eitaa logo
کلام طلایی 🌱
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
«(ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ)» رمان: (عبورازسیم خاردارنفس ) نویسنده :لیلا فتحی پور روزی دو پارت 💚 ⛔⛔کپی حرام ⛔⛔ انتقاد و پیشنهاد 👈 @aidj122 تبلیغ ،ادمین👇 @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
خبرگزاری فارس پویش ممانعت از حضور در تلویزیون را کلید زد.. ✖️لطفا یه یا علی بگید همه شرکت کنید🙏 دمتون گرم،اگر اینم مثل رشیدپور تارومار بشه،برخی سلبریتی ها حساب کار دستشون میاد،حتما حتما حتما شرکت کنید تنبلی نکنید. 👇👇👇 https://www.farsnews.ir/my/c/222062
دگر درمانِ دردش دیر شد دل چه زود از سِیر عالم سیر شد دل.... 🌼🌼
دعا چیست....
کلام طلایی 🌱
پارت 307 عشق بیرنگ ❤️❤️❤️ از سیر تا پیاز جریان را برای شهره تعریف کردم. از زندگی با مجید و روزگار
پارت 308 عشق بیرنگ ❤️❤️❤️ دو ساعتی گذشت شهره گفت یه وقت نیاد منو اینجا ببینه فکری کردم و گفتم اگرهم ببینه موردی نداره، منم ادمم و حق معاشرت دارم نمیتونه اینقدر وارد حریم خصوصی من بشه. حالا بازهم یه سوال ازش بکن ، ببین اگر نزدیکه من برم الان وقت این حرفها نیست تلفن خانه را برداشتم شماره ش را گرفتم دومین بوق که خورد ارتباط را وصل کردو گفت جانم مهندس ارام گفتم سلام ، خونه ایی من منزل هستم مهمان دارم. کی میای پس؟ فکر نمیکنم بتونم مزاحمتون بشم. اما تمام تلاشمو میکنم. صدای عزیز خانم از انسوی خط امد که گفت پسرم امشب خونه میمونی ها مهمونی به خاطر تو و معصو..... ارتباط قطع شد.و من مثل یخ وا رفتم بلافاصله شماره مجید را گرفتم بوقی خورد و تماسم رد شد. تمام وجودم میلرزید. شهره از دیدن حالت من بر انگیخته شدو گفت چی شد عاطفه ؟ سیل روان اشک چشمانم را پاک کردم و موضوع را به شهره گفتم. شهره کمی فکر کردو گفت الان میخوای چیکار کنی؟ ارام و کم صدا گفتم نمیدونم شهره باید واقعیت و به خانوادت بگی چی بگم اخه ؟ اگر مجید به خاطر نجات خودش میخواد روی تو پا بگذاره وقتشه که تو هم مثل خودش بشی. چطوری بشم؟ بخاطر نجات خودت روش پا بزار بچم چی؟ شهره در سکوت به من خیره ماند و من گفتم سرنوشت بتربد منم بشه مثل بیتا ؟ باید اود به خدا توکل کنم و دوم صبر کنم ببینم چی میشه. مجید به خواست خودش اینکارو نمیکنه اون چاره ایی جز اینکار نداره، و الا علاوه بر در به در شدن من و باربد و بیتا ،مبین و شیوا هم به جمع کسانی که به خاطرش به دردسر افتادن اضافه میشن. ایشالا خدا جواب عزیز خانم و بده. مدتی به سکوت گذشت شهره گفت ببین اگر مطمئنی نمیاد من اینجا بمونم . نهایت فردا شش و نیم از خونت میزنم بیرون و بعد که بچت و اورد برمیگردم. من دیگه بهش زنگ نمیزنم، تماس منو رد کرد. هنوز حرفم تمام نشده بود که تلفن زنگ خورد ارتباط را وصل کردم و گفتم الو منو ببخش عاطفه جان، مامانم پیشم بود نتونستم باهات حرف بزنم . خودم را ارام کردم و با صدای لرزان گفتم قضیه مهمونی چی بود؟ کوتاه و مصنوعی خندیدو گفت اهان. ....هیچی بابا، امروز تولد مژگانه، بعد از شش سال که ازدواج کرده گویا باردار هم شده. مامانم براش جشن گرفته. اخه گفت به افتخار تو..... صبر کن بگم بهت دیگه. امروز یه تولد دیگه منم هست. امشب شب تولد امام رضا ست. و طبق تاریخ قمری من امشب دنیا اومدم ..... نفس راحتی کشیدم و گفتم تولدت مبارک مامانم خودش برامون کیک پخته و تولد گرفته. تو امشب اصلا نمیای؟ فک نکنم بتونم اخه من تنهام الهی بمیرم برات بخدا این روزها رو جبران میکنم. خدا نکنه من باید برم کاری نداری؟ تو کدید خونه رو داری دیگه اره چطور؟ من قرص میخورم میخوابم. خواستی بیای پشت در نمونی دیگه هر قرصی هم بخوری فردا هفت صبح بیدار میشی دیگه، باشه بگیر بخواب.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلام طلایی 🌱
پارت 308 عشق بیرنگ ❤️❤️❤️ دو ساعتی گذشت شهره گفت یه وقت نیاد منو اینجا ببینه فکری کردم و گفتم
پارت 309 عشق بیرنگ ❤️❤️❤️ تلفن را قطع کردم و برخاستم. با شهره از خانه خارج شدیم . اتومبیل رامین را اورده بود. به رستوران رفتیم و شام خوردیم. پاساژها و فروشگاه ها را گشتیم و کلی شادی کردیم. از لحاظ روحی و روانی به این تفریح نیاز داشتم. حال دلم کمی رو به راه تر شد. به خانه بازگشتیم شهره رفت که چای را دم کند . من هم به شهره دستور سکوت دادم و شماره مجید را گرفتم. دلم برای باربد لک زده بود. مدتی بعد مجید ارتباط را وصل کردو گفت جانم سلام. سلام عزیزم. خوبی ؟ ممنون. باربد خوبه؟ اره اونم خوبه، خدارو شکر بچه بی ازاریه یه شیشه شیر میخوره و واسه خودش اروم میخوابه. الان خوابه اره همینجاست کنار من روی تخت متین. تو خوبی؟ چرا بیدارشدی؟ فکری کردم و گفتم دلم برای بچه م تنگ شد خیلی دوست دارم الان پاشم بیام پیشت. اما نمیتونم بخدا مامانم شک میکنه. اما پس فردا میام اونجا شب هم کنارت میمونم حالا چرا پس فردا؟ فردا شب به بیتا قول دادم ببرمش پارک لحظه ایی به پارک رفتن انها حسادت کردم و گفتم خوبه والا، چه پدر و دختر باحالی هستید شما. عزیز بیتا هم بچمه دیگه مگه من گفتم بچت نیست؟ الان چند وقته درست و حسابی ندیدمش فردا شب بهش قول پارک دادم. حالا نمیشه غروب ببریش پارک و بعد هم بزاریش خونه مادرش بیای اینجا؟ اخه من و بیتا که قرار پارک گذاشتیم بقیه هم گفتند ما میاییم. بقیه کیان؟ مامانم و مژگان و منیژه و با سعید و متین ابرویی بالا دادم و بیشتر از این مخالفت کردن را حسادت دانستم و گفتم خوش بگذره تچی کردو گفت ایشالا خدا هیچ بنی بشری و تو مخمصه ایی که من افتادم نندازه. مکثی کردم و گفتم باشه، برو بگیر خواب فردا صبح باید بری سرکار .😍سلام وقتتون بخیر 🥰 اگر میخوای رمان پرهیجان عشق بیرنگ رو یکباره بخوانی و هر روز منتظر پارت گذاری نباشی . میتونی با پرداخت مبلغ 30000 تومان لینک کانال اصلی رو بگیری 🌹 💫رمان کامل اونجا هست و پارت گذاری نداریم. 💫درکانال اصلی تبلیغ و تبادل نداریم. 💫لطفا فیش واریزی رو همون روز ارسال کنید در غیر اینصورت شرمنده م ۶۳۹۳۴۶۱۰۳۱۷۱۸۵۵۰ فریده علی کرم. بعد از واریز عکس فیش و نام رمان رو به پی وی نویسنده ارسال کنید . بلافاصله لینک رو دریافت میکنید. 🌹 @fafaom در کانال اصلی رمان تمام شده . لطفا از ارسال فیش جعلی خود داری کنید. چون تا پیامک بانک نیاد نویسنده لینک نمیده
.....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
.....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....
کلام طلایی 🌱
پارت 309 عشق بیرنگ ❤️❤️❤️ تلفن را قطع کردم و برخاستم. با شهره از خانه خارج شدیم . اتومبیل رامین را
پارت 310 عشق بیرنگ ❤️❤️❤️ تلفن را که قطع کردم استرس شدیدی وجودم را گرفت. چقدر دلم برای ارامش لک زده بود. یاد روزهای خوبی که در کنار مجید بودم افتادم. اشک روی گونه م چکید شهره گفت چی شده عاطفه ؟ اشکم را پاک کردم و گفتم هیچی نشده تلفن را برداشتم و شماره امیر را گرفتم لحظاتی بعد گفت بله ارام گفتم میتونی حرف بزنی؟ عاطفه تویی؟ اره منم میتونی حرف بزنی؟ زیبا شیفته ، خونه تنهام دلم خیلی گرفته گفتم زنگ بزنم باهات حرف بزنم فهمیدی چه بلایی داره سرت میاد خانم سر خود؟ نگران شدم و گفتم چی شده؟ چی شده؟ خودتو به اب و اتیش و زدی که مثلا کنار شوهرت باشی الان خوبت شده؟ اخه چی شده مگه؟ تو جریان اون دختره رو نمیدونی؟ همون که مادر مجید اورده که.... کلامم را برید و گفت بله همون دختر پونزده ساله که خریدنش واسه مجید. مجید که گفت اونو تحویل بهزیستی داد؟ اره رفت که تحویل بده صبح مامانش زنگ زده بهش که اگر بری بهزیستی و حرفی بزنی تشریف میبری زندان. یه سری سفته هم از مجید تو گاو صندوق خونشون داشته اونها رو هم اجرا میزاره سفته چی؟ چند سال پیش یه جا برای ضمانت کاری به یه نفر سفته داده بودند سفته ها مال مجید بوده ، کارشون که تموم میشه مامانش سفته هارو گذاشته بوده تو گاو صندوق. چقدر هست بگم مخت سوت میکشه ، چقدشو ولش کن فقط اینقدر هست که هیچ جوره نشه که صاف شه. بدنم سست شد امیر ادامه داد مجید و راضی کردند دختره رو صیغه کنه، دختره هم الان خونشونه . هردو ساکت شدیم امیر ادامه داد الان خوبت شده؟ مثل این سرخود های بی خانواده واسه خودت نقشه احمقانه کشیدی رجوع کردی بهش مدرک هم تو دستت نیست؟ صدایم از شدت ناراحتی گرفت و گفتم تو اینها رو از کجا میدونی؟ سعید بهم گفت بعد هم قسمم داد که به مجید نگم اخه رو چه حساب سعید این حرفها رو به تو زد ؟ مادر مجید زرنگ تر از این حرفهاست که تو گولش بزنی ، رفتن تورو از ایران باور کرده اما برای اینکه هوس برگشتن به سرت نزنه به سعید گفته به من بگه که منم به تو بگم با خبر باشی. حرفی برای گفتن نداشتم ، هردو سکوت کردیم. مدتی بعد گفتم الان من چیکار باید کنم؟ چه عرض کنم، برو بشین به اون کله پوکت فشار بیار یه نقشه احمقانه دیگه بکش امیر سرزنشم نکن باید برگردی بری خونه راستشو به بابا بگی ، بابا برات وکیل بگیره از مجید شکایت کنی و طلاق بگیری پس باربد م چی؟ ول کن باربد و . به فکر خودت باش اونها باربد و ازم میگیرن به جهنم که میگیرن کسی که خود ش وفا نداره به نظرت بچش داره؟ مجید چه بی وفایی ایی به من کرده؟ میبینی که مجبوره اینکارها رو کنه بازم داری طرفداریش و میکنی؟ کجا کوتاهی کرده؟ تو اگر جای اون بودی چیکار میکردی؟ نمیدونم عاطفه، فقط با اینکارهایی که تو میکنی خدا بدادت برسه . اهی کشیدم و گفتم خدا قطعا بداد من میرسه . من از مجید گله ایی ندارم اون حتی باربد م از من نگرفت ، بابا باعث شد من بچه رو بدم به اون. نمیدونم. بشین فکر کن ببین تا کی میتونی اونجا بمونی و به همه بگی انگلیسی تا حالا منتظر انحصار ورثه بودی از حالا به بعد خدمتت عرض کنم انحصار ورثه هم بدادت نمیرسه با کلافگی گفتم امیر کاری نداری؟ نخیر خدا نگهدارت پخمه جان. ارتباط را قطع کردم شهره با نگرانی گفت چی شده عاطفه؟ جریان را برای او هم تعریف کردم شهره گفت شاید سعید دروغ گفته به دنبال روزنه امیدی به دهان شهره خیره ماندم و او ادامه داد فردا شب میرن پارک دیگه درسته؟ سر تایید تکان دادم شهره ادامه داد وقتی برن پارک ، اگر حرفهای امیر راست باشه قطعا اون دختره رو هم باخودشون میبرن ، تو یه جوری باید از دهن مجید بکشی بیرون که کدوم پارک میرن. از دور میریم میبینیمشون اگر دختره باهاش بود طلاقتو بگیر عاطفه اشک مانند باران از چشمانم جاری شدو گفتم بچم چی؟ میتونی تحمل کنی مجید یه زن دیگه هم داشته باشه؟ سرم را به علامت نه بالا دادم و گفتم به هیچ وجه طلاقتو بگیر پوریا حمایتت میکنه ، کمکت میکنه حضانت باربد و بگیری پوریا میگه با من ازدواج کن، من اگر شوهرکنم حضانت کلا منتفی میشه خوب علنی باهاش ازدواج نکن صیغه ش شو یواشکی که کسی ندونه باهاش باش تا باربد به سن رشد برسه، پوریا تحت هر شرایطی تورو میخواد . به حرفهای شهره کمی فکر کردم و گفتم اخه من مجید و دوست دارم حتی با شرایطی که زن دوم باشی؟ سرم را به علامت نه بالا دادم شهره گفت به قول مرتضی همیشه همه چیز اونطوری که ما میخواهیم نمیشه اهی کشیدم و سکوت کردم و به اواری که زندگی بر سرم خراب کرده بود میاندیشیدم. ان شب را تا صبح بیدار ماندیم و با شهره صحبت کردیم. نزدیکهای ساعت شش بود شهره لباس پوشید و گفت من میرم هرموقع مجید رفت بگو بیام ملتمسانه رو به شهره گفتم تو اگر نباشی من دق میکنم ها ، ترو خدا نری که بری خونتون شهره مرا در اغوش گرفت و گفت
.....★♥️★..... @kalametalaei .....★♥️★.....