها هدر برود .
راوی :
#همرزم_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷