eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.5هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خلبانی که ۴۲۰۰ بار شهید شد 🔹خلبان ابراهیم فخرایی سیدآبادی مؤمن و دلیر هوانیروز بود که نقش بسزایی در ایام پس از انقلاب و دفاع مقدس در ردیابی و شناسایی نیروها و استحکامات دشمن داشت. پروازهای مخاطره‌آمیز او در زیر آتش توپخانه و هواپیماهای دشمن در شناسایی نقاط استقرار تانک‌های آنها به حدی رشادت آمیز بود که یک بار بالگرد او را هدف قرار دادند و جانباز شد. 🔹خلبان شهید ابراهیم فخرایی سیدآبادی زمانی ۶ بار در روز اعزام می‌شد، روی‌ هم می‌شد یک ساعت اما نباید بگوییم روزی یک ساعت! چرا که در همین یک‌ ساعته خلبان هزار بار می‌مرد! ابراهیم فخرایی ۷۰۰ ساعت از ۱۱۰۰ ساعت پروازش تقریباً عملیاتی است. 🔹 موشک سام جلویش است، آواکس روی سرش است، توپ ضدهوایی و موشک‌انداز جلویش است، آرپی‌جی پیش رویش هست و باران گلوله.
🔸انسانیت به وقت اسارت 🔹شهید محمد فاضلی در یکی از عملیت‌ها ناگهان راهش را به سمت تانک در حال مقاومت‌، کج کرد و دوید. ایستاد و با آرپی‌جی شلیک کرد. موشک کلاهک تانک را منهدم کرد و دود از آن بلند شد. راننده تانک تلاش می‌کرد خود را از تانک بیرون بکشد، اما در میان شعله آتش شعله‌ور شد. فاضل دوید سمت تانک و عراقی را نجات داد. 🔹محمد فاضلی دوست نداشت جنگندگی را در کشتن خلاصه کند. از روی خشن جنگ گریزان بود. وقتی آن عراقی را از داخل تانک نجات می‌داد، دنبال انسانیت در دل جنگ می‌گشت. می‌‌خواست مثل عراقی‌ها نجنگد و دنبال گم شده خود بود.
🔸لذت نماز خواندن 🔹مادر شهید امیرمحمد مکاری از آخرين مرخصي فرزندش مي‌گويد: "درست ۱۳ روز قبل از شهادتش؛ «اين بار نسبت به هميشه آرام‌تر بود. كلا ۳ بار آمده بود مرخصي. قبلا كه مي‌گفتيم بيا برويم منزل فاميل، گاهي نه مي‌گفت و بهانه مي‌آورد كه حوصله ندارد و خسته است. اما اين‌بار هر چيز مي‌گفتيم، هر كار كه مي‌خواستيم برايمان انجام دهد، نه توي كار نمي‌آورد. خانه فاميل‌ها مي‌رفت و خداحافظي‌هايي مي‌كرد كه بوي وداع مي‌داد. 🔹پدرشهید امیرمحمد مکاری از علاقه فرزندش به نماز مي‌گويد: " پسرم از کودکی به نمازخواندن علاقه زیادی داشت. یادم هست هنوز خیلی کوچک بود که هروقت صدای اذان را می‌شنید، سجاده من و خودش را پهن می‌کرد و مرا صدا می‌کرد تا وضو بگیریم و بعد همراه با من در سجاده کوچک خودش نماز می‌خواند.
🔸وقتی تقدیر الهی برای او به بهترین شکل رقم می‌خورد 🔹شهید محمدرضا اویسی ثانی در یکی از روزهای انقلاب همراه مردم به تظاهرات و شعار دادن می‌پردازند. مأموران شاه به سوی مردم تیراندازی می‌کنند و مردم هم در حین فرار همچنان شعار می‌دادند و تکبیر می‌گفتند که ناگهان دو تیر از لابه‌لای پاهای رضا می‌گذرد اما آسیب نمی‌بیند. اینجاست که دست تقدیر الهی زمان دیگری را برای شهادتش مقدر کرده و رضا هنوز برای طی کردن مدارج کمال معنوی فرصت داشت. 🔹محمدرضا اویسی ثانی بعد از اتمام خدمت سربازی به نیشابور بازگشت و عضو بسیج محله گردید که در طول هفته چند شب نگهبانی سهم او بود. در روستاها نیز فعالیت خویش را دو چندان کرده بود و به مردم روستاها تعلیمات و آموزش‌های نظامی می‌داد. محرم و روزهای عاشورا و تاسوعا در مجالس و مناسک مذهبی شرکت می‌جست. علم برداشتن در آن ایام بعهده او بود.
🔸دانشگاهی به وسعت خاکریز‌های جبهه 🔹شهید سیدعباس نژادحسینی در پشت جبهه به رزمندگان کمک می کرد. مهمات و اسلحه برای آنها می برد و کسری‌های آن را رفع می‌کرد. 🔹یکی از همرزمان سیدعباس نژادحسینی تعریف می‌کند: " شب عملیات که در کانال بودیم. باران گلوله می‌ریخت و ما مهمات به تیربار می‌رساندیم. آن‌جا غیر از خاک چیزی نبود و کسی شناخته نمی‌شد. در آن جا سید عباس مهمات را برای رزمندگان می‌برد و به آنها خدمات رسانی می‌کرد. 🔹پدر نژادحسینی می‌گوید: " اولین باری که از جبهه آمد، یک گوسفند برای او قربانی کردیم. او گفت: جبهه برای من مثل دانشگاه است."
شهید خیامی «شهادت» را سعادت می‌دانست 🔹شهید محمدعلی خیامی در دوران تحصیل در مقطع متوسطه یک نوبت به‌عنوان امدادگر و ۲ نوبت به‌عنوان پزشک‌یار به جبهه‌ها عزیمت کرد که ۱۹ ماه به طول انجامید. او مدت هفت ماه به همراه گروه هجرت عازم کردستان شد. 🔹محمدعلی خیامی عقیده داشت که علم و دانش به تنهایی سعادت‌آفرین نیست و انسان برای نیل به کمال باید مجهز به دو سلاح علم و تقوی باشد، از این رو همچنان که از نظر درسی دانش‌آموزی ممتاز بود، تقوی و اخلاص او نیز برای مسئولین و دوستانش پندآموز بود.
عهدی که با امام رضا (ع) بسته شد 🔹خواهر شهید عباس احمدی می‌گوید: " تا زمان شهادتش نمی‌دانستیم به سوریه رفت و آمد دارد. بعد از شهادتش از داخل گاو صندوق مغازه‌اش کاغذی پیدا کردیم که در آن نوشته بود: «عهد با امام رضا(ع) که من تا زنده‌ام ۹۵ درصد مالم را به یتیمان بدهم و پنج درصدش برای مخارج خودم باشد." 🔹مادر عباس احمدی در مورد خصوصیات اخلاقی شهید بیان می‌کند: " یکی از مهمترین خصوصیات اخلاقی شهید این بود که هر سال در روز ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر برای مادرانی که پیر و ناتوان بودند و کسی را نداشتند هدیه میخرید و به دیدارشان میرفت."
شهید محمد حسن مشکانی 🔹یکی از فرزندان شهید محمدحسین مشکانی تعریف می‌کند : " قبل از انقلاب، خواهر بزرگترم نوجوان بود. خواهرم یک روز در مدرسه‌ برایشان مسابقه ی والیبال گذاشتند. آن زمان، دخترها و پسرها با هم در مسابقه شرکت می‌کردند. خواهرم می‌گفت برای شرکت در مسابقه، از پدر اجازه گرفتم. پدرم نگاهی به او می‌کند و از او می‌پرسد: «آیا حضورت در اون مسابقه، لطمه‌ای به شخصیتت نمی‌زنه؟ آیا شخصیت ارزشمندی که داری حـفظ میشه؟» خواهرم در جواب می‌گوید: «چندتایی پسر هستند که ممکنه اونجا به ما نگاه کنن.» پدرم به او می‌گوید: «جایی که شخصیتت حفظ میشه برو.» همین حرف باعث می‌شود تا خواهرم از خجالت، سرش را به زیر بیاندازد و از رفتن منصرف شود." 🔹شهید محمد حسین مشکانی از لحاظ تربیتی، بسیار دقیق و حساس بود. امر و نهی مستقیم نمی‌کرد؛ اما با رفتارش اطرافیان را متوجه خطاهایشان می‌‌کرد.
شهید جواد آرامش 🔹پدر داغدار شهید جواد آرامش با دلی پر از اندوه بیان می‌کند: " همیشه مراقب حلال و حرام مالش بود و سعی می‌کرد به دیگران هم گوشزد کند، زمانی که برای مرخصی می‌آمد در کارهای کشاورزی کمک دست بود، زمان جمع‌آوری گندم‌ها خیلی مراقب بود که خوشه‌هایی که قرار شده برای دام‌ها باشد، جمع‌آوری نشود." 🔹جواد آرامش در زمینه‌های کشاورزی کمک رسانی به مردم داشت و به عنوان مثال گروهی را برای برداشت محصول گندم کشاورزان راه اندازی می‌کرد و به مشکلات مردم رسیدگی داشت. 🔹آرامش فعالیت خوبی در زمینه کمک رسانی به مردم در قالب گروه‌های جهادی بسیج داشت و در نقاط مختلف شهر و روستا فعالیت محرومیت زدایی را پیگیری می‌کرد.
شهیدی که لقب عقاب کردستان گرفت 🔹شهید احمدرضا رحمتی در سال ۱۳۵۸ وارد جهاد سازندگی شد تا در روستاها بتواند خدمتی بکند. سپس عضو سپاه شد. زمانی که منافقین در نیشابور بمب کار گذاشتند، رحمتی آن را خنثی کرد. 🔹شهید رحمتی از فرماندهان شاخص و برجسته کردستان بود که در زمینه برقراری و پایداری امنیت فداکاری کرد. وی در هر نقطه‌ای که خطر مردم را تهدید می‌کرد خود را سریع به آنجا می‌رساند تاجایی که مردم او را به عنوان “عقاب کردستان” می‌شناختند. 🔹 احمدرضا رحمتی با شهید چمران چهل روز دوره چریکی را گذراند. خدمت سربازی را در کردستان به پایان برد و حدود سه سال در آن جا با ضد انقلاب مبارزه کرد.
🔸وقتی برای رضای خدا گام برداری 🔹شهید حسین ثابت‌خواه در عمليات کربلاي چهار مجروح شده بود. موقع برگشتن به پشت جبهه همرزمانش او را ديدند و متوجه وضعیت خاصش شدند. وی مجروح شده بود و این موضوع را از همه پنهان می‌کرد. 🔹مادر حسین ثابت‌خواه می‌گوید: " عروسي خواهرش بود. به او تلفن کرديم که به مشهد بياييد. گفت: جبهه واجب تر است" 🔹خواهر شهيد درباره برادرش مي‌گويد: " همسر يکي از دوستانش مريض بود. چون خانواده‌ی پر جمعيتي بودند، براي آنها يک ماشين لباسشويي خريد تا آن‌ها راحت باشند. تظاهر و ريا در کارش نبود."
زیبایی مراسم ازدواج به سادگی است 🔹شهید مهدی قرض‌زر در دومین اعزامش هم از ناحیه پا مجروح شد و به مدت سه هفته در بیمارستان اهواز بستری بود، سپس برای بهبودی و ادامه روند درمان به مشهد بازگشت، در این سفر ، به دلیل قولی که به مادرش داده بود، ازدواج کرد و بعد از گذشت یک هفته از زندگی مشترک، با رضایت همسر، مادر و پدرش برای سومین بار راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد. 🔹با توجه به تک فرزند بودن مهدی قرص‌زر خانواده‌اش خیلی دوست داشتند که مراسم ازدواجش مفصل برگزار شود و همه در آن شرکت داشته باشند؛ اما او مخالف این کار بود و می‌گفت: «فکر نمی‌کنید شب دامادی من، روی سر مردم اهواز بمب می‌ریزند! آن وقت می‌خواهید مراسمی را که می‌توان به زیبایی با سادگی برگزار کرد، با تجمل زشتش کنید؟» 🔹گویی در شب ازدواجش هم لحظه‌ای از فکر جبهه و جنگ خارج نمی‌شد. آن قدر گفت و گفت تا بالاخره مراسم ازدواجش زیبا و ساده برگزار شد!
🔸تعهد و اخلاص در میدان جنگ 🔹شهید محمدمهدی حمیدی در عملیّات کربلاى ۵ در جادّه شلمچه - که زیر آتش مستقیم دشمن بود، زیر آن آتش با راحتى و آرامش، تانک ها را جابه جا مى ‏کرد. در همان عملیّات مجروح شد که هیچ اهمیّتى به مجروحیّتش نمى‏داد و در همان حال کار مى‏ کرد. 🔹مادر شهید حمیدی مى‏‌گوید:« بعد از اینکه خبر شهادت مهدى را شنیدم، دو سه بار گفتم برویم به سردخانه. ما را غروب به سردخانه بردند. وقتى رفتم دیدم انگشترش به دستش است، انگشتر را در آوردم و به پسر بزرگترم دادم. رویش را بوسیدم و گفتم: خدایا! قبول کن این را در راه تو و امام حسین(ع) دادم خودت قبول کن.»
🔸همیشه از خدا شهادت می‌خواست 🔹شهید مسلم جاویدی مهر پس از انفجار مین و جانبازی، همیشه حسرت می‌خورد که چرا شهید نشده است، دوست نداشت در حالت عادی بمیرد و در آخر هم به آرزویش یعنی شهادت رسید. 🔹همسر مسلم جاویدی مهر با تأکید بر این موضوع که شهید علاقه وافری به خدمت به این نظام و کشور داشت، می‌گوید: هنگامی مسلم در اهواز جانباز شد، به دلیل مصدومیت به او پیشنهاد بازنشستگی دادند اما برای خدمت در لباس سربازی نظام و مردم بازنشستگی را قبول نکرد و در همین راه نیز به شهادت رسید.
🔸به یاد روحانی شهید محمود بهبودی 🔹روحاني شهيد محمود بهبودي، يكي از طلاب وفادار به امام و انقلاب بود، و تعهدي وافر نسبت به اسلام داشت. در پيروزي انقلاب اسلامي و بيداري مردم كاشمر، نقشي كليدي و اساسي داشت. 🔹محمود بهبودی در دوران قبل از انقلاب در امر توزيع اعلاميه‌هاي امام و نشريات افشاگرانه، كوشش طاقت‌فرسايي داشت. از اعضاي اصلي انقلابيون كاشمر به حساب مي‌آمد. به همين دليل و به جهت سخنراني‌هاي افشاگرانه عليه رژيم ستم‌شاهي، به دست ساواك دستگير و چند ماه در زندان‌هاي رژيم به شدت شكنجه شد.
🔸فرماندهی که جان بر سر پیمان گذاشت 🔹شهید ابوالحسن مسیح آبادی قبل از انقلاب در راهپیمایی‌ها شرکت داشت و با تشکیل سپاه پاسداران، عضو سپاه شد و جزو اولین نیروهایی بود که در نیشابور سپاه را تشکیل داد. در کردستان حضور داشت و در فتح بستان به نیروها آموزش میداد. 🔹 ابوالحسن مسیح آبادی در خصوص حفظ بیت‌المال بسیار دقیق بود و در صورت حیف‌ومیل، در بیت‌المال عصبانی میشد. در کارهای جمعی سعی میکرد، که از فکر دیگران استفاده کند و در کارها بیشتر خودش پیشقدم می‌شد. 🔹مسیح آبادی فرماندهی گردان امام رضا(ع) را بر عهده داشت. در پشت جبهه به نیروها آموزش میداد و در روستا و شهر به تبلیغ برای بسیج میپرداخت.
سبک زندگی اخلاقی شهید مهران اقرع 🔹از اعزام شهید مهران اقرع به منطقه مرزی هفت ماه می‌گذشت و دوستانش تصمیم گرفته بودند تا مکان خدمت مهران را تغییر دهند ولی او مخالفت کرد و به دوستانش خبر داد: " اینجا به من احتیاج دارند و جای من همین جاست." 🔹یکی از اقدامات ارزشمند مهران اقرع برگزاری نماز در پایگاه‌های مرزی بود. فضایل شهید برگوار باعث شده بود که الهام بخش دیگران نیز باشند وآن ها را برای خودسازی آماده کنند. مهران بین نمازها برای همکاران درمورد احکام، معصومین و احادیث صحبت می کردند و تأثیر غیرقابل تصور آن شهیدبزرگوار خبر از خودسازی و تقوای الهی ایشان می داد.
🔸در آرزوی زیارت کربلا به شهادت رسید 🔹شهید محمدصادق قدسی آرزو داشت که راه کربلا باز شود و می گفت: «چه می شود که راه کربلا باز شود، قبر اباعبدالله (ع) را زیارت کنیم و در کنار قبرشان نماز بخوانیم، اشک بریزیم.» 🔹محمدصادق قدسی در کارها به حضرت فاطمه زهرا (س) متوسل می شد. وی به اطرافیانش قبل از شهادتش می‌گفت: " من تا شهید نشوم، دست از انقلاب برنمی دارم." 🔹ژاندارمری در سال ۱۳۵۷ محمد صادق قدسی را به جرم پخش اعلامیه امام دستگیر کرد و به پاسگاه برد. در آن جا او را با قنداق اسلحه کتک زدند و چون مدرکی از او پیدا نکردند و مردم نیز راهپیمایی می کردند، او را شبانه آزاد کردند و از او تعهد کتبی گرفتند.
انفاق و کمک در راه رضای خدا 🔹شهید حمید حکمت‌پور اگر ۱۰ هزار تومان داشت ۹ هزار تومان آن را به فقيران و كساني كه محتاج بودند مي‌داد و مي‌گفت فعلاً هزار تومان برايم كافي است. وی پس از ۱۱ ماه حضور در جبهه و نبرد با متجاوزان، به مشهد ‌آمده بود. 🔹حمید حکمت پور در لشکر معروف بود به دستغیب. زیرا یک دست او تقریبا ار شانه قطع شده بود. او نسبت به بقیه همرزمانش روحیه خاص و منحصر به‌فرد داشت و نسبت به مسائل بهداشتی حساس‌تر بود و همیشه به کسانی که بهداشت را کمتر رعایت می کردند مجبور به تذکر می‌شد. در خیلی از کارهایش از دهان و دندان بعنوان آن دست قطع شده استفاده می کرد مثلا همیشه گلنگدن اسلحه کلت را با دهان می کشید و اسلحه را مسلح می کرد.
عاقبت عشق به امیرالمومنین(ع) 🔹شهید محمدحسین دانشمندی ارادت ویژه‌ای به امیرالمومنین (ع) داشت و اعتقاد قلبی داشت که شیعه حضرت علی (ع) در آتش جهنم جایی ندارد و به جرم همین عشق به مولا اشرار او را در حال انجام وظیفه به رگبار گلوله بستند و شهیدش کردند. 🔹همسر شهید دانشمندی به لحظه رسیدن خبر شهادت همسرش اشاره کرد و می‌گوید: " با ایشان عهد کرده بودم که هرجا رفت همراهش باشم. روز آخری که قرار بود به ماموریت برود پیراهنی که شب خواستگاری پوشیده بود را تن کرد و فروشگاه رفت و چند کیسه برنج خرید، وفتی پرسیدم برنج برای چه خریدی گفت لازم می‌شود و مقدار زیادی پول نقد به من داد. بچه‌ها را بوسید و به پسرم متین گفت تو مرد بزرگی شدی و مرد خانه برای مادر و برادرت باش. صدای بسته شدن در و خروجش از پارکینگ غوغایی در دلم ایجاد کرد. به من الهام شد محمدحسینم دیگر برنمی‌گردد."
🔸شهید احمد عوض کننده قرائی 🔹 از همرزمان شهید احمد قرائی می‌گوید: " در یکی از مناطق عملیاتی، شهید قرائی به دفتر فرماندهی آمد و گفت: «اگر اجازه می‌دهید من یک ۲۴ ساعت به شوش بروم و به خانواده­‌ام سری بزنم و برگردم». فرماندهی گفت: «الان موقعیّت مناسب نیست و نمی‌شود که جای شما خالی بماند». شهید قرائی گفت: «چشم اطاعت می کنم» و حتّی یک کلمه هم نگفت و هیچ اصراری نکرد، بعد هم بیرون رفت. 🔹 همرزم شهید در ادامه می‌گوید: " من آن‌جا احساس کردم که احمد یک مقداری دل‌گیر شده است. بیرون رفتم دیدم شهید قرائی دارد وضو می‌گیرد. سلام کردم و گفتم: «اگر واقعاً نیاز مبرم هست که بروی، من حاضرم که به جای شما باشم».گفت: «نه، ابداً من آمدم فقط از فرماندهی اجازه بگیرم اگر او اجازه داد می‌روم و گرنه من خانواده‌­ام را در رابطه با این گونه مسائل توجیه کرده‌ام. تا زمانی‌که فرماندهی به من اجازه ندهد، من با دل و جان در کنار گردانم هستم»
شهیدی که قرآن را سرلوحه زندگیش قرار داد 🔹شهید علی­ اصغر درّودی در منطقه کردستان، عملیات بیت المقدس، فتح­ المبین، والفجرها و کربلای یک شرکت داشت. همیشه مراجعه به قرآن را به همه سفارش می­ کرد و می­ گفت:«مطالب آن را مطالعه کنید و کارهای زندگیتان را از روی قرآن پیاده کنید.» اغلب به برادران روحانی مراجعه می­ کرد و قسمت­هایی از قرآن را برایش تفسیر کنند و ترجمه آن را یادداشت می­ کرد و سعی می­ کرد در مسائل روزمره­ اش با قرآن باشد. 🔹قبل از ارتفاعات قلاویزان بچه­ های سید الشهدا(ع) به عراق تک زده بودند و ما در امامزاده حسن مستقر شدیم. از برادر حامد پرسیدم که آقای درودی کجاست؟ گفت:خوابیده­. نگاه کردم و دیدم روی صورت او خون خشکیده. برادر حامد گفت که در عبور از اولین ارتفاعاتی که از مهران می­ گذشت تا به قلاویزان برسد، ترکشی به صورت او اصابت کرد.
شهید مهدی اسماعیل‌زاده 🔹همسرش در ادامه خاطراتش بیان می‌کند: " یکروز در خانه نشسته بودیم که گوشی موبایلش زنگ خورد . با اکراه به صفحه نمایش گوشی نگاه کرد و گفت : « ای وای ، دوباره این زنگ زد » . دیده بودم که گاهی اوقات بعضی از شماره ها را جواب نمی دهد . پرسیدم : «کیه مگه ؟ . چی کار داره ؟» می خواد یه ماشین به من بده با تعجب پرسیدم : «ماشین ؟»  مهدی که تعجب ام را دید گفت : « قاچاق گازوئیل رد می کنه . می دونه فردا لب مرز هستم از من خواسته که چشم پوشی کنم و بذارم رد شه بره . می گه در عوضش یه ماشین به شما می دم» . این را گفت و گوشی را جواب داد :برادرِ من !  من اهل این کار نیستم، لقمه حروم سر سفره زن و بچه ام نمیارم . شما هم دیگه به من زنگ نزن...
با خواندن قرآن به یادم باش 🔹از شهید سید هادی حافظان بهشتی دو فرزند به یادگار مانده است و فرزند دومش هرگز روی پدرش را ندیده است. 🔹سری اول که سید هادی حافظان بهشتی از جبهه و عملیات فاو آمده بود، اینقدر روی سیم خاردارها خوابیده بود که تمام بدنش جراحت و زخم برداشته بود. 🔹همسر حافظان بهشتی با یادآوی خاطرات همسرش می‌گوید: " شهید در وصیتنامه‌اش خواست که صبح بعد نماز حتما سوره‌های یس، الرحمن، واقعه و ملک رو یا هر وقت دلم می گیرد یا می‌شکند به یاد او بخوانم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غافلگیری همسر دریانورد ‌ناوگروه ۸۶ ‌ 🔹همسر رحمت باطولی شب قبل از پهلو گیری ناوگروه پر افتخار ۸۶ نداجا، در منزلش با یک حس خوب و به یاد ماندنی سورپرایز شد‌. 🔹فرزند ناو استوار رحمت باطولی در غیاب ایشان به دنیا آمده و در حال حاضر سه ماهه است.