#دعای_هفتم_صحیفه
#گوش_به_فرمان_رهبر
روز سی و دوم🌷
شروع چله سوم ماه رجب
شهادت امام هادی النقی بود.
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دعاهفتمصحیفهسجادیه-مهدیتدینی یَا مَن تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ 128.mp3
3.22M
📖 دعاى هفتم صحیفه سجّاديه
🤲 یا مَن تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ
🎙 با صدای حاج مهدی تدینی
اين دعا به هنگام خوف از شدائد، رفع بلا و گرفتاریها توصيه شده است
خدایا شکرت فرج را تعجیل فرما
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
⭕️گل بریزید عزیـزِ جان آمد
ماهِ زیبای آسِمـان آمد
#میلاد_حضرت_ابوالفضل علیهالسلام و #روز_جانباز مبارک!
#ماه_شعبان
✨چه زیبا گفت این شیر مرد:
💛یادمون باشه!
که هر چی برای خدا
کوچیکی و افتادگی کنیم
خدا در نظر دیگران #بزرگمون میکنه...!
💛 #شهید_خرازی
✨ خدا میبیند و
کافیست...
✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹
🔸️ امام سجاد علیهالسلام: بهترین گشاینده کارها، راستی و بهترین پایان برنده آن، وفاداری است.
💌 میلاد حضرت امام سجاد علیهالسلام مبارک باد ...
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💌اثردرک محبت اولیاء خدا به ما
💫خدا برای اینکه تاثیر کلام اولیاء خودش رابه بالاترین حدبرساند،
آنها رابسیارعاطفی و علاقه مندبه بندگان خودآفریده است.💖
💐اگرمابه محبت اولیاء خدا به خودمان پی ببریم، دیگر از تنهایی بیرون خواهیم آمدواز قدرت روحی بالایی برخوردارخواهیم شدو وجودمان سرشاراز عاطفه خواهدشد.💯👌🌷
#حجت_الاسلام_پناهیان
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دعایکمیل🎼احمدالفتلاوی.mp3
11.95M
🕋 دعای کمیل
🎙 با نوای احمد الفتلاوی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈🌈🌈💓💓💓
🌺امشب ای اهل دعا روح دعا می آيد
پسر خامس اصحاب ڪسا می آيد
🌺مؤمنين گرد هم آييد به محراب دعا
صف ببنديد ڪه مولای شما می آيد
🌺ميلاد چهارمین نور هدایت، سيد الساجدين ع مبارڪباد
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚💚
برای اونایی که اعتقاداتِتون رو مسخره میکنن،
دعا کنین خدا به عشقِ حسین دچارشون کنه..❤️
دعاکنید خدا اونقدر عاشق حسینشون کنه که اشکش رو برای ارباب ببینید
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
20.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️یا مَنْ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتِوَکِّلونَ▪️
#خرده_روایتها
📔روایت های کوتاه از زندگی شهید بزرگ #سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📌قسمت اول:
🔸«توکل»🔸
#حاج_قاسم_سلیمانی❤️
#پیشنهاد_دانلود👌
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚💚💚
کوتـاھتریندُعـابرایبزرگتریـنآرزو ⇩'. !
♡﴿ اللھمعجِّللولیکالفرجـ ﴾♡
ـــــــــــ♡ــــــــــ♡ــــــــــــ♡ـــــــــــــ♡ـــــــــــ
کانالی پر از اشعار ناب و احساسی
https://eitaa.com/sheer_ehsasyy
ـــــــــــ♡ــــــــــ♡ــــــــــــ♡ـــــــــــــ♡ـــــــــــ
شـــ✨ــوق ظھوࢪ مولا⛅
https://eitaa.com/yrfjjdj
ـــــــــــ♡ــــــــــ♡ــــــــــــ♡ـــــــــــــ♡ـــــــــــ
🥀🚶🏻♀️سکوت تلخ … ! 🥀🚶🏻♀️
https://eitaa.com/rooooman
ـــــــــــ♡ــــــــــ♡ــــــــــــ♡ـــــــــــــ♡ـــــــــــ
❤️لینک کانال ازدواج پیوند آسمانی❤️
https://eitaa.com/joinchat/1550057574C9c40091039
ـــــــــــ♡ــــــــــ♡ــــــــــــ♡ـــــــــــــ♡ـــــــــــ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
https://eitaa.com/kanonmontzerjvanan
ـــــــــــ♡ــــــــــ♡ــــــــــــ♡ـــــــــــــ♡ـــــــــــ
الانای
https://eitaa.com/kekolas
حمایت کنید😉♥️
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله 🔹 #قسمت_پنجاه_و_هشت ام حباب در را که باز کرد فریادی کشید و به عقب رفت. همی
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله
🔹 #قسمت_پنجاه_و_نه
نگران رو به رو شدن ریحانه و مادرش با ام حباب بودم. از بخت من، در همان لحظه وارد خانه شدند.
ام حباب با دیدن آنها سری به تاسف تکان داد و به استقبالشان رفت و در آغوششان کشید. می ترسیدم جلویشان خجالت زده ام کند. ام حباب پرسید: مرا به یاد می آورید؟
مادر ریحانه که از دیدن جمعیت صد نفری حیاط که بعضی نشسته و عده ای ایستاده بودند، بیش از پیش مضطرب شده بود، گفت: شما هم آمده اید؟ حال پدرم چطور است؟ این جمعیت اینجا چه می کنند؟
--- او را در طبقه بالا بستری کرده اند. اینها که اینجا جمع شده اند از دوستان و آشنایان پدرتان هستند و مثل ما، نگران حال ابوراجح هستند.
ریحانه گفت: ما می دانیم که پدرم را به شدت مضروب و مجروح کرده اند. می خواهیم او را ببینیم.
نمی دانستم آیا درست است که با ابوراجح رو به رو شوند یا نه. برای آنکه بتوانم تصمیم بهتری بگیرم باید با پدربزرگ مشورت می کردم. به قنواء اشاره کردم و گفتم: قبل از هر چیز بگذارید قنواء را به شما معرفی کنم.
بدون کمک های بی دریغ او، ابوراجح از اعدام نجات پیدا نمی کرد و صفوان و حماد از سیاهچال بیرون نمی آمدند.
ریحانه، مادرش و همسر صفوان او را به گرمی در آغوش گرفتند و تشکر کردند. ریحانه گفت: خیلی دلم می خواست شما را ببینم.
قنواء گفت: من هم همین طور. ماندم تا شما را ببینم. هاشم خیلی از شما تعریف می کند. حالا می بینم که شایسته آن همه تعریف هستید حیف که پدرم تحت تاثیر دسیسه های وزیر، باعث این مصیبت ها شد و ما در این موقعیت ناراحت کننده ، با هم آشنا می شویم.
مادر ریحانه گفت: برای ما حساب شما و مادر بزرگوارتان از حاکم و وزیر جداست. این را بدانید که هرگز لطف و بزرگواری شما را از یاد نخواهیم برد.
از برخورد خوب آنها با یکدیگر خوشحال شدم. قنواء به همسر صفوان گفت: کاش حماد و پدرش نیز اکنون در جمع ما بودند! زنی که چنین شوهر و فرزندی دارد، بانوی سعادتمندی است.
--- سعادتمند بانویی است که در محیط دارالحکومه، گوهری چون شما را پدید آورده.
ام حباب گفت: چرا ایستاده اید؟ بیایید برویم در اتاقی بنشینیم و بیشتر با هم صحبت کنیم.
هاشم نیز می رود و خبری از ابوراجح می آورد. طبقه بالا را مردان اشغال کرده اند. باید دید مجال خواهند داد تا شما بتوانید او را ببینید یا نه.
قنواء که می خواست به دارالحکومه باز گردد، گفت: مرا ببخشید که مجبورم باز گردم و در این شرایط شما را تنها بگذارم.
در مدتی که قنواء مشغول خدا حافظی بود، اسب ها را از اصطبل بیرون آوردم و به بیرون از خانه بردم. قنواء که آمد، به او گفتم: هوا تاریک شده است. می خواهی همراهت بیایم؟
خنجر کوچک و ظریفی را که همراه داشت، نشانم داد و گفت: نگران من نباش. صبح باز خواهم گشت.
احساس می کنم دیگر من و ریحانه، دوستان نزدیک و همیشگی خواهیم بود. وظیفه خود می دانم که بیایم و به او تسلیت بگویم و دلداری اش بدهم. سعی کن هر چه زودتر آنها ابوراجح را ببینند.
طبیب ها مطمئن بودند که او امشب را به صبح نخواهد رساند.
صبر کردم تا قنواء و اسب ها در پیچ کوچه ناپدید شوند.
کم کم از تعداد کسانی که در حیاط بودند کاسته می شد. همه با این قصد می رفتند که صبح برای تشیع جنازه ابوراجح باز گردند. نمی دانستم ریحانه پس از با خبر شدن از وضع وخیم پدرش، چه عکس العملی نشان می دهد
پاهای ابوراجح رو به قبله بود. ریحانه و مادرش دوطرف بسترش نشسته بودند و زیر لب دعا و قرآن می خواندند و اشک می ریختند. شب به نیمه رسیده بود.
جز همسر صفوان و یک طبیب و یک روحانی شیعه، همه رفته بودند. مادر ریحانه به ام حباب گفت: خیلی زحمت کشیدید. دیر وقت است. شما هم بهتر است به خانه تان بروید و استراحت کنید.
ام حباب نگاهی به من انداخت و گفت: من چگونه می توانم شما را رها کنم و بروم؟
مادر ریحانه گفت: از قضای الاهی گریزی نیست. هرچه باید بشود خواهد شد. ما راضی به رضای او هستیم.
#ادامه_دارد
📚نویسنده:مظفر سالاری
@kanonmontzerjvanan
🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله
🔹 #قسمت_شصت
--- در هر صورت من اینجا هستم.
طبیب را به گوشه ای از اتاق کشاندم و پرسیدم: به نظر شما ابوراجح می تواند صدای ما را بشنود یا کاملا" بیهوش است؟
طبیب که هم سن پدر بزرگم بود و موهایش را رنگ کرده بود، گفت: گاهی به هوش می آید؛ اما زود از هوش می رود. به گمانم وقتی اخم می کند و چهره در هم می کشد، به هوش آمده و می تواند صدای اطرافیانشان را بشنود.
--- همسر ابوراجح و دخترش چند ساعتی است که کنار بستر او نشسته اند و اشک می ریزند. خواهش می کنم ترتیبی بدهید که بروند و برای ساعتی هم که شده استراحت کنند.
طبیب به سراغ ریحانه و مادرش رفت و گفت: بهتر است ساعتی به اتاق کناری بروید و استراحت کنید.
مادر ریحانه گفت: امشب شبی نیست که ما بتوانیم استراحت کنیم. وقتی فکر می کنم که با شوهرم چه کرده اند و او از ضربه های چماق و تازیانه چه کشیده و اینک در چه حالی به سر می برد، آتش می گیرم.
ریحانه به پدرش خیره شد و گفت: به زبانش زنجیر زدند. ریسمانی از مو از بینی اش گذرانده اند. طنابی به گردنش انداختند و سوار بر اسب، او را به دنبال خود کشیدند.
وقتی به این صحنه فکر می کنم نزدیک است دیوانه شوم و یا از هوش بروم. خودم را به جای حضرت زینب(س) دختر بزرگوار حضرت علی بن ابیطالب (ع)، می گذارم که درِ خانه شان را آتش زدند. مادرش حضرت فاطمه(س)، دختر پیامبر(ص) را مجروح کردند و به او سیلی و تازیانه زدند و به گردن پدرش علی(ع)، ریسمان انداختند و او را به سوی مسجد کشیدند. هنگامی که یقین داریم که خدا شاهد است و امام زمان(عج)، خود را در غم و اندوهمان شریک می داند، تسکین می یابیم.
گویی ریحانه این حرفها را زد تا به مادر خود آرامش بدهد. روحانی شیعه ای که گوشه اتاق مشغول نماز بود، پس از سلام دادن گفت: شاید طبیب می خواهد ابوراجح را معاینه کند و نبضش را بگیرد.
بهتر است برای ساعتی به اتاق کناری بروید. فراموش نکنید که اگر ابوراجح در واقع بیهوش نباشد، از شنیدن آه و ناله شما بیشتر رنج خواهد برد.
ریحانه و مادرش با کمک همسر صفوان و ام حباب با اکراه برخاستند و به اتاق کناری که با پرده ای از اتاق ابوراجح جدا شده بود، رفتند.
روحانی سجاده اش را به ابوراجح نزدیک کرد. طبیب نیز طرف دیگر ابوراجح نشست تا لب های او را مرطوب کند. دقایقی بعد پدربزرگ با چشمانی خواب آلود وارد اتاق شد. از من پرسید: چه خبر؟
گفتم: هیچ.
--- زن ها کجا هستند؟
--- در همین اتاق کناری. قبل از آمدن شما رفتند تا کمی استراحت کنند.
پدربزرگ دو ساعتی خوابیده بود.تو هم برو و اندکی استراحت کن. روز غم انگیزی را پیش رو داریم. خدا به همسر و دخترش صبر بدهد!
پیش از اینکه به اتاق خودم بروم ، به ابوراجح نزدیک شدم. طبیب از او فاصله گرفته بود و روحانی نماز می خواند.
لب ها و بینی ابوراجح همچنان ورم داشت. پلک ها و اطراف چشم هایش تیره شده بود. کنارش نشستم.. با شکسته شدن دندان ها، چهره اش در هم شده بود و دیگر صورتش مانند قبل، کشیده به نظر نمی آمد
وجود ابوراجح برایم مانند چراغی بود که در شبی تیره می درخشید. چقدر گشاده رو بود! هر بار با دیدن من چنان لبخند می زد که انگار منتظرم بوده است.
صمیمیت او به گونه ای بود که احساس می کردم مرا بیشتر از دیگران دوست دارد. از خستگی و ضعف ناچار بودم به اتاقم بروم و ساعتی بخوابم. می ترسیدم صبح با ناله و فغان ریحانه و مادرش بیدار شوم و ببینم که پارچه ای روی ابوراجح کشیده اند.
افسوس خوردم که چرا بلافاصله پس از دیدن مسرور در دارالحکومه و شنیدن حرف های رشید، با قنواء به نزد حاکم نرفتم تا کار ابوراجح به اینجا نکشد.
نمی دانستم پس از درگذشت ابوراجح چه سرنوشتی در انتظار ریحانه است.
ناگهان ابوراجح سراپا لرزید و آهی آرام و نفسی عمیق کشید. طبیب چرت می زد و پدربزرگ در آن سوی اتاق، مشغول خواندن قرآن بود.
روحانی نیز در قنوتی پرشور، به اطرافش توجهی نداشت. احساس کردم نفس های ابوراجح به شماره افتاده است و تا دقیقه ای دیگر خواهد مرد.
به کندی چشم های بی فروغ و قرمزش را گشود. آن قدر بی رمق بود که چشم هایش دو دو می زد. اندکی لب های به هم چسبیده اش را از هم باز کرد.
پنبه تمیزی را در آب زدم و لب هایش را مرطوب کردم. و
چند قطره آب نیز به داخل دهانش فشردم. دست سردش را در دستم گرفتم. سرم را بیخ گوشش بردم و آهسته گفتم: ابوراجح صدایم را می شنوی؟
به نظرم رسید که دستم را با آخرین ذره های توانش فشرد تا به من بفهماند که صدایم را می شنود. اشک در چشمانم حلقه زد و گفتم: به یاد داری که سرگذشت اسماعیل هرقلی را برایم گفتی؟ او در شرایطی بود که هیچ طبیبی نمی توانست کاری برایش بکند.
گفتی که امام زمان(عج) او را شفا داد؛ چنان که هیچ علامتی از آن جراحت باقی نماند و همه طبیبان بغداد و حلّه تصدیق کردند که همچو معجزه ای تنها از پیامبران ساخته است.
#ادامه_دارد
📚نویسنده:مظفر سالاری
@kanonmontzerjvanan
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️در شروع روزهای انتظارمان
با قرائت دعای عهد،
با امام زمانمان،
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
تجدید بیعت می کنیم☀️
آن عهد این است🤝
#متن_دعای_عهد
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
✨ بسم الله الرحمن الرحیم✨
🔹برای هر جامعه و فردي یک سرپرست وجود داره و چقدر دقیق در آیه الکرسی درمورد این موضوع خداوند صحبت فرموده👇
💠الله ولی الذین آمنوا
خدا سرپرست مومنان است
💠یخرجهم من الظلمات الی النور
آنان را از ظلمت به سمت نور میبرد
♦️والذین کفروا
آنان که کافرند
♦️اولیائهم الطاغوت
سرپرستان آنان طاغوتند
♦️یخرجونهم من النور الی الظلمات
آنان را از نور به سمت ظلمت ميبرد
🔸اگه سرپرستت خدا و ولی خدا نباشه ،قطعا طاغوت سرپرستت خواهد شد و چقدر بده طاغوت سرپرستت بشه⚠️
🔸چون اگه دقت کنید تو آیات بالا متوجه ميشيد خدا یه نوری برای کافران در نظر گرفته ولی اونا میان با اطاعت از طاغوت از همون یه ذره نور هم به ظلمات ميرن😏
🔺طاغوت یعنی کسی که ولی خدا نباشد و ولایت نداشته باشد و بر مردم سیطره پیدا کند و برای همینه که مسئله ولایت برای دشمنان ما که طاغوت هستند تا این حد وحشتناکه
🔺چون با گرایش روز به روز جامعه جهانی به سمت ولایت ،طبق فرموده خداوند جهان از تاریکی به سمت نور می ره و این یعنی نابودی طاغوت
🔥🍁🔥🍁🔥
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❥•••
┗━━━━•✵•●•✵•━━━━┛
✍امام سجاد عليه السلام فرمودند:
سه حالت و خصلت در هر يک از مؤمنين باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قيامت در سايه رحمت عرش الهی می باشد و از سختی ها و شدايد صحرای محشر در امان است
اول آن كه در كارگشائی و كمک به نيازمندان و درخواست كنندگان دريغ ننمايد.
دوم آن كه قبل از هر نوع حركتی بينديشد كه كاری را كه می خواهد انجام دهد يا هر سخنی را كه می خواهد بگويد آيا رضايت و خوشنودی خداوند در آن است يا مورد غضب و سخط او می باشد.
سوم قبل از عيب جوئی و بازگوئی عيب ديگران، سعی كند عيب های خود را برطرف نمايد.
📚بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۴۱
💠 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
🍃❤️🍃______
#حدیث_روز✨
🌸 امام سجاد (ع) میفرمایند :
🔹 اگر با کسی برخورد کردی که سنش از تو بیشتر بود بگو چون سنش از من بیشتر است پس ایمانش هم از من بیشتر است،
🔹 و اگر با کسی برخورد کردی که سنش از تو کمتر بود بگو چون سنش از من کمتر است پس گناهش هم از من کمتر است.
🔹 و اگر با کسی برخورد کردی که هم سن و سال تو بود بگو من به گناه خود یقین دارم و ، به گناه او شک ، پس در هر حالت ممکن است که او در نزد خداوند ازمن عزیزتر باشد.
🔹 بیائيد همه با هم این کلام و فرمایش زیبای امام سجاد (ع) را سر مشق کلام و امور خود قرار بدهيم.
🌸 #ﺧـــــــــــــــــــــــــــــﺪﺍﯾﺎ🤲
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﻪ ﻏﺮﻭﺭ، ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩﻣﯿﺒﺮﻡ ...
👤 #استاد_رفیعی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🍃❤️🍃________
🗓 #روز_شمار_نیمه_شعبان
🌸تنها ۱۰ ࢪوز مانده تا نیمہ شعباݩ🌈
⠀ ⠀⠀ོ ⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ
⠀ོ ⠀ོ
در هیاهوے شب عید تو ࢪا گم ڪردیم
ۼافل از آنڪه شما اصل بهارے آقا ...
#جمعه هاے بیقرار؎ 💔
•┄┅┄•♡❣🦋اا❣🦋♡•┄┅┄
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚