✍دلنوشته ای از همرزم شهید
یادت هست، اسمت را گذاشته بودند «پیشکسوت تفحص قم» و خودت می گفتی: «نه بابا. ما بیل و کلنگ و عمله ایم.» نقطه های صفر مرزی را، خاکریزها را، همه محورهای زیر خاک و رمل رفته را، مثل کف دست بلد بودی. پاهایت آشنا شده بودند با همه سنگرها و محورها. مقر تفحص را یادت هست؟ ۲۶ فروردین ۱۳۸۰، همان روز اول ورودم به اطاق فرماندهی مقر دعوتم کردی. مدارکم را که دیدی، برگ مأموریتم را روبه رویم گذاشتی و شروع کردی به گفتن تذکرات، آن قدر جدی و آرام و خلاصه و ساده که ترس وجودم را گرفت. «شاید نتوانم؟» و تو آرام امید دادی و من تازه می فهمیدم: «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما درجات منه و مغفره و رحمه»(۹۵ و ۹۶ نساء) یعنی چه؟
تو روز و شبت را گذاشته بودی برای یافتن پیکر شهدا و همسر و تنها فرزندت یعنی روح الله را در شهر تنها گذاشته بودی، نه آنکه دوستشان نداشتی؛ داشتی، از همه آدم های رمانتیکی نسل آهن و سیمان امروز هم بیشتر، اما دنبال چیزی بودی که من با همه سلول هایم، در کنار تو درکش کردم. «و لهدیناهم صراطا مستقیما و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا»( ۶۸ و ۶۹ نساء) و اصلا صراط مستقیمی جز مسیر پیامبران و راستگویان و شهدا و نیکوکاران مگر هست؟ و چه زیبا تو و دوستانت در آن قرار داشتید؛ رفیقانی بهتر از همه عالم.
یادت هست روزی روی صندلی مخصوص خادمان حرم مطهر نشسته بودی که به شوخی بهت گفتیم:«حاج عباس این جا که شهید نیست! این جا دنبال چه میگردی؟»
و با همان لبخند همیشگیات، پاسخی حکمت آمیز دادی: «این جا دنبال شهید نمیگردم، این جا دنبال شهادت میگردم.»
📎فرماندهٔ اطلاعات سپاه قم و مسئول تفحص لشگر ۱۷ علی ابن ابیطالب
#شهید_عباس_عاصمی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۶/۷/۷ قـم
شهادت : ۱۳۹۱/۴/۳۰ درگیری باگروهک پژاک ، غرب کشور
#رسم_خوبان
انس با قرآن، با گذشت زمان از او جوانی متعهد ساخته بود. در انجام احکام الهی مقید بود. پس از ورود به ارتش از انجام عبادت و قرائت قرآن غافل نشد و سربازان و نیروهای زیردست خود را به نماز و ارتباط با قرآن سفارش می کرد.
با سربازان نشست وبرخاست داشت و با آنان غذا می خورد و پیشاپیش یگان در عملیات شرکت می کرد؛ لذا نیروهای تحت امرش از داشتن چنین فرماندهی بر خود می بالیدند و دستوراتش را بی چون وچرا انجام می دادند و در راه مبارزه با دشمن، فداکاری می کردند .
#شهید_رسول_عبادت🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۲۴/۷/۶ شیراز
شهادت : ۱۳۶۰/۳/۱۶ ارتفاعات قوچسلطان ، مریوان
#رسم_خوبان
روزی جلسه مهمی داشتیم۰
دیدم حاج عباس با یک دختر بچه کودک وارد جلسه شد۰
برای همه سوال شده بود که این بچه کیست و در این جلسه چه می کند۰
حاج عباس عاصمی بعضا نظر این طفل کوچک را هم در مورد آن جلسه مهم می پرسید و می گفت نظر شما چیه؟؟؟
آخر مجلس ازش پرسیدیم، حاجی این بچه کیه؟؟؟
گفت همسایه ما مقداری کار بنایی داشت این بچه رو آورد منزل ما و من هم گفتم برای اینکه بتونند راحت کارشون رو انجام بدند دخترشون رو آوردم بیرون تا خیالشون بابت بچه راحت باشه۰
#شهید_عباس_عاصمی🌷
#سالروز_ولادت
روزهای اول پیروزی انقلاب ؛
هرکس چیزی داشت مثل طلا و پول ..
برای جبهه میداد، من به علی گفتم :
پســرم من چیزی ندارم بدهم،
فورا گفت: من را که داری، مرا بده...
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_غلامعلی_پیچک🌷
#سالروز_ولادت
🔰نامه ای به خانواده
عراقي ها شهر را گرفته بودند ما شبانه آمديم و شهر را محاصره كرديم و روز بعد خط مقدم بودیم ، فعلأ داريم دفاع ميكنيم تا تانكرها برسد و پيشروي كنيم تا عراقي ها را از خاك ايران بيرون كنيم. ما معلوم نيست تا كي اين جا بمانيم ولي مرتب اگر فرصت شد براي شما نامه مینويسم تا شما را از اخبار اين جا مطلع كنم، اما شما خودتان را ناراحت نكنيد چون من هيچ طوريم نميشود. من برای خودم هيچ ناراحت نيستم و واقعاْ از اينكه عراقيها به خاك وطن ما تجاوز كردهاند؛ ناراحتم و تا پاي جانم ميجنگم تا اين ها را بيرون كنم...»
📎دومین شهید زرتشتی دفاع مقدس
#شهید_کامران_گنجی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۹/۷/۱۴ کرمان
شهادت : ۱۳۵۹/۷/۱۰ سرپل ذهاب
تو ماه رمضان با توجه به شرايط حاکم بر جبهه هاي جنگ و جابه جايي ها و نقل و انتقالات احتمالي ، معمولا نمیشد و نمیتونستن روزه بگیرن ، ولی اکبر دائماً روزه مي گرفت . يک روز پرسيدم : « اکبر آقا چرا روزه مي گيري ؟!» گفت : « جيـرهي غذايي چه کسي را بخورم ؟ غذاي جبهه حق مردم است، نمي توانم بخورم .»"
#شهید_علیاکبر_محمدحسینی🌷
#سالروز_ولادت
#یاد_یاران
وضعيت راهها و جاده هاي مواصلاتي خراب بود و پشتيباني از سنگرها به نحو مطلوبي انجام نمي شد . در چنين اوضاع و احوالي باران به شدت شروع به باريدن کرد و آب از سقف سنگر سرازير شد.
براي حفاظت از سنگرها به پلاستيک نياز داشتيم. اکبر تصميم گرفت در آن هواي سرد و باراني کوهستان، فاصلهي 6 کيلـومتـري ميان سنگر و مقر تدارکات را طي کند و پلاستيک بياورد. هيچ يک از ما راضي نبـوديم خودش را به زحمت بيندازد . ميدانستيم که رسيدن به مقـر تدارکات در آن شرايط سخت است . با وجود اين حرکت کرد .
لحظاتي بعد ، باران شديدتر شد . انگار که آسمان سوراخ شده باشد . فقط آب مي ريخت . با اضطراب و نگراني منتظر بازگشت او بوديم. دعا ميکرديم از ادامهي مسير منصرف شود و برگردد ، ولي با شناختي که از او داشتيم ، ميدانستيم که بدون پلاستيک مراجعت نخواهد کرد.
هنوز ساعتي نگذشته بود که ازراه رسيد و با خوشحالي پلاستيک ها را وسط سنگر انداخت . بچه ها دست به کار شدند . پلاستيک ها را بين سنگرها تقسيم کردند . همين که براي انداختن پلاستيک روي سقف سنگر رفتيم ، اکبر هم خودش را رساند . گفتم : « تو الان خسته شده اي . کمي استراحت کن .» گفت : « نه .... خسته نيستم . بايد به شما کمک کنم .» بعد از 12 کيلــومتـر کوه پيمايي زير باران ، سرحال و با نشاط بود .
#شهید_علیاکبر_محمدحسینی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۷/۷/۲۲ کرمان
شهادت : ۱۳۶۰/۹/۱۲ پل سابله(پل ارتباطی سوسنگرد به بستان)
#خاطرات_شهدا
💠امير بچه آخرم بود و پيش من و پدرش زندگي ميكرد. ميخواستيم برايش آستين بالا بزنيم و حتي يك نفر را برايش در نظر گرفتيم اما وقتي همسرم 4سال پيش فوت كرد، پسرم بهطور كلي قيد ازدواج را زد تا پيش من بماند و مراقبم باشد.
💠ميگفت تا آخر عمر نوكر مادرم هستم و ازدواج نميكنم. اگر هم بخواهم ازدواج كنم، بايد همسرم قبل از من، مادرم را قبول و كنار او زندگي كند.
💠كمردرد و پادرد داشتم. خيلي وقتها هم نميتوانستم از جا بلند شوم. در اين سالها امير بيشتر از بقيه بچههايم مراقبم بود. برايم غذا ميپخت و خانه را مثل دسته گل نگه ميداشت.
💠وقتي محل كارش بود، مدام زنگ ميزد و حال مرا ميپرسيد. وقتي از محل كارش به سمت خانه ميآمد، زنگ ميزد و ميپرسيد مادرجانچي ميخوري برات بگيرم؟ بيشتر وقتها هم كنار من مينشست و با هم نان، پنير، خيار و گوجه ميخورديم.
💠ميگفتم پسرم من مجبورم غذاي ساده بخورم، تو چرا براي خودت غذا نميپزي؟ ميخنديد و ميگفت مگر آن غذا از گلوي من پايين ميرود؟
💠پسرم عاشق غذاهاي ساده بود. بيش از همه آش رشته دوست داشت.
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_امیر_لطفی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۶۵/۷/۲۷ تهران
شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ خالدیه ، سوریه
#یاد_یاران
وقتی قرار شد به پاس کاردانیها وجانفشانی های مکرر از پایگاه هوایی بوشهر به تهران انتقال یابد ودر ستاد عملیات نیروی هوایی خدمت کند. همسرش فوق العاده خوشحال شد واو را تشویق کرد تا هرچه زودتربرای انتقال اقدام کند.اما اودر دفتر یادداشتش نوشت : باید بازبان خودش قانعش کنم انتقال به تهران یعنی مرگ من چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.
عباس دوران در طول ۲۲ ماه حضور در جنگ ۱۲۰ پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است. شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند.
#شهید_عباس_دوران🌷
#سالروز_ولادت
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
راهی که امام حسین (ع) رفت، اگر ما نرویم، شیعه نیستیم. سوگند یاد میکنم نایب حضرت مهدی (عج)، حضرت روحالله خمینی است او بر حق است او بر همه ولی است.
او بر همه ولایت دارد هر که از او سرپیچی کند انگار از مهدی (عج) و محمد (ص) و خدا سرپیچی کرده است. خدایا تو گواه باش من اسلامت را دوست دارم. امام زمانت را دوست دارم و امام خمینی را دوست دارم و با دوستان او دوست و با دشمنانشان دشمن هستم. خدایا تو گواه باش من او را ولی خودم میدانم و او را اطاعت میکنم.
امروز در حالی وصیت مینویسم که اسلام عزیز و غریب است. درزمانی وصیت مینویسم که اسلام در حال جنگ با کفار است و هر که در این موقعیت اسلام را کمک کند یعنی جنگ را ادامه و یاری کند انگار زمان پیامبر گرامی شمشیر زده است.
من بهعنوان یک سرباز اسلام خدمت هم مسلکان خود عرضه میدارم که مبادا این نعمت الهی را شکر گذار نباشید و خدای بزرگ بر شما سخت گیرد و ظالمی را بر همه ما مسلط سازد. راهی که امام حسین (ع) رفت، همگی ما اگر نرویم شیعه نیستیم. مگر خون حسین (ع) و اصحابش از ما سؤال نمیکند. مگر زمین کربلا فریاد برنمیآورد که چه شد که درک خون فرزند پیغمبر را نکردید؟ ...
#شهید_محمدصادق_انبارلویی🌷
#سالروز_ولادت
اینکه شمعدانی را
جانم صدا می زنم ،
دست خودم نیست!!
همیشه فکر می کنم که گلها را
تـــو بدنیا آوردی ..
به گلدان مریم و نرگس و یاس
یا ،همین بنفشه و شب بو نگاه کن..!
زیبایی شان به تــو رفته
تنهایی شان به من...!
#شهید_محمد_بنیادی🌷
#سالروز_ولادت
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، مثل گذر است، نه ماندن و تمامی ما دیر یا زود باید برویم، اما چه بهتر که زیبا برویم.
در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نمی دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم.
اول این که در هر صورت ممکن پشتیبان ولی فقیه باشند و بمانند چون مملکت اسلامی بدون ولی فقیه ارزشی ندارد.
به دختران مسلمان عرض کنم که حجاب حضرت زهرایی شما موجب حفظ نگاه برادران می شود.
به پسران مسلمان عرض کنم بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حفظ حجاب خواهران خواهد شد.
#شهید_امیر_لطفی🌷
#سالروز_ولادت