پدر و مادر عزيزم سعی ڪنيد روضہ حضرت زهرا(س) را هر سالہ و طبق سال های قبل بگيريد ...
و نگذاريد چراغ اين خانہ خاموش شود؛
زيرا برڪت زندگی و خانہ است .
#شهید_علی_امرایی
امشبی را ڪہ دلم
محو تماشای تـو بـود
در پَسِ پنجره ی چشمِ ترم
جای تو خالی . . .
#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهــید_عبدالصالح_زارع
#ڪمیـل_بخوانیـم:
یٰا سَریعَ الرّضا
إِغْفِر لِمَنْ لا یَملڪُ الّا الدّعاء
ای خدایی کہ
زود از بنده ات خشنود می شوی
ببخش ڪسی را کہ جـز دعــا
چیـزی را نـدارد . . .
#پاسدار_مدافـع_حــرم
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی
#التماس_دعا_ای_شهید
شب خوش
یک روز همانطور که سرگرم کار روی نیروهای گردان حمزه در محوطه دوکوهه بودیم، حاج احمد از راه رسید. او میخواست با محک زدن بچهها بفهمد که آموزشهای ما تا چه اندازه توانسته برای آنها مثمر ثمر باشد؛ به همین منظور، به یکی از بچه بسیجیها گفت «برادر جان، شما بیا و برای من توضیح بده که ظرف این مدت چه آموزشهایی دیدین؟»
آن بنده خدا با دیدن حاج احمد و هیبت خاص او، دست و پایش را گم کرده و نتوانست توضیحات قابل قبولی ارائه دهد.
وقتی او از تشریح محورهای آموزشی عاجز ماند، حاجی خیلی عصبانی شد، طوری که بلافاصله دستور داد، او روی زمین سیمانی میدان صبحگاه سینه خیز برود.
بعد از اینکه تنبیه تمام شد، حاج احمد جلو رفت و او را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و گفت «برادر جان، تموم این سخت گیریها به خاطر اینه که میخوایم توی عملیات، حتی المقدور کمترین تلفات رو داشته باشم. منم شما رو تنبیه نکردم، کمی تمرین دادم».
ظهر، وقت #نماز، دیدم حاج احمد وضو گرفت و رفت پشت سر همان بچه بسیجی ایستاد و به او اقتدا کرد. نمازش را خواند. او با این کار، ضمن زیر پا گذاشتن غرور خود، به همه ما درس خوبی آموخت."
#درس_اخلاق
#حاج_احمد_متوسلیان
#ڪلام_شهـید :
شهـادت ؛
خطِ پایان عاشقی است
شهـادت ، آخرین مقام قرب است
کہ احرار را فقط بدان راہ می دهند
و لا غیر . . .
#بسیجی_مدافع_حـرم
#طلبه_شهـید_محمد_مسرور
#
مهتاب برفت و صبحدم باز رسید
خورشید رُخت بر منِ دیوانه دمید
برخیز و بخند و دست افشانی کن
باید که ز باغ عمر خود، عشق بچید
#صبحتونبهعشق
#شهید_امیرحسین_بهادری
در بخشی از وصیت نامه این شهید شجاع آمده است: "از خدا طلب شهادت می کنیم چون راه حسین را می رویم که خدا به او آموخته است و شهادت کام و آرزوی ماست برای اینکه شهید، مشهد تاریخ است..."
کجایند مردان والفجر هشت
که از خونشان دشت گلپوش گشت
کجایند آنان که بالی رها داشتند
گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند
همانان که فردا تماشایی اند
#شهید_بهادری
خوشا عشق و
خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن، خوشا از عاشقی مردن
#پاسـدار_مدافع_وطن
#شهید_محمد_عبدی
#
اول صبـح
لبخنـد به لب
به نگاهـی
به سلامـی
دلِ ما را بُردی ...
#صبح_بخیر
#پیرمردان_دفاع_مقدس
💠
عزیزم! از تو چہ پنهان بهار در راه است
بهار با نفس مشڪ بار در راه است
نسیم مژده رسانْ جانِ تازه می بخشد
سپیده با قدم زرنگار در راه است
خبر دهید بہ دل خستگان تشنہ مهر
شراب عاطفہ ای خوش گوار در راه است
اللّٰھـُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ
#صبح_بخیر
ما عاشقیم و قصهی عشاق خواندهایم
با اشک چشم
آتش دل را نشاندهایم ..
#دلنوشته_شهدا
🌸🕊🌸🕊🌸🕊
« اگر ڪسی او را نمی شناخت ؛
هرگز باور نمی ڪرد ڪه با فرمانده ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." »
«نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می داد و می رفت سراغ بعدی .»
« رسید بہ " حاج حسین خرازی" .
چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .»
ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " »
✍ نقل از آقای مرتضوی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#سیره_شهدا 🌸
#اخلاق_شهدایی
گفت: «اعلام کن همه جمع بشن می خوام براشون صحبت کنم»
نگران گفتم: «آقامهدی حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا...
این بنده های خدا از بس سختی کشیدن و برای عملیات امروز و فردا شنیدن، خسته شدن خدا نکرده حرفت رو زمین میزنن شما فرمانده لشکری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی» ...
یک لبخند روی لبهایش كاشت دست روی شانه ام زد و گفت: «من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج راه خودش می کنم تو نگران نباش»...
والسلام عليكم را گفته و نگفته، صدای #صلوات دشت را پر کرد در یک چشم به هم زدن، دورش شلوغ شد؛ شلوغ و شلوغ تر از دور، هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش داشتم نگران می شدم که دیدم روی شانه بلندش کردند بردندش توی دل جمعیت همانهایی که یکصدا ساز رفتن می زدند، حالا یک صدا شعار می دادند:
"فرمانده آزاده، آماده ایم، آماده
فرمانده آزاده، آماده ایم، آماده"
از آن روز دو ماه گذشت تا اولین نیروها رفتند مرخصی...
#شهید_مهدی_زینالدین
سلام!
ما که رفتیم بزنیم به آب؛
حُب و بغض و منیّت
و هر چه که برا خدا نیست
رو دادیم به آب!
پاکِ پاک...
شما چطور؟!
نکنه به جای آب به باتلاق بزنید؟
#غواصان_دریادل
#دفاع_مقدس
ما مشق غم عشق تورا
خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط
به خطای همه ی ما..
#دلنوشته_شهدا
هرگز
دوا نمیشود ...
این زخم های خوب...
تو از یاد نمی روی...
من نمیگذارم…
#دلنوشته_شهدا
🌸🕊🌸🕊🌸🕊
در شهر راین دو باب مغازهی مشروب فروشی بود که برخی در آنجا قمار هم میکردند. ذبیحالله به دوستانش گفت: باید اینها را تعطیل کنیم. با سنگ به مغازهها حمله کردند و شیشههای آنها را شکستند.
صاحبان این دو مغازه دیگر احساس امنیت نداشتند. خبر آتش زدن مشروب فروشیها در شهرهای دیگر هراس و وحشتی به دلشان انداخته بود. به پاسگاه رفتند و از ذبیحالله شکایت کردند.
مأموران باز هم آمدند و این نوجوان انقلابی را با خود بردند و تا آنجا که توان داشتند او را کتک زدند.
#شهید_ذبیح_الله_قریه_میرزایی
از شهدا یاد بگیریم...
#سردار_شهید_رحمتالله_اوهانی
دستگیری از بینوایان
رحمت دلی پر از عاطفه داشت...
دریای مهربانیها ...
در هر منطقهای اردو میزدیم، رحمت سر فرصت مناسب دنبال بادیه نشینان و فقرای آن منطقه میرفت ...
با شور و شوق وصف نشدنی هم از نظر مادی و هم معنوی در خدمت فقرا بود ...
پنجشنبهها سعی میکرد به نزدیک ترین شهر، خود را برساند و خرید برای عزیزانی که شناسائی کرده بود بکند و عصر با چهرهای گشاده و مطلوب، میهمان محفل آنان میشد و هدایا را تحویل میداد...
بعد از #شهادت این سردار مهربانیها، چندین خانواده بی بضاعت در پادگان شهید باکری پیش ما آمدند و ابراز میکردند با شهادت رحمت بچههای ما یتیم شدند ...
#بازمانده
بیایید مثل شهدا عمل کنیم...
برای شادی روح شهدا معصیت نکنیم...
مثل #چمران بمیرید...
چمران با عزت و عظمت و با تعهد
به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد؛ ما و شما هم خواهیم رفت. مثل چمران بمیرید...
#امام_خمینی(ره)
مادر . . .
مرا ببخش اگر دير آمدم
يڪ مشت استخوان شدنم
طول می ڪشيد
#دیدار_مادر_و_فرزند
#پس_از_۳۰سال_فـراق
#شهـید_حبیباللہ_ڪندوایی
#معراج_الشهـداء
بگیر
دست مرا...
تا تو را بسرایم...
تو را تپنده تر از...
نبض واژه ها بسرایم...
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#به_یاد_همه_ی_شهدا 🕊
ما که این همه
برای #عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
که بی دریغ خون خویش را
نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم دریغ می کنیم؟
#قیصر_امینپور
#شب_بخیــــر
#دست_خط...
پیکر یکی از شهدا به نام « #احمدزاده» را که براساس شواهد دوستانش پیدا شده بود، هیچ پلاک و مدرکی نداشت، تحویل خانواده اش داده شد. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت، فقط می گفت: «این بچه من نیست!» حق هم داشت. او در همان لحظات، تکه پاره های لباس شهید را می جست که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد. دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود، خارج ساخت.
اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیند بر روی کاغذ لوله شده نوشته شده: «احمدزاده».
مادر آن را بوسید و گفت: «این دست خط پسرم، این پیکر پسرمه، خودشه.»
تشریف بیارید به کانال
حافظان امنیت
مطالب شهدا و اخبار روز
https://eitaa.com/kakamartyr3
http://eitaa.com/joinchat/1179582467C63f6cd4199
🌙🏴🌙🏴🌙🏴🌙🏴
*دعاء اليوم العشرين*
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*أللّهُمَّ افْتَحْ لي فيهِ أبوابَ الجِنان ، وَ أغلِقْ عَنَّي فيهِ أبوابَ النِّيرانِ ، وَ وَفِّقْني فيهِ لِتِلاوَةِ القُرانِ يامُنْزِلَ السَّكينَةِ في قُلُوبِ المؤمنين .*
🌙🏴🌙🏴🌙🏴🌙🏴
*🌙تقبل الله اعمالکم🌙*