eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا آنانکه با عشق به الله، عليه کفر جنگيدند و رفتند… خوشا آنانکه بهر ياری دين به خون خويش غلطيدند و رفتند… خوشا آنانکه با شور حسينی، شهادت را پسنديدند و رفتند… خوشا آنانکه در اين نهضت حق، به سهم خويش کوشيدند و رفتند… @martyr.darabpour 🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥 کلیپ از داخل کانال ایتا استفاده و برداشت کنید https://eitaa.com/kakamartyr3 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
پنج شنبه ؛ برای ما یک روز است ولی برای او یک قرار است دلش را به قرارِ پنجشنبه‌ها خوش کرده است ...
" ما می توانیم " این مسیر از دفاع مقدس تا به امروز هم چنان ادامه دارد رونمایی شد نقطه زن، رادار گـریز با بُرد ۲هزار کیلومتر
10.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸هر پنج روز یک شهید 🔺آمار تکان‌دهنده شهدای فراجا در یک دهه اخیر/ پلیس مرزبانی در صدر
📆 | 🔸 وزنِ بار زیاد بود. آسمان و زمین نتوانستند آن را بکشند. انسان گفت: بله. ✍️ پ. ن: ١٧٠ جهنم فشرده به‌نام موشک، بر سر مردم شهر ریختند. می‌گویند هر زمانی قرار بود موشکی از عراق شلیک شود، راديوی این کشور که موج‌ش سوار بر گیرنده‌های شهرهای مرزی بود لیست شهرهای هدف را می‌گفت و خوف را زودتر از کرورهای آتش راهی می‌کرد.. ردیفِ اول این لیست، همیشه بود. آن‌قدر "الف‌_دزفول" تکرار شد و موشک‌ها روانه‌ش شدند که بعثی‌ها دزفول را " بَلَدالصَواریخ " نامیدند. شهر موشک‌ها. "الف‌_ دزفول" فقط یک‌حرفِ چسبیده به یک‌کلمه نیست! قدِ هشت‌سال، داغ، درونش دارد. هشت سال موشک‌ها شهر را شخم زدند اما ایمان مردمش تکان نخورد. 🔹 "شما دزفولی‌ها امتحان دادید و از این امتحان خوب بیرون آمدید. شما دِین خود را به اسلام ادا کردید. " این را امام خمینی گفت. حتماً با همان ایمان وطمأنینه‌ی همیشگی‌اش. ✨💐 مبارک همه خانواده های شهدا و خادمان خوب دزفولی *
🔰 مانده برپای وطن 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «در دفاع مقدس، نقش پشت جبهه به قدر جبهه اهمّیّت داشت. برخی با حمایتهای فرهنگی و تبلیغاتی دائم مشغول خنثی‌سازی عملیّات روانی دشمن بودند، از شعر و شعار و پذیرایی از جنگ‌زده‌ها، تا ماندن مردم شهرها زیر موشک‌باران دشمن، مثل دزفول؛ یکی از موارد افتخارآمیز پشت جبهه، ماندن مردم اهالی شهرهای زیر موشک‌باران بعضی از شهرها بود.» ۱۳۹۹/۰۶/۳۱ 🔺 | 📥
عاشقانه های شهدایی💔🥀 اوایل خرداد بود کارهایش را با سرعت بیشتری انجام میداد همه چیز روی دور تندش بود مصطفی که همیشه صبور و با حوصله بوداینبار تمام کارهایش رابی وقفه و تند تند پشت سرهم انجام میداد، نمی فهمیدمش 😳 تمام وسایلی ک درخانه نیاز ب تعمیر داشت را یادداشت کرد و یکی یکی همه را تعمیرکرد گفت نمیخوام کارعقب افتاده ای داشته باشم بچه ک دنیا بیاد سرگرمه بچه میشیم وقت نمیشه هرروز با میوه های نوبرونه ی فصل وارد خونه میشد ماه هشت بودم باخنده میگفت بفرمایید خانوم شکمو هنوز هوس نکردی برات خریدم 😔 ملیکا هرروز لباسهای بچه رو میچید توی خونه وبا بی طاقتی ازم درمورد دنیا اومدن بچه سوال میپرسید دقیقا مصطفی هم روزهای آخر بی طاقت شده بود مثل ملیکا گاهی سر ب سرم میزاشت و ازم میپرسید خانوم ما کی قراره پنج نفر بشیم؟؟ منم بهش میگفتم هر چی دیرتر بهتر اینطور كه بابای بچه داره کار میکنه بهتره دیرتر دنیا بیاد☺️ وقتی ارمیا دنیا اومد ملیکا اولین حرفی ک بهم زد این بود مامان ما قرار بود پنج نفر بشیم ک؟ چرا بابایی رفت😭ما دوباره چهار تا شدیم😭 گاهی بقدری توی کارها کمکم میکرد که از ته دل براش دعا میکردم و میگفتم الهی دست ب خاک بزنی طلا بشه آاااقا باصدای بلند می خندید میگفت: این دعا ک بیشتر واسه خودت بود خااااانوم 😂😂 دوباره میگفتم: الهی که عاقبت بخیر بشی آااقا خوب شد؟ بعدش می گفت: حالا این شد واقعا هم عاقبت بخیر شدی عزیز دلم ولی برای زندگیه قشنگمان زود بود ..... همان اوایل خرداد بود مثل اینروزها یک روزبایک بغل سیر تازه ب خانه آمد گفتم این همه سیر؟آخه من استراحت مطلق بودم باید استراحت میکردم خندید وگفت میخوام برات سیر هفت ساله بریزم انشاالله ارمیا ک بره مدرسه سر شیشه های سیر سرکه رو باز میکنیم خانوم آخه سیر سرکه خیلی دوستداشتم😔 امان از خانه ی بی تو عزیزجانم بعد تو هیچ چیزی دوستداشتنی نیست 😔😔😔 روز دیگه بایک کیسه نخود فرنگی اومد خونه با تعجب گفتم مصطفی جان تو فریزر جا نداریم چرا این همه؟ اونشب تا صبح همه ی نخودفرنگی هارو تمیز کرد و شست و شیشه شیشه کنسروشون کردحتی نزاشت من پام و تو آشپزخونه بزارم بهش گفتم داری لوسم میکنیا خندید و گفت ب جاش برام یک پسر کاکل زری دنیا میاری جبران میشه دورت بگردم پسر کاکل زریت دنیا اومده داره یک سالش میشه چرا قول و قرارمون یادت رفت😔😔 روزها پشت سرهم ساعت ها پشت سرهم میگذشت روزهای آخر اصلا استراحت نمیکرد نگرانش بودم بهش میگفتم اینقدر کم میخوابی ضعیف میشی میگفت باید تاقبل زایمان کارا انجام بشه نمیخوام آب تو دلت تکون بخوره ❤️❤️گفت دل... حرف از دلم نزن😔 برایت بگویم دل چ شد؟ دل بی تو شکست 💔هزار تکه شد از دل دگر هیچ نماند جز جای خالیه تو ک تا ابد درد میکند 😭😭از دل دگر مپرس... یک روز با دبه های عسل یک روز با کره محلی یک روز ....خونه رو پر و پیمونه کرد بهم گفت همه چی خریدم برات هیچی کم و کسر نداری واسه زایمانت، بهش گفتم واسه این سومی خیلی عجول شدیا چ خبره مگه، هنو فرصت هست دوباره برام خندید وگفت تو ک چیزی نمیخوری نگرانتم دوستدارم ک زودتر بچه دنیا بیاد ک توهم راحت بشی😔 آخه تو دوران بارداری ازهمه چیز بدم میومد و مرتب سِروم میزدم ، هنوز صداش توی گوشمه ک بهم گفت چِشم میکشم ک دوباره سرسفره کنارمون بشینی و بااشتها غذا بخوری.... جانان من من بارها مرور کرده ام این صحنه را هربار رسیدم ب آنجا ک من بودم وسفره بودواما تو، اما تو نبوده ای 😭😭😭من غصه می خورم و خون جگر ...شاید بیایی و بگی ک کجا نشسته ای.... از محضر خانوم حضرت زینب شرمنده ام تمام اشکهایم را تقدیم میکنم به سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) 😭😭 برای شادی روح شهدا صلوات 💔💔
🌷 چهارم خرداد ۱۳۶۷ — سالروز شهادت بهروز مرادی ، معلم، هنرمند، رزمنده🕊🕊 💠 شهید بهروز مرادی در اولین روزهای دی ماه ۱۳۳۵ در خرمشهر و در خانواده متولد شد. 🔹 تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی با شهید محمد جهان آرا همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد. بهروز به همراه سایر بچه های خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر قائله ضدانقلاب فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می رود. آنچنان که از میان خاطرات خرمشهر و همرزمانش بر می آید بهروز را می توان جزء نفراتی دانست که تا آخرین لحظات در برابر سقوط خرمشهر جانانه مقاومت می کنند. ⚪️ تانک های دشمن از دست بهروز درامان نبودند و به همین خاطر لقب شکارچی تانک را به او دادند بهروز معلم و یک هنرمند بود که آثار متعدی از خود به جا گذاشته هست، تابلو معروف به خرمشهر خوش آمدید جمعیت ۳۶میلیون یکی از اثرات تاریخی بهروز هست 🌴 سرانجام در 4 خرداد ۱۳۶۷ در منطقه شلمچه به شهادت می رسد 📷 عکس فوق: رزمندگان خرمشهری در محضر آیت الله خامنه ای ... که در میان آنها شهید بهروز مرادی نیز دیده می شود
🌹 دم دمای عروسی، که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای از آنها خانواده هایی بودند که خانم هایشان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانه مان نیامد. در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که: «من مریم را در ۲۹ سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم، بدونید تا آخر عمرم زن نمی گیرم؛ اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه». 🔸 پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم. من دلم با مهدی بود. پنج شنبه که آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها». 🔹 حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیه ای درباره زوج های بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم. موقع برگشت، النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س). راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید 📚 برگرفته از کتاب «دیدار پس از غروب » بقلم منصوره قنادیان نشر روایت فتح