eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. ‌ برای انجام کاری به ستاد لشکر رفته بودم. وقتی به گردان برگشتم دیدم حاج مهدی کنار منبع آب نشسته و مشغول شستن ظرف است. به او گفتم :« حاجی این چه کاری است ؟ برای فرمانده ای مثل شما خجالت دارد کنار منبع آب بنشینید و ظرف بشویید!» هر چه کردم بلند نشد ، از پَسِش بر نیامدم. حاجی با آرامشی که داشت ، نگاهی به من انداخت و گفت: « این چه حرفی است که می زنی؟ من افتخار می کنم ظرفهای سربازان اسلام را بشویم ، من این کار را دوست دارم و برایم خجالتی ندارد.اگر می خواهی کمک کنی کلمن آب را پر کن و به چادر ببر » شهید حاج مهدی طیاری فرمانده گردان 419 لشکر 41 ثارالله بود که در عملیات بیت المقدس 7 ، روحش آسمانی شد و به شهات رسید.‌ . . .
. ‌ می گفتن حاجی به جای سه روز اعتکاف, اگر بمانی و به مردم خدمت کنی بهتر نیست؟ می گفت شما دو هفته مرخصی می گیرید, می رید شمال, استراحت. منم دوست دارم سه روز مرخصی بگیرم با خدام تنها باشم,تا بعدش پر انرژی به مردم خدمت کنم! سال بعدشهادتش, در محل سجده گاهش در مسجد، در اعتکاف, نوشته بودند در اخرین سجده هایت چه گفتی که از این رجبیون به عندربهم یرزقون رسیدی! هدیه به شهید حاج عبدالله اسکندری صلوات,,‌ . . .
. ‌ قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت : " شنیدم که عروس هر چی بخواد اجابتش حتمی است " گفتم : " چه آرزویی داری .. ؟ " در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت : " اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید " از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد که این دعا را در این روز در حقش بکنم . وقتی خطبه جاری شد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم ، و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به علی دوختم . آثار خوشحالی در چهره اش پیدا بود .. ! مراسم ازدواج ما در حضور آیت ا... مدنی و جمعی از برادران پاسدار برگزار شد . نمی دانم این چه رازی بود که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ا... مدنی همه به فیض شهادت رسیدند !‌ به نقل از همسر شهید‌ . . .
. ‌ من،عمار،مصطفی صدرزاده، حاج حسین همدانی و چند نفر دیگر از بچه ها رفتیم مقر بچه های سوری؛ تازه نمازخوان شده بودند چیز خاصی هم از دین نمی دانستند. صف شدند که نماز جماعت برگزار کنند.یکی از بین خودشان ایستاد جلو. داشتیم این پا و آن پا می کردیم که حاج حسین همدانی و عمار ایستادن توی صف؛ تعجب کردیم.به کسی اقتدا کردند که شاید تازه شش هفت روز بود نماز می خواند. نماز را بستیم.پیش نمازشان یک رکعت اضافه‌تر خواند! می‌خواستیم به طرف‌ حالی کنیم که نمازت اشکال دارد. عمار اشاره کرد که هیچ چیزی نگویید. بلند شد و نماز بست یک چهار رکعتی خواند نماز که تمام شد پیشنماز متوجه شد؛ آمد و گفت که فهمیدم نماز را اشتباه خواندم.‌ به نقل از همرزم شهید‌ منبع:کتاب عمار حلب‌‌ . . . . ‌‌ ‌‌
. ‌ بیشتر جمعه ها با خانواده بود. احمد به زیارت عاشورا و قرآن خواندن خیلی علاقه داشت. صبح جمعه بعد از نماز چهار نفری سوره جمعه را می‌خواندند بعد احمد میرفت سراغ باغچه؛ آشپزی هم میکرد. محمدسعید می گفت جمعه ها غذا پختن با پدر بود.یک سال مهدی و سعید برایش کت و شلوار خریدن؛ کادوی روز پدر. شب که بچه‌ها هدیه شان را دادند احمد حسابی خوشحال شد اما هیچ وقت فرصت پوشیدنش را پیدا نکرد. . . . . ‌‌ ‌‌
. ‌ بیشتر جمعه ها با خانواده بود. احمد به زیارت عاشورا و قرآن خواندن خیلی علاقه داشت. صبح جمعه بعد از نماز چهار نفری سوره جمعه را می‌خواندند بعد احمد میرفت سراغ باغچه؛ آشپزی هم میکرد. محمدسعید می گفت جمعه ها غذا پختن با پدر بود.یک سال مهدی و سعید برایش کت و شلوار خریدن؛ کادوی روز پدر. شب که بچه‌ها هدیه شان را دادند احمد حسابی خوشحال شد اما هیچ وقت فرصت پوشیدنش را پیدا نکرد. . . . . ‌‌ ‌‌
. . مردی که در برابر خواسته همسرش برای خواندن خطبه عقدشان توسط حضرت امام می‌گوید: " راضی نیستم روز قیامت جوابگوی این سؤال باشم که چرا وقت مردی را که متعلق به یک میلیارد مسلمان است به خودت اختصاص دادی." همت کسی بود که به گفته همسرش دست خانواده‌اش را جهت خرید برای او باز گذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمی‌رسید، خرید دیگری نکرد. مراسم عقدشان به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. همسر شهید با لباس ساده سرسفره حاضر شده و همت نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود. . . .
. می گفتم: «واسه چی این کارو می کنی؟ راضی به زحمتت نیستم». می گفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم». همین عشق و محبت هاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود. . . . . ‌‌
. اولین غذایی که بعد از عروسیمان درست کردم استانبولی بود.از مادرم تلفنی پرسیدم.شد سوپ!آبش زیاد شده بود! کاسه کاسه کردم گذاشتم سر سفره.منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. خودم رغبت نکردم بخورم! روز بعد گوشت قلقلی درست کردم.شده بود عین قلوه سنگ! تا من سفره را آماده کنم،منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد.میخندید و میگفت:چشمم کور،دندم نرم،تا خانم آشپزی یاد بگیره،هرچه درست کنه میخوریم،حتی قلوه سنگ! به نقل از همسر شهید منبع:کتاب اینک شوکران(شهید مدق)
. ‌ مراسم عقد انجام شد.بعد از مراسم آقا عبدالله خواست تا با من حرف بزند. اولین برخورد زندگی مشترک مان بود.قبل از صحبت از من خواست تا یک مهر برایش بیاورم. چون روحیه ایشان را می شناختم از باب شوخی گفتم: "مهر؟ مهر برای چی؟ مگرحاج آقا تا این موقع نمازشان را نخوانده اند؟"دیدم حال عجیبی دارد. نگاهی به من کرد و گفت:"حالا شما یک مهر بیاورید."اما من دست بردار نبودم. گفتم:"تا نگویید مهر برای چه می خواهید،نمی آورم." گفت: "می خواهم نماز شکر بخوانم و از اینکه خداوند چنین همسری به من داده از او تشکرکنم." دیگر حرفی نزدم. رفتم و با دو جانماز برگشتم. به روایت همسر شهید عبدالله میثمی‌ . . . 💑 ‌
. ‌ مهريه‌ام يك جلد قرآن بود و سه‌تا صلوات. عقدمان خيلي ساده بود. يك ماه بعد هم عروسي كرديم. 2 سه روز رفتيم مشهد پابوس امام رضا (ع). بار اولي كه رفتيم حرم نگاهي به من كرد و گفت: «خانوم مي‌خوام يه دعايي بكنم شما آمين بگي.» خنديدم، گفتم: «تا دعات چي باشه» گفت: «حالا تو كارت نباشه» گفتم: «خب هرچي شما بگيد» دست هايش را گرفت سمت آسمان، رو به گنبد طلاي امام رضا (ع) و گفت: «اللهم الرزقنا توفيق شهاده في سبيلك» به روایت همسر شهید‌ . . . .
👇 عشق به شهدا و دفاع مقدس در زندگی‌اش جاری بود، هر کجای زندگی‌اش سرک می‌کشیدی، می‌دیدی‌شان. خودش دیدترین و خوش قواره ترین جای خانه را که رو به قبله هم نباشد، انتخاب می‌کرد برای عکس شهدا. در همان زیرزمین کوچه طه، خیلی خوشگل به ترتیب از امام و آقا شروع کرده بود تا همت و متوسلیان و بروجردی و کاوه و عکس‌ها را چسبانده بود. مقید بود در حضور شهدا گناه نشود، همیشه می‌گفت: شهدا اینجا هستند و خجالت بکشید، به عکس ها بی‌اعتنا نبود، سعی می‌کرد پایش را رو به عکسشان دراز نکند، حتی شب‌ها که می‌خوابید. 📚 کتاب عمارحلب، صفحه ۲۰۱ ╔═. ♡♡♡.══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝