eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
در لحظهٔ شهادتش به رفیقاش میگه منو بلند کنید رو دو زانوهام بشینم رفیقاش میگن خون زیادے ازت رفته نمیشه گفت: نه باید بلند شم ، امام حسین(ع) اومده میخوام بهش سلام بدم ، سلامو داد و شهید شد... 🌷
گاهی ،چشمم زیر لب به من می گوید ؛ برو ، وضو بگیر! برای تماشایت...!!!! ﺷﺒﻪ ﺟﺰﯾﺮﻩ ﻓﺎﻭ ۱۳۶۴ ﻣﺤﻮﺭ ﻟﺸﮑﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ(ع) ،ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ۸ ،ﻏﻮﺍﺹ ﺧﻂ ﺷﮑﻦ🌷
به من در عمقِ نگاهَت که ناکجای جهان است وطن بده... 🌷
به سن و سال به نام و نشان نگاه مكن ؛ شناسنامه‌ی سرباز نقش سربند است
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز 28 آذر سالروز شهادت مدافع حرم «اکبر ملکشاهی» گرامی باد. 🌹اینجامعراج شهداست
🌼 میگفت:شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.صحبت از شهادت بود.یهو حاج عبدالله گفت:من شهید شدم منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید. بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن که حالا تو شهید شو ...! شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی.سعی میکنیم لباس نظامی ات را بزاریم تو قبر تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم.محاصره شده بودن امکان برگشتشون هم نبود. شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیری ها، سر از تنش جدا کردن (به نیزه زدن) و عکس هاشم گذاشته بودن تو اینترنت بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم .چون پیکر سر نداره دیگر قابل شناسایی نیست. شهید سردار حاج عبدالله اسکندری
از دختر همسایه برایش خواستگاری کردم و مهر امسال(سال۹۴)جشن عروسی‌اش بود. ۱۰ روز از عروسی‌‌اش گذشته بود که به مأموریت رفت برای دفاع از (س) راهی سوریه شد و بعد از چند روز به آرزویش رسید وقتی با پیکر تازه‌ دامادم مواجه شدم که مثل حضرت زهرا«س» تیر به پهلوهاش اصابت کرده بود، حالم دگرگون شد مثل حال همه پدر و مادرها مویه می‌کردم اما قشنگ‌ترین حرفم این بود مادر سلامم را به خانم زینب‌(س) برسان و ما باش، پسرم همیشه می‌گفت: دعا کنید من شهید شوم و باعث افتخارم است پسرم فدایی خانم زینب(س) شد، من حضور پسر شهیدم را همیشه حس می‌کنم کل خانواده خوابش را دیدند، پسرم در هر دو سرا دستگیرمان است مردم اسلامشهر و توابع برای تشییع پیکرش آمدند و خیلی با شکوه این مراسم برگزار شد مراسم تاریخی بود آن روز نماز جمعه و نماز میت بر پیکرش خواندند، همه پسر شهیدم را با وهب نصرانی مقایسه می‌کردند هادی ۱۰ روز بعد از عروسی روز ۵ مهر به مأموریت سوریه رفت ۲۸ مهر شهید شد و پیکرش رو ۳۰ مهر برای ما آوردند و اول آبان روز به خاک رفت... نبودن‌هایش واقعاً سخت است دلتنگی تمامی ندارد از اینکه فرزندم در راه خدا رفت خوشحالم اما مادرم دلم هوایش را می‌کند، خوابش را می‌بینم که می‌گوید: مادر من زنده‌ام بیقراری نکنید می‌گوید: من کنار قبر بی‌بی زینبم... پسرم همیشه از خدا می‌خواست به برسد و می‌گفت# جان زهرا(س) روز تاسوعا خاکم کنید همین طور هم شد و تاسوعا به خاک سپردیمش از اینکه مادر شهید هستم افتخار می‌کنم به خودم می‌بالم طوری پسرم را تربیت کردم که فدایی خانم زینب(س) شد...
درباره دوران اسارتش میگفت: در مدت ۹ ماه اسارت در دست ، چه شکنجه‌هایی را که تحمل نکردیم، محمدرضا ابراهیمی‌ و بچه‌های گروه را وادار می‌کردند، پای برهنه توی برف‌ها راه بروند، به جای غذا علف می‌دادند، شب‌ها هم که در طویله می‌خوابیدیم حدود هفت ماه، آب به تن ما نخورده بود، همان یک دست لباسی که از اول اسارت به ما داده بودند، تن ما بود، اندازه کف دست، هر وعده به ما نان می‌دادند، روحیه قوی باعث می‌شد، بچه‌ها جلوی کوموله‌ها کم نیاورند یادم است هر چند وقت‌ یک‌بار، مکان استقرارمان را عوض می‌کردند، آخرین جا هم طویله‌ای بود که گوسفندهای آن را انداخته بودند بیرون و ما را جای آنها نشاندند، پنجره‌ها را هم گل‌مالی کرده بودند، هیچ روشنایی وجود نداشت، شب و روز باید فانوس روشن می‌کردی، یک روز با پیشنهاد محمدرضا، بچه‌ها همه با هم صدای گوسفند درآوردیم، نگهبان آمد و گفت: این سر و صداها چیه؟ محمدرضا گفت: با انصاف لااقل ما را آوردید اینجا، یک کم جویی، چیزی هم می‌ریختید توی این آغول، مشغول باشیم بعد بچه‌ها زدند زیرخنده، روحیه بچه ها با این حرف تقویت شد...