امروز زادروز نور خداست
امروز تولده شهید زنده و جانباز صد در صد مرزبانی ناجا سید نور خدا موسوی هست
.
مختصری از زندگینامه #شهید_زنده
#سید_نور_خدا_موسوی
درجه : سرتیپ دوم جانباز 100 درصد
.
تاریخ تولد: 1349/6/1
محل تولد : خرم آباد
میزان تحصیلات : لیسانس
تاریخ جانبازی : 1387/12/17
محل جانبازی : پل شکسته لار
نحوه جانبازی : درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی ملعون
.
سردار سرتیپ دوم #شهید زنده سید نورخدا موسوی ، شهریور ماه 1349 در استان لرستان متولد شد.نور خدا پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت مقدس سربازی به تحصیل در دانشگاه نیروی انتظامی مشغول شد و بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کرد. وی پس از مدتی زندگی در تهران به شهر زاهدان منتقل و فرمانده یگان تکاوری زاهدان شد. سید نور خدا موسوی در تاریخ 17 اسفند 1387 برای مقابله با گروهک تروریستی #عبدالمالک ریگی ملعون معروف به جند الشیطان عازم به منطقه لار شد. مدتی از شروع عملیات نگذشته بود که گلوله ی به پیشانی وی برخورد کرد و او را به زمین انداخت
.
همرزمان نورخدا پیکر نیمه جانش را به سختی فراوان به بیمارستان زاهدان رساندند بعد از عمل ایشان بهبود چندانی در وضعیتش حاصل نشد و ایشان با درجه ی جانبازی 100 درصد هم اکنون 8سال است که در کما به سر می برد.از این شهید زنده دو یادگار بنام سیده زهرا 15 ساله و سید محمد 13 ساله به جامانده که 9 سال است در کنار مادر از این مرد آسمانی پرستاری می کنند
.
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و جهت شفای سید نور خدا موسوی صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#سید_نور_خدا_موسوی
#مدافع_وطن
#جانباز
#جانباز_صد_در_صد
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔻رهبرانقلاب، در پیام حج۹۷:
🔸امروز به رفتار آمریکای مستکبر و جنایتکار بنگرید؛ سیاست اصلی آن در برابر اسلام و مسلمین، جنگافروزی است.
🔹خواست و تلاش خباثتآلود آن، کشتار مسلمانان به دست یکدیگر است.
🔸ظالمانی را به جان مظلومانی انداختن، از جناح ظالم پشتیبانی کردن، به دست او جناح مظلوم را بیرحمانه سرکوب کردن، و آتش این فتنهی هولناک را همواره تیزوتند کردن.
🔹مسلمانان باید هوشیار باشند و این سیاست شیطانی را خنثی کنند. حج زمینهساز این هشیاری است، و این است فلسفهی برائت از مشرکان و مستکبران در حج. ۹۷/۵/۲۸
شناسایی راننده و سرنشین خودروی لندکروزی که اقدام به ضرب و شتم مأمور پلیس کرده بودند
ساعت 24-راننده و سرنشین خودروی لندکروزی که در جاده «دشت ارژن» شیراز اقدام به ضرب و شتم مأمور پلیس کرده بودند، شناسایی شدهاند.
از روز گذشته ویدئوی تلخی در فضای مجازی دست به دست میشد که در آن یک دستگاه لندکروز واژگون و یک فرد خشمگین در حال حمله فیزیکی به مأمور پلیس راه و ضرب و شتم او است.
به روایت کاربران فضای مجازی، فرد مهاجم، راننده خودرویی بوده که پس از تعقیب و گریز پلیس، در نزدیکی شهر دشت ارژن واژگون و دچار خسارت جدی شد.
صدای این ویدئو که در کانال ریواس جنوب منتشر شده، به دلیل فحاشیها و استفاده از الفاظ رکیک توسط فرد مهاجم قطع شده است. (هشدار: این ویدئو حاوی صحنههای خشونتآمیز است.)
در همین حال ساعاتی پس از انتشار این ویدئو، معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان فارس با اعلام خبر شناسایی راننده و سرنشین متخلف، گفته که مأمور پلیس در حین انجام وظیفه قانونی خود بوده و خودروی لندکروز نیز به علت بیاحتیاطی در جاده دشت ارژن واژگون شده است.
به گفتهی سرهنگ محمدی، این دو فرد نسبت به مأمور پلیس راه حین انجام وظیفه، اهانت و تمرد کرده و با او درگیر شدهاند.
بنا بر اعلام این مقام انتظامی این افراد در حال حاضر تحت تعقیب پلیس قرار گرفتهاند و با متمردان برخورد قانونی صورت خواهد گرفت
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
نوجوان ۱۳ ساله شهید علیرضا محمودی پارسا
ولادت : ۱۳۴۸/۴/۲۳
محل ولادت : تهران
شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۲۹
محل شهادت : فکه عملیات والفجرمقدماتی
از این نوجوان ۱۳ ساله متنی به نام توبه نامه باقی مانده است که کمال روحی اش را به تصویر می کشد:
بار خدایا از کارهایی که کردهام به تو پناه می برم از جمله:
از اینکه حسد کردم.
از اینکه تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم.
از اینکه در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.
از اینکه زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم.
از اینکه مرگ را فراموش کردم.
از اینکه در راهت سستی و تنبلی کردم.
از اینکه عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.
از اینکه برای دوستم آرزوی کفر کردم که ایمانم نمایانتر شود.
از اینکه به کسی دروغ گفتم که آنجا حق این بوده است که راست بگویم.
از اینکه در سطح پایینترین افراد جامعه زندگی نکردم.
از اینکه منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند.
از اینکه امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفته پیغمبر (ص) هر کسی بمیرد و امام خویش را نشناسد مانند کسی است که در جاهلیت مرده است.
از اینکه دیگری را وادار کردم که به بزرگی من اعتراف کند و از بزرگی تو بازماند.
از اینکه شب به هر نماز شب بیدار نشدم.
از اینکه دیگران را به کسی خنداندم غافل از آنکه خود خندهدارتر از همه هستم.
از اینکه لحظهای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم.
از اینکه حق والدینم را ادا نکردم.
از اینکه در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضعتر نبودم.
از اینکه همواره خشم بر عقلم (فرو بردن خشم) غلبه داشت.
از اینکه چشمم گاه به ناپاکی آلوده شد.
و در آخر شعارهایی را تکرار میکنم که: خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی «عج» خمینی(ره) را نگه دار، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا. آمین یارب العالمین.»
.
« مزن لاف عاشقی.. »
#شهید_به_یادم_باش🌼
آخرین دقایق وداع با #شهید #حسن_رضوان_خواه به روایت همسر:
هنوز گریهام نمیآمد. شاید هنوز باور نداشتم. شاید صبوری حسن مرا هم صبور بار آورده بود. زنها پچپچ میکردند که «یکه خورده.» کمیل را پیراهن مشکی پوشاندم و رفتیم لنگرود. جنازههای شهدا را برده بودند وادی آن جا.
کمیل را بغلش کردم و داخل آمبولانس نشستیم. توی راه زد زیر گریه. نمیدانم با آن سنش فهمیده بود که این جنازهی پدرش است یا نه؟ حسن را به رسم تشییع، بردیم خانهی پدری. جای سوزن انداختن نبود. خواهرهای حسن شیون میکردند. عزیز ناله میزد. آقاجون انگار از خیلی قبلترها میدانست، آرام و بی صدا اشک میریخت. مردم داخل حیاط را پر کرده بودند. عزاداری میکردند؛ جوری که انگار عزیزترین کسشان را داده باشند. بعد حسن را روی دست بردند مسجد. همان مسجدی که چهار سال پیش جشن ازدواجمان را تویش گرفته بودیم... حسن را بردند سردخانه. ما هم دنبالش. دوستانش گفتند از پهلو زخمی شده بود، اما همینطور به هدایت نیروهایش ادامه داده تا اینکه دوباره چند ترکش به پهلو و قلبش خورده. یک طرف بدنش اصلاً جای سالم نداشت. پر از ترکش بود. پیکر حسن را گذاشتند روی سکوی سردخانه. من هم نشستم. یک دفعه به خودم آمدم و دیدم تنها توی سردخانهام. هیچ کس نبود. مانده بودم چه کار کنم. پیکر کفنپوش حسن جلویم بود. ترسیدم، اما ناخودآگاه رفتم طرفش. به صورتش دست کشیدم. باهاش حرف زدم:
_ بلند شو کمیلت همین جا بیرون وایساده. زینبت توی بغل برادرته؛ نمیخوای ببینیشون؟ تو که زینب رو خیلی دوست داشتی! ...
شاید حسن مثل همیشه داشت شوخی میکرد. شاید همین الان یکدفعه از خواب پا میشد و به رسم شوخ طبعی اش میزد زیر خنده، اما هرچه تکانش دادم، هر چه صدایش کردم، جوابی نداد.
از سردخانه که آمدم بیرون، فقط میلرزیدم. هنوز گریهام نمیآمد. دستانم را جلوی صورتم گرفته بودم. وقتی به صورت حسن دست کشیده بودم، انگار حس عجیبی توی انگشتانم مانده بود. همینجور به انگشتهای قرمزم نگاه میکردم: خدایا آیا این خون حسن است؟ این خون مرد من است؟ ناگهان یکی رشتهی افکارم را پاره کرد: بیا دستهات رو بشور. فریاد زدم: نه ... نه ... میخوام این رنگ روی دستهام بمونه .... این خون باید بمونه. که ناگهان بغضم ترکید...
.
.
.
.
پ.ن : این روزا خرس میدن خرس میگیرن به بهانه #ولنتاین و قصه های خیالی و موهوم.. اما اگر معیار عاشقی به خرس کادو دادن بود که الان #خرس سمبل #عشق بود.. #عاشق بمیریم ان شا الله...
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
امدادگرشهیده سلطنت علیخانی
ولادت : ۱۳۲۶
محل ولادت : کرمانشاه
شهادت : ۱۳۶۶/۱۲/۲۶
محل شهادت : کرمانشاه
علت شهادت : بمباران هوایی
مسئولیت : امدادگر بیمارستان ۵۲۰ ارتش کرمانشاه
همسر شهید علیخانی میگوید: همسرم یکی از فعالترین اعضای بیمارستان ۵۲۰ ارتش کرمانشاه بود که بارها از سوی مسئولان خود تقدیر شده بود. خصوصیات اخلاقی او هنوز زبانزد اطرافیان است. او یکی از بهترین نیروهای بیمارستان بود و هر جا بین دو نفر کدورتی پیش میآمد، سعی میکرد آن را حلوفصل کند. هنوز هم اگر ۲۰قطره اشک بریزم، ۱۹ تایش برای سلطنت است.
حسینی همسر شهیده با یادآوری خاطره آن روزها بیان میکند: اسفندماه سال ۶۶ بود. آن روزها من مسئول خدمات بیمارستان معتضدی بودم و سلطنت نیز کارمند بیمارستان ۵۲۰ بود. ما در بیمارستان به زخمیها خدمات ارائه میدادیم و او نیز مجروحان را مداوا میکرد. روز ۲۶ اسفند همان سال درحالیکه روزهای آخر زمستان را سپری میکردیم، هواپیماهای عراقی شروع به بمباران شهر کردند.
وی ادامه میدهد: ما به پناهگاه بیمارستان رفتیم. همسر و دو فرزندم حسامالدین و مریم السادات و نیز مادرم (ملک خانم ناصری) نیز به پناهگاه پارک شیرین رفته بودند. آن روز، پناهگاه توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد و هر چهار نفر آنها به شهادت رسیدند.
🔴معاونت حقوقی ناجا اگر این ماجرای لندکروز رو پیگیری جدی نکنه، گناهش از اون فرد خاطی کمتر نیست!
🔴ببینید یه عده سلبریتی بی سواد چه بلایی بر سر اقتدار پلیس کشورمان اوردند!