دیگر
★تو را ... مینویسم
تو را ... میخوانم
و تو را ... نفس میکشم
تا شاید باد پاییزی🍂
نگاه تو را برایم
به ارمغان بیاورد
#شهید_محسن_حججی
♨️
هرانسانی
لبخندی از
خداوند است ...
سلام بر شهیدان
که زیباترین
لبخند خداوندگارند...
#شهید_محسن_حججی
♨️
◀ شوخ طبعی
🌷 شوخی زیاد می کرد و پایه ی خنده ی دوستان بود.
آمد در مغازه. پرسیدم: " وامت جور شد؟ " گفت:
🌷 " مگه خبر نداری؟! " بعد از جیبش چند تا ده هزار تومانی درآورد
🌷 و گفت: " این وام من، اومدم باهاش پوشک بخرم، بچمم توش خراب کاری کنه! "😅
برشی از کتاب #سرمشق
صفحه ی ۷۴
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
🔹 آمد دفترم و گفت: آقاسید! دو ساله پاسدارم و اینجا خدمت می کنم، اما هنوز نمی دونم درجه شما چیه⁉️خندیدم و با چشم هایم اشاره ای به درجه هایش کردم و گفتم: حالا حالا ها باید بدوی تا به درجه ی ما برسی😄
🔸 نمی دانم من چقدر باید بدوم تا به گرد راهش برسم، به درجه و مقامش که هیچ😔 کاش گوشه چشمی به ما کند.
#شهید_محسن_حججی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
وصیت #شهید_محسن_حججی به بانوان:
🔰 همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید، آن زمانی که حضرت رقیه (سلام الله علیها) خطاب به پدرش فرمودند:
🔸 غصه ی #حجاب من را
نخوری بابا جان
🔹 چادرم سوخته اما
به سرم هست هنوز
🌹🍃🌹🍃
تا حالا با #شهدا رفاقت کردی؟!🙂
رفیق #شهید داری؟!😇
دوست #شهیدت کیه؟! 🤔
روی اسم رفیق #شهیدت بزن ببین کجا میبرتت 😳☺️😍
#شهید_ابراهیم_همت 🌹 #شهید_ابراهیم_هادی 🌺
#شهید_احمد_مشلب 🌷
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 💐
#شهید_بابک_نوروزی 🌸
#شهید_صیاد_شیرازی 🌻
#شهید_محسن_حججی 🌹
#شهید_مهدی_باکری 🌼
#شهید_حجتالله_ملارحیمی 🌷
#شهیدجهادمغنیه 🌺
#شهید_عباس_بابایی 🌸
#شهید_رسول_خلیلی 💐
#شهید_محمودرضا_بیضائی 🌹
#شهید_حسین_معزغلامی 🌼
#شهید_مسعود_عسکری 🌺
#شهید_مصطفی_نبیلو 💐
#شهید_مجید_قربانخانی 🌸
#شهید_محمد_دهقان_امیری 🌷
#شهید_عباس_دانشگر 🌻
حواست باشه ⚠️
یه موقع دست رد ✋🏻 به دعوت #شهدا نزنی 🙃
#عاشقانہ_شہدا
یادم هـست سر سفره عقد که نشستہ بودیـم بـهـم گفت:
الان فقط مـن و💞تـو،
توے ایـن آینه مشخص هستیم
از تو مےخوام که کمک کنے من به سعادت و #شهـادت برسم
منم همونجا قول دادم که
تواین مسیـر کمکـش کنم
#شهید_محسن_حججی 🌺
🍃🌹🍃🌹
شهدا هستند
تو هستے
ملائڪ برایت هلهلہ مے ڪنند
و شیر و عسل آسمانے تعارفتان مے ڪنند
جشن تولدت در بهشت مبارڪت باشد بسیجیِ بے سر.
♥️|🌷
#شهید_محسن_حججے
#سحر_شهریارے
💠 #خاطرات_شهدا
👈 تولد و كودكى
🔸🌹محسن حججی در ۱۳۷۰/۴/۲۱ در خانواده ای #متدیّن در نجف آباد اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت و به یاد فرزند شهید حضرت زهرا (س) ، نام او را #محسن گذاشتند.
🔹🌹جدّ پدری او عالم فاضل #شیخ_ابوالقاسم_حججی از علمای بنام نجف آباد بود.
🔸🌹محمدرضا حججی (پدر محسن) که از #رزمندگان دوران دفاع مقدس بوده، به شغل شریف رانندگی تاکسی مشغول است و در تمام سالیان عمر کوشیده است #نان_حلال بر سر سفره خانواده بگذارد.
🔹🌹مادرش زهرا مختارپور از خانواده ای مذهبی و فعالیت اصلی او #خانه_داری است. محسن فرزند سوم خانواده و دارای سه خواهر و یک برادر است.
🔸🌹کودکی و نوجوانی محسن، همچون سایر بچه های نجف آباد، خیلی عادی گذشت. از ۷ سالگی وارد فضای #مسجد و فعالیت های #بسیج شد.
🔹🌹حضور در #هیئت خانوادگی که پدرش در منزل برپا می کرد، برای نخستین دفعات، طعم شیرین محبت اهل بیت (علیهم السلام) را به او چشاند. علاقه زیادی به #مداحی داشت و در نوجوانی در مراسم ویژه نوجوانان مداحی و قرآن قرائت می کرد. اولین کتاب غیردرسی که از پدرش هدیه گرفت: #مقتل_حضرت_سیدالشّهدا(ع) بود.
#شهید_محسن_حججی🌷
شادی روحش #صلوات
#شهدا
#جانباز
🔻همسر شهید حججی:
موقع پرو لباس مجلسی یواشکی بهم گفت: «هنوز #نامحرمیم! تا بپسندی برمیگردم.» رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت.
برای همه خریده بود جز خودش. گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که #روزه گرفته است. 👌
ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟» گفت: «میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم.»❤️
📕 کتاب سربلند
#شهید_محسن_حججی🌹
╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
.
#شهید_محسن_حججی
دل گُنده بود.همیشه ی خدا دیر میرسید.اذان مغرب را که میگفتند،میگفت:«سید،من دارم میرم نماز اول وقت».
_محسن وایسا! الان توو اوج مشتری؟؟!!
_میخوای از حقوقم کم کنی کم کن؛ولی من باید برم.
در کتاب شهر با هم کار میکردیم.موقع اذان میدیدی افطار میکند.مسخره اش میکردم:«یعنی چی اینکارا؟پس کی میخوای جوونی و عشق و حال کنی؟»
میگفت:«سید،آدم باید با خدا باشه.»
به نقل از دوست شهید
منبع: کتاب سربلند (زندگینامه شهید محسن حججی)
.
.
.
#نماز_اول_وقت
#نماز .
#عاشقانه_مذهبی
#مذهبی_ها_عاشق_ترند
#عاشقانه_شهدا
#خواستگاری
#شهدا
#شهدای_گمنام
#شهدای_مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
#شهادت
#دفاع_مقدس
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید
#ازدواج
#چله
#توسل
دکتر به من گفت: بچّه زودتر از دو، سه هفته ی دیگر به دنیا نمی آید.
مهدی فرزند اولمان هم بی قراری می کرد. ابراهیم نبود. وقتی از تهران آمد، چشم های سرخ و خسته اش داد می زدکه چند شب نخوابیده است. نگذاشت من بلند شوم. دستم را گرفت و نشاندم زمین وگفت: امشب نوبت منِ که از خجالتت دربیام.
گفتم: ولی تو، بعد از این همه وقت، خسته و کوفته اومدی که... نگذاشت حرفم تمام شود.
رفت خودش سفره را انداخت، غذا را کشید آورد، غذای مهدی را با حوصله داد، سفره را جمع کرد برد، چای ریخت آورد داد دستم و گفت: بخور. بعد رفت رختخواب را انداخت آمد شروع کرد با بچّهی درشکمم حرف زدن. به او گفت: بابایی! اگه پسر خوبی باشی،
باید حرف بابات رو گوش کنی، همین امشب بلند شی سرزده تشریف بیاری منزل. می دونی! بابا خیلی کار داره. هم اینجا و هم اونجا. اگه نیایی، من همه اش توی منطقه نگران تو و مامانتم. یک امشبی رو مردونگی کن، به حرف بابات گوش بده!
نگفت اگر بچّه ی خوبی باشی، گفت اگر پسر خوبی باشد. انگار از قبل می دانست جنسیت بچّه چی هست، چون مشخص نبود جنسیت چیست؟ و خیلی زود هم از حرف خودش برگشت گفت: نه بابایی. بابا ابراهیم امشب خسته ست. چند شبِ نخوابیده. باشه برای فردا. وقت اصلا زیادست.
سرش را که گذاشت روی بالش،
خندیدم. گفتم: تکلیف این بچّه رو معلوم کن. بالاخره بیاد یا نیاد؟
دستش را گذاشت زیر چانه اش، به چشمهام خیره شد، و خطاب به بچّه ی به دنیا نیامده مان گفت: باشه، قبول. هیچ شبی بهتراز امشب نیست. ناگهان از جا پرید و گفت: اصلا یادم هم نبود. امشب شب تولد امام حسن عسکری(ع) هم هست، چه شبی بهتر از امشب.
بعد، قیافه ی فرمانده ها را گرفت و گفت: پس شد همین امشب، مفهومه؟ خندیدم و گفتم: چه حرف ها می زنی تو امشب، مگه می شود؟ دکتر گفته تا سه هفته دیگر
ناگهان حالم بد شد. ابراهیم ترسید. گفت: بابا این دیگه کیه. شوخی هم سرش نمیشه، پدر صلواتی.
درد که بیشتر شد، دیدم اتاق دارد دور سرم می چرخد، ابراهیم نمی دانست چی کار باید بکند.
گمانم به سر خودش هم زد. فکر می کرد من چشم هام بسته است نمی بینمش. صداش می لرزید. گفت: بابا به خدا شوخی کردم. اشک را هم توی چشم هاش دیدم وقتی پرسید: یعنی وقتشه؟! گفتم: اوهوم.
آن شب مصطفی به دنیا آمد.... به فرمان پدر گوش داد
.
.
.
#سلوک_شهدا
#شهدا #شهدای_خوشنام #شهدا_زنده_اند #شهدای #شهدای_مدافع_حرم #شهادت_هنر_مردان_خداست #شهیدگمنام #شهید_محسن_حججی #شهید_ابراهیم_هادی #افلاکیان #افلاکیان_خاک_نشی
🌸🍃#شهید_محسن_حججی بسیار به #ابراهیم_هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یک بسته کتاب هدیه داد که یکی از آنها #سلام_بر_ابراهیم بود. بارها کتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد.
ابراهیم الگوی محسن بود. محسن حججی #خالصانه و #بدون_سر_و_صدا برای #خدا زحمت کشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد...🌹
📙برگرفته از کتاب حجت خدا. داستان هایی از زندگی شهید حججی. اثر گروه شهید هادی
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯