eitaa logo
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
170 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
111 فایل
عشق الهی رو در جان و دلمان عمیق کنیم لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ارتباط با مدیر 👇🏻 @Zeynad_313 #امام_زمان #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم کپی با ذکر صلوات💚 گروه دوستانه برای ظهور https://eitaa.com/joinchat/160170072Cb335968527
مشاهده در ایتا
دانلود
🎓دانشگاه بعداز ۱۳۰۰ سال‌همچنان‌دانشجو مۍپذیرد؛ متاسفانھ این‌دانشگاه‌ هنوز فارغ‌التحصیلان قوی و آماده به کار ندارد. این‌دانشگاه‌درتمام‌شـ🌙ــبانه‌روز ازشما‌آزمون بھ عمل‌مۍآورد مدارڪ لازم براۍثبت‌نام: ¹-نمازاول‌وقت ²-ولایت‌مدارۍ ³-دائم‌الوضوبودن ⁴-دلےپرازثواب‌قلبےاکنده‌ازیادخداداشتن ⁵-دوری از نامحرم ^^بہ‌امید همہ‌مادراین‌دانشگاه...🍃 بعد از قبولی باید تلاش زیاد کنی همچون حاج قاسم....🍀 🌹🍃🌹🍃 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
الْحَمْدُ لِلّٰهِ خالِقِ الْخَلْقِ ، ... الَّذِى بَعُدَ فَلا يُرىٰ ، وَقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوىٰ! " قُرب؛ مکان نیست مقام و مکانَت است... " ✦ و قَلب، تنها دریچه‌ی ورود به طریقِ قربِ خدایی که از رگ قلب به انسان نزدیک‌تر است... "وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ" ✦ و ضربانِ دِل در معشوقِ نادیده زیباترین آهنگِ تقرّب است 💫 . . . عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلَا تُرىٰ، وَلَا أَسْمَعَ‌ُ لَكَ حَسِيساً وَلَا نَجْوىٰ... صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
🌹💠 حضرت امام خامنه‌ای: حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر ، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نَفْس این به او نیرو میدهد و او را میکند و به او نشاط میدهد؛ و نیرو و نشاط و امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش میرود؛ به‌ طرف اصلاح حرکت میکند. ۱۳۷۲/۱۱/۰۸ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حل
✍️ در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: فاطمه ولي نژاد @kanonmontzerjvanan صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
[یا] مَوْلای بِذِکْرِکَ عاشَ قَلْبی ای مولایم، به یاد تو دلم زنده است ‌ چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده را از بی کسی‌، ها می‌کنم هر شب ‌ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran
23.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«شاید در تاریخ بشر کمتر دوره‌ای اتّفاق افتاده باشد که آحاد بشری، جامعه‌ی بشری در همه جای عالَم، به قدر امروز احساس نیاز به یک منجی داشته باشند -چه نخبگان که آگاهانه این نیاز را احساس می‌کنند، چه بسیاری از مردم که احساس نیاز می‌کنند ولی در ناخودآگاهِ خودشان- احساس نیاز به یک منجی، احساس نیاز به مهدی، احساس نیاز به یک دست قدرت الهی، احساس نیاز به یک امامت معصوم، احساس نیاز به عصمت، به هدایت الهی؛ در کمتر دوره‌ای از تاریخ، انسان این همه احساس نیاز به این حقیقت والا سراغ دارد.» ۱۳۹۹/۰۱/۲۱ @tabyin_Chahardah_Masoom ┄┅══════┅┄ @t_manzome_f_r
• از صفر که نمی‌شود شروع کرد!... امام زمان می‌آید انجام می‌دهد، یعنی چه!؟ امروز تکلیف شما چیست؟ شما امروز باید چه بکنی؟ • شما باید زمینه را آماده کنی، تا آن بزرگوار بتواند بیاید و در آن زمینه آماده، اقدام فرماید... @tabyin_Chahardah_Masoom ┄┅══════┅┄ @t_manzome_f_r
🛑 قلبت را متصل کن! ✅ آیت‌_الله‌ مصباح‌ یزدی(ره): 👈 آدميزاد می‌تواند با وجود مقدس ولی عصر(عجل‎ الله ‎تعالی ‎فرجه) ارتباط برقرار کند، اما این معنايش اين نيست که حتما در يک بيابان يک جايی برود آقا را ببيند! خيلی‌ها امام را ديدند ولی ارتباطی (ارتباط قلبی) نداشتند... 👈ديدن با چشم و اين‌ها خيلی منشأ اثری نيست، دشمنان هم مي‌ديدند. 👈آن ارتباطی مهم است که باشد. ✅👈👈البته اگر مجموعش(هم ارتباط قلبی هم ارتباط ظاهری) باشد خب نعم‌المطلوب اما آن‎چه است، ارتباط است...
2.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای زنی به‌نام صیانه ماشطه در زمان فرعون که جزء زنان رجعت‌کننده هست...‼️ مطمئنم خیلیاتون این ماجرا رو نشنیده بودین❌☝️☝️