نمازهایش راهمیشه اول وقت میخواند،نماز شبش ترک نمیشد،دیگر تحمل نکردم ،یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهیــد می شی!حتی جلوی نماز اولوقت او را میگرفتم!
اما چیزی نمیگفت .... دیگر هم نماز شب نخواند !پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟خندیــد و گفت:کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،اینجوری امام زمان هم راضی تره ...
بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد،پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمیکنم!چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهـــــــادت برسم ...گفتم : حالا اگه تو جوونی، عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟
لبخندی زد و گفت:مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟! راوی ؛همسر محترم شهید
.
.
#شهادت_زیبا_ترین_مسیر
#شهادت_هنر_مردان_خداست
#خاطرات_شهدا#عشق
#سبک_زندگی_شهدا
#عبادت#نماز_شب#جوان
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#سوریه#داعش#کربلا#عاشق
#حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#امنیت_اتفاقی_نیست#گمنام
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهید_مرتضی_حسین_پور
حتماً شما هم منو نمیشناسین؛ اما یه موضوعی هست که باید بهتون بگم!»
گفتم: «بفرما عزیزم!»گفت: «خونهی ما نزدیک آقا رودبنده. اصلاً شناختی هم روی پسر شهید شما نداشته و ندارم؛ اما شب قبل از تشییع جنازهی شهید، یه جَوونی به خوابم اومد که اصلاً نمیشناختمش. گفت: «فردا عروسی منه؛ حتماً بیا عروسیم.»از خواب بیدار شدم و اصلاً به خوابی که دیده بودم نه اهمیت دادم و نه فکر کردم.صبح وقتی دیدم از در و دیوار شهر تصویر یه شهید مدافع حرم آویزون شده با خودم گفتم خدایا من این شهید رو کجا دیدم؟! چقدر قیافهی این شهید برام آشنا است! فکر و خیال این عکس دست از سرم برنمیداشت.مطمئن بودم اونو یه جایی دیدم؛ اما هرچی فکر میکردم یادم نمیاومد کجا دیدمش! یه لحظه یاد خواب دیشب افتادم!یه لحظه با خودم گفتم: «آره! خودشه! این عکس همون جوونیه که دیشب به خوابم اومد. همونی که گفت فردا عروسیمه و بیا تو عروسیم شرکت کن.منم دعوتش رو قبول کردم و اومدم تو مراسم تشییع جنازهاش شرکت کردم. نمیدونستم باید این قصه رو براتون بگم یا نه؛ اما بالاخره تصمیم گرفتم که بیام و برای یکی از بستگان شهید این خواب رو تعریف کنم»نمیدانستم چه بگویم در جواب این بنده خدا! بغض کرده بودم.حسرت جشن عروسی سید به دلمان مانده بود؛ اما با پیامی که سید از طریق این بندهی خدا فرستاد، دلمان کمی آرام گرفت.ظاهراً ما با چشم دنیاییمان تشییع جنازه دیده بودیم، اما در واقع برای سیدمجتبی، قصه به گونهای دیگر رقم خورده بود.راوی: حاج سید حسین ابوالقاسمی(پدر محترم شهیدسید مجتبی ابولقاسمی از دزفول)
.
.
#شهادت_زیبا_ترین_مسیر
#شهیدان_را_شهیدان_میشناسند
#سبک_زندگی_شهدا
#خاطرات_شهدا#مراسم
#جشن_ازدواج#عشق
#شهیدان_زنده_اند_الله_اکبر
#شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی
#شهدا_ی_مدافع_حرم#داعش
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌷🌸🌹🕊🌹🌸🌷
#سبک_زندگی_شهدا
#خدمتگزار_مردمی
#شهید_محمدعلی_رجایی
صدای اذان شنیده شد ، خدمتگزار وارد اتاق شد و گفت : غذا آماده است ، سرد میشود ، اگر اجازه میفرمایید بیاورم .
#شهید_رجائی فرمودند : خیر بعد از نماز ، وقتی كه خدمتگزار از اتاق خارج شد ، ایشان با چهرهای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند : عهد كردهام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم باید یك روز روزه بگیرم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌷🌸🌹🕊🌹🌸🌷
🌷🌸🌹🕊🌹🌸🌷
خیلـی ها مـی توانند شهـیــد بشوند
اما ... فقــط
خــــاص_هـــای_اندڪــــی
شهـیــد مـی شونـد ...
بعضـی هم شهـیـد مـی شوند
گمنــام و
بـــی_نشـــــان
مثلِ قلــبِ مــادرِ شهــید 😭
روزی هــزار بــار
#سلام_مادر_شهید.
#هر_روز_روز_شماست
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#شهدای_مدافع_حرم
#فرهنگ_شهادت
#شهادت_طلبی
#شهدا_زنده_اند
#شهادت#شهدا
#مدافعان_حرم
#مادر_شهید
#شهید#حضور
#جوان#نوجوان
#دختر#پسر
#شهادت
#فرمانده
#شهدا
#شهید
#انتظار
#ظهور
.
#شهید_علی_تجلایی
قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :
" شنیدم که عروس هر چی بخواد اجابتش حتمی است "
گفتم :
" چه آرزویی داری .. ؟ "
در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت :
" اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید "
از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد که این دعا را در این روز در حقش بکنم .
وقتی خطبه جاری شد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم ، و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به علی دوختم .
آثار خوشحالی در چهره اش پیدا بود .. !
مراسم ازدواج ما در حضور آیت ا... مدنی و جمعی از برادران پاسدار برگزار شد .
نمی دانم این چه رازی بود که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ا... مدنی همه به فیض شهادت رسیدند !
به نقل از همسر شهید
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#زندگینامه_شهدا
#خاطرات_شهدا
#همسران_شهدا
#سفره_عقد
#عقد_اسمانی
.
#شهید_محسن_حججی
دل گُنده بود.همیشه ی خدا دیر میرسید.اذان مغرب را که میگفتند،میگفت:«سید،من دارم میرم نماز اول وقت».
_محسن وایسا! الان توو اوج مشتری؟؟!!
_میخوای از حقوقم کم کنی کم کن؛ولی من باید برم.
در کتاب شهر با هم کار میکردیم.موقع اذان میدیدی افطار میکند.مسخره اش میکردم:«یعنی چی اینکارا؟پس کی میخوای جوونی و عشق و حال کنی؟»
میگفت:«سید،آدم باید با خدا باشه.»
به نقل از دوست شهید
منبع: کتاب سربلند (زندگینامه شهید محسن حججی)
.
.
.
#نماز_اول_وقت
#نماز .
#عاشقانه_مذهبی
#مذهبی_ها_عاشق_ترند
#عاشقانه_شهدا
#خواستگاری
#شهدا
#شهدای_گمنام
#شهدای_مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
#شهادت
#دفاع_مقدس
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید
#ازدواج
#چله
#توسل
.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
بهش میگفتم آخه تو چه موجودی هستی؟ هر راهی جلو پات میذارم،به مشکل میخوره.میخندید و میگفت: هر که در این بزم مقرب تر است ، کام بلا بیشترش میدهند. یک شب مشکلش حل نشد.وسیله هم نداشت.موتورم را گرفت.توی سرمای زمستان،کاپشنم را دادم بپوشد.رفت خلد برین.متوسل میشد به شهدا.یک بار باهم رفتیم بهشت زهرا.دیدنی بود.چمران،آوینی،صیاد،پلارک،شهدای گمنام،شهدای هفتم تیر... دور همه اینها میچرخید.می نشست با تک تکشان حرف میزد.انگار روبه رویش حی و حاضر نشسته اند. زود هم با شهدا پسرخاله میشد.گاهی میزد جاده خاکی و سر شوخی را باز میکرد.
.
.
به نقل از دوست شهید
منبع:کتاب عمار حلب
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#عمار_حلب #توسل #توسل_به_شهدا #رفاقت #چمران #آوینی
.
#شهید_همت
.
در خاطرهای آمده است: " «بسیجیها آنقدر دوستش داشتند که یک روز وقتی حاج همت به اردوگاهی میرفت تا به نیروهایش سر بزند، بچههای بسیجی به طرف او هجوم میبرند تا او را ببوسند. حاج همت با زحمت زیادی از دست بچهها خلاص شد. یک نفر حاج همت را دید که انگشتش را گرفته است و با خنده میگوید: بی انصافها انگشتم را شکستند! او باور نمیکند؛ اما روز بعد، همه حاجی را میبینند که انگشت شستش را بسته است. هجوم بسیجیها برای دیدن او آنقدر زیاد بود که راستی راستی انگشت حاجی را شکسته بودند!»
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#رفاقت
#فرمانده
#چمران
#آوینی
#باکری
.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
.
از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم،پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت،طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد،میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.
به نقل از همسر شهید
منبع:کتاب اسم تو مصطفاست
.
.
.
#سبک_زندگی_شهدا
#همسر_شهید
#نماز
#نماز_اول_وقت
#خرافات
#سبک_زندگی_اسلامی
#عاشقانه_مذهبی
.
#شهید_باکری
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت:
ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! ـ بله، آقا مهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد.
ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد.
ـ الله بنده سی*... پس چرا کفران نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟
بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.** منبع: کتاب «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25 * تکیه کلام شهید باکری به معنی «بنده خدا» ** خاطره از رحمان رحمان زاده
.
.
.
.
#شهدا
#سبک_زندگی_شهدا
#سبک_زندگی_اسلامی #خاطرات_شهدا #نان #جبهه #خداحافظ_سردار #شهدای_گمنام #شهدای_مدافع_حرم
.
#شهید_حسن_باقری
خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستش بود کاغذ های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت «هرکی ندونه ،فکر می کنه از نیروهای دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین ! » گزارشش جای حرف نداشت.نفس راحتی کشیدم.
.
.
.
#خاطرات_شهدا #شهید #شهدا #رفیق_شهید #شهدای_مدافع_حرم #شهدای_دفاع_مقدس #شهدای_گمنام #کربلا #کربلای_معلی #دفاع_مقدس #سبک_زندگی_شهدا #سبک_زندگی_اسلامی #شهدا_شرمنده_ایم
.
#شهید_مصطفی_چمران
چپی ها می گفتند «جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند.» راستی ها می گفتند « کمونیسته. » هردو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت « من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد.» اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود . همه ی بچه ها همان جور غلط می گفتند. می دانستند و غلط می گفتند. امام موسی می گفت «دکتر چمران یک عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد.»
.
.
.
#شهدا_شرمنده_ایم #شهدا #شهید #رفیق_شهید #چمران #آوینی #سبک_زندگی_شهدا #سبک_زندگی_اسلامی #عاشقانه_مذهبی #مذهبی_ها_عاشق_ترند #کربلا #کربلای_معلی #دفاع_مقدس #شهدای_مدافع_حرم #شهدای_دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #فیزیک